* اسم تهران را که میشنوید چه تصویری در ذهنتان نقش میبندد؟ به خصوص اینکه از محلههای با هویت تهران هم هستین.
تهران برای من دارای سه هویت و تصویر متفاوت است: یکی تصویر دل انگیز دوران کودکی تا جوانی که نماد زادگاه و محل زندگی و رشد من است. شهری نسبتا مدرن و فرهنگی (در قیاس با بقیه شهرهای ایران)، شهری برای تحقق آرزوهای بیشتر مردم، شهری دارای فرهنگ و هویت و فراهم آورنده شرایط برای هر سلیقه و رویه زندگی. کلانشهری که میشود در پهنه و گستره آن غرق و گم شد، بی آن که همچون شهرستانهای کوچک انگشت نما و زبانزد انگشت نمای همه شد.
تصویر دوم، تصویری علمی و تاریخی از تهران در پیش روی من است که نمادی از دوران گذار ایران از سنت به مدرنیته است. نشانی از نفوذ و ورود هویت شهرنشینی جدید و روزگار نو به ایران و دگردیسی هویت شهری و مدنی در ایران کنونی. شهری که آغاز گسترش و شهرتش را مدیون آغاز پایتختیش است که همزمان با دوره مدرن و آستانه آغاز قرن نوزدهم میلادی است و قرار بود نماد نوگرایی کشور باشد، ولی در ادامه به مدد کم توجهی به دیگر نقاط ایران به یک هیولای بی هویت و ریشه مبدل شد.
اما تصویر سوم تهران برای من، تصویر کنونی آن است. شهری به ندرت دارای هویت، شهری رشد یافته از هر سو بدون برنامه، بدون استراتژی حفظ میراث و ریشه های هویتی و فرهنگی. امروز برای من تهران برای من عمدتا محلی است که نزدیکترین اقوامم و بهترین دوستانم در آن زندگی میکنند. مهمترین مراکز علمی و پژوهشی ایران در آن واقع است و بزرگترین مراکز تردد بین شهری و بینالمللی کشور در آن واقع شده است.
شهری که ساکنان آن به زحمت هنوز چند اثر تاریخی و فرهنگی را در درون خود تحمل کرده و به ندرت از یک وجب خاک دست نخورده خدا برای برج سازی و تبدیل آن به پول بی زبان صرف نظر میکند. از ریز و درشت و مسئول و غیرمسئول در این شهر اغلب ساکنان به هر جایی که مینگرند، تنها محک سنجش و عیار ارزیابیشان ضرب و تقسیم مساحت آن محل و سوددهی آن پس از تبدیلش به برج مسکونی و اداری است.
* با این توضیحات تهران را شهری با هویت و شناسه میدانید یا نه؟ اگر میدانید این بن مایه مدرن است یا سنتی؟ یا تلفیقی از این دو؟ به نظرتان تهران توانسته است توازن بین این دو ایجاد کند؟
هویت هر شهری بستگی به عوامل مختلفی دارد: بافت جمعیتی، بافت معماری، ویژگیهای زیست محیطی، گویش خاص، تاریخ و سابقه قابل اتکا، ریشههای فرهنگی، بافت بازار و تجارت و عواملی از این دست. تهران نیز مانند بسیاری از کلانشهرها و متروپولیتنهای جهان، دارای یک هویت عمومی و یک هویت مختص محلات مختلف است. در بحث هویت شهری، آن هم در میان مدت و دراز مدت، سنت و مدرنیته تعابیری نسبی هستند. آن چه که امروز امری مدرن تلقی میشود، در صورت بقا و استمرار، میتواند تبدیل به بخشی از سنت شهری به شمار رود.
برای نمونه، اگر نیم قرن قبل تاکسی یک پدیده مدرن در تهران بوده، اکنون بخشی جداناپذیر از هویت سنتی این شهر محسوب می شود. از سوی دیگر معضلاتی مانند آلودگی هوا، ترافیک سنگین و بینظمی در امور مختلف شهری و مسایلی از این دست نیز ناگزیر بخشی از هویت تهران امروز محسوب میشود. تهران اگرچه از نظر بسیاری شهری بیهویت و بیریشه محسوب میشود، ولی چه خوب و چه بد، عناصری که از آنها به عنوان نمادهای بیهویتی پایتخت ایران یاد میشود، به تدریج خود به بخشی از هویت این شهر تبدیل شده و خواهد شد.
* میتونیم از این توضیح تون نتیجه بگیریم تهران توانسته تلفیق و توازن هویتی ایجاد کند؟ بین عناصر قدیم و جدیدش؟
نه. به نظر من متولیان آن نتوانستهاند بین عناصر قدیم و جدید هویتی تهران تلفیق و توازن برقرار کنند. چیزی که ممکن است به نظر تلفیق و توازن جلوه کند، در واقع همزیستی ناخواسته، ناگزیر و نامتجانس این عناصر با هم است. ممکن است به نظر بدبینانه جلوه کند، ولی در واقع به نظر من باوجود مجاهدات معدود کارشناسان و دلسوزانی که نگران هویت و ریشههای فرهنگی تهران هستند، کمتر کسی از بین مردم عادی و فرهیختگان و مسئولان این شهر دغدغه عناصر هویتی و ریشههای تاریخی آن را دارد. بگذارید یک مثال خیلی سرراست و ساده برایتان بزنم. سال گذشته ناگهان متوجه شدم که در نزدیکی منزل مسکونیمان در تهران، در راستای ساخت و ساز و گسترش موسسات وابسته به مجلس، دبیرستان علمیه واقع در حوالی میدان بهارستان و پشت مجلس شورا، که دومین دبیرستان تهران پس از دارالفنون و یکی از دیرپاترین نمادهای موسسات تمدنی جدید در تهران بود، به کلی تخریب و به جای دیگری منتقل شده است.
این مدرسه در دومین سال سلطنت مظفرالدین شاه در سال 1275 شمسی و ده سال قبل از صدور فرمان مشروطیت تاسیس شده است. من از دهها نفر شامل مسئولان ملی و محلی، فرهیختگان و مردمان عادی راجع به نظر و احساسشان در این موضوع سوال کردم. کمتر کسی از این موضوع مطلع بود و از بین معدود افراد مطلع از این ماجرا هم کمتر کسی اهمیت چندانی به آن میداد. نزدیک بود شبیه این ماجرا برای دبیرستان مروی دیگر مدرسه قدیمی تهران در خیابان ناصرخسرو نیز رخ دهد و میرفت که مدرسه به پاساژ تجاری و مرکز خرید تبدیل شود که مومنین رسیدند و ضمن جلوگیری از تخریب ساختمان مدرسه و تبدیلش به مرکز تجاری، آن را به حوزه علمیه مجاور مدرسه ملحق کردند.
* یعنی تهران یک هویت موزاییک داره عناصر قدیم و جدید در کنار هم بدون تلفیق؟
برخلاف برخی شهرهای بزرگ جهان، مانند لندن، تهران تقسیم بندی طبقاتی مشخص و نسبتا خطکشی شدهای دارد. لندن درواقع کلانشهری است که از روستاها و مناطق کوچکتر دارای تاریخ، عقبه و هویتی نسبتا مستقل تشکیل شده است. وجود شوراهای محلی و شهرداری های نسبتا خودمختار منطقهای نیز موجب شده که تقریبا در هر محلهای در لندن، مردمان ثروتمند و فقیر یافت شوند و محلات ارزان و گران و سطح بالا و پایین وجود داشته باشد. به طور طبیعی، در این شرایط تلفیق و پیوند فرهنگی بیشتر انجام میشود. حال آن که در تهران، به خصوص تهران جدید، مناطق مختلف نشانگر طبقه و پرستیژ اجتماعی و هویت ساکنان آن است و بافت موزاییکی و همگرایی در بسیاری از این مناطق، اگر هم در گذشته وجود داشته، اکنون دیگر به راحتی یافت نمیشود. هویت تهران در چند دوره تاریخی دستخوش دگرگونی و فراز و نشیب بوده. در ابتدای کار سلطنت قاجاریه که پایتخت جدید هویتی نوین میطلبید. در دوران استقرار مشروطیت که اندیشه نوین و حکومت پارلمانی اجرا شد، باز هم برای بسیاری به هم زدن هویت قدیم و نو کردن کهنه جزو برنامههای دوران جدید بود. در دوره پس از جنگ جهانی اول و ظهور رضا خان/ رضا شاه هم که از همه جهات سعی بر تخریب میراث دوره قاجار شد از تغییر کاربری و تخریب و نوسازی ساختمانها و دیگر نمادهای هویتی مدنی گرفته تا تغییر نام شهرها و اماکن و خیابانها. در دوران بعد از انقلاب هم که طاغوت زدایی ابزاری شد برای تغییر کامل هویت تهران. بعد هم سیاسیت یا بی سیاستی تخریب بافت کهن و سنتی تهران مزید بر علت شد و لودرهای آمریکایی و ژاپنی افتادند به جان تهران جوان که خود از ابتدا هم شهر کم تاریخ و سابقهای بود و بیشتر همان یک جو تاریخ و سابقه را هم از آن گرفتند.
از نمونههای بزرگ و کلان در این مورد میگذرم. ولی مایلم یک نمونه خیلی کوچک از پنهان سازی هویت قدیمی تهران را ذکر کنم. تهرانی که اساسا شهری جدید است و نمادهای هویتی و تاریخی کمتری نسبت به دیگر پایتختهای قبل از خود دارد:
در محله سید نصرالدین که در زمان سلطنت پهلوی نام خیابان خیام بر آن نهادند، امام زاده سید نصرالدین قرار دارد و در نزدیکی آن کوچهای بود به نام گذر قلی که یادگار گذرهای تخریب شده در دوره رضا شاه است. این کوچه و اطراف آن محل که به پاچنار وصل میشود، زندگی بسیاری از بزرگان و معاریف پایتخت بوده. از آسید احمد طالقانی پدر جلال و شمس ال احمد گرفته تا آمیرزا محمد ثقفی پدر همسر آیت الله خمینی و بسیاری دیگر از رجال سیاسی و دینی و فرهنگی و اجتماعی تهران. در جوار آن هم گفتم بنایی است که هم امام زاده است و هم سید و هم نصرالدین. شهرداری باذوق و بادرایت تهران در اقدامی انقلابی حدود بیست سال قبل نام "کوچه گذرقلی" را که از دست سیاست محو تاریخ پیشینیان توسط رضا شاه، جان به در برده را عوض کرده و به جای آن این تابلو را گذاشته: «کوچه شهید کارکن اساسی».
* با شروع دوره پهلوی و مدرن سازی ساختار شهری در تهران بناهایی مانند تکیه دولت و دروازههای قدیمی تهران خراب شدند بعد از این در ادبیات ما یک نوع آه و افسوس نسبت به تهران قدیم شکل گرفت و نوعی نامهربانی و کینه نسبت به تهران جدید مثل شعرهای عارف قزوینی و حبیب یغمایی... به نظرتان این بازتابی از شرایط سیاسی اجتماعی و شکست مشروطه بوده یا نه واقعا صرفا یک حس رمانتیک به تهران قدیم بوده است؟
تقریبا از زمان وقوع کودتای سوم اسفند 1299 و استقرار حکومت رضا خان/ رضا شاه، تخریب بافت سنتی قاجاری تهران و جایگزین کردن آن با ساختمانهای مسکونی تازه ساز، نمادهای عمومی مدرن و موسسات تمدنی جدید، به عنوان بخشی از سیاست کلان قاجار زدایی، عرصه اجرایی تجدد آمرانه و کارزار اعمال سیاست نوگرایی از بالا تلقی میشد.
اجرای همه جانبه این سیاست و نگاه، در یک فاصله بیست ساله، موجب تخریب بسیاری از نمادهای هویتی این شهر نسبتا جوان شد. شهری که پیشاپیش و به خودی خود نیز در مقایسه با شهرهای ریشهدار و کهنسالی همچون اصفهان، تبریز، شیراز، قزوین، مشهد و همدان نمادهای تاریخی و فرهنگی قابل اعتنای کمتری داشت.
این اتفاق به نوعی دیگر در سالهای بعد از 1320 و سالهای پس از رشد ناگهانی درآمد سرانه در ایران از اواخر سال 1973م/1352ش و سپس در دو یا سه مرحله مختلف در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تهران نیز رخ داده و عملا هویت سنتی و دیرپای این شهر را تا حد زیادی برهم زده یا به کلی دیگرگون ساخته است. در این مورد باید توجه داشت که علاوه بر تخریب بافت سنتی، تغییر اسامی کوچهها و خیابانها و محلات و یا اماکن مشخص در ادوار مختلف تاریخی نیز به هویت شهری تهران به شدت لطمه زده است. مثالها در این باره زیادند، ولی در ادامه، تنها به یک مورد آن اشاره خواهم کرد.
در غیاب سیاست رسمی دولتی و موسسات غیردولتی نگران این تخریب هویتی و نمادین شهر تهران، این ادبا (اعم از شعرا و نویسندگان) و بعضا پژوهشگران مستقل بودند که دغدغه بی ریشه شدن و تغییر ناگهانی و اجباری هویتی تهران را داشتند و در سوک این تخریب فرهنگی و زیر و زبر شدن اجتماعی به سوگ نشستند. در واقع، در دوران پس از مشروطیت، اعتراض و انتقاد نسبت به تغییرات ناگهانی هویتی شهر تهران، به بخشی از ادعانامه ادبا به شکست مشروطیت و یا به ثمر نرسیدن کامل اهداف آن تبدیل شده بود. در این قبیل آثار، از تغییرات ریخت شناسی شهر تهران و تغییر روحیه و مرام ساکنان آن، به نمادهایی از ناکامی مشروطه و مجاهدات کنشگران راه آزادی یاد شده است.
* البته یک سری هم معتقدند معماری دوران رضاخان از هویتی برامده از فرهنگ اصیل ایرانی بوده و ماندگار شده است.
گذاشتن چند تا ستون و نماد در معماری شیک سبک آلمانی- اروپایی لزوما هویت تهران را ایرانی و باستانی نمیکند. البته در صد سال اخیر همواره یک گرایش جدی در سبک معماری نوین ایران وجود داشته که عناصر ایرانی، باستانی و اسلامی را در طراحی و ساخت بناها درنظر بگیرند. نمونه های آن را در برخی از ساختمانهای دولتی و عمومی دوره رضا شاه به بعد و حتی در بنای میدان آزادی (شهیاد سابق) میتوان یافت. ولی جو غالب بر ساخت و ساز و معماری تهران، نگرانی چندانی برای حفظ هویت و ریشه های تاریخی و فرهنگی تهران نداشته و ندارد.
* در طول 200 سال گذشته مهاجرت یکی از تعیینکنندهترین مسایل تهران در شکلگیریاش بوده ...گفته شده که4 دوره مهاجرتپذیری داشته است ... به نظرتون ما تهرانی اصیل داریم؟
تهران شهر نسبتا جوانی است و اکثر اهالی آن یا خود مهاجرند یا اجداد آنان به تدریج در طول دو سده اخیر به این "بیدرکجا" کوچیدهاند. از این لحاظ یافتن تهرانی اصیل کار سادهای نیست. مگر آن که به شیوه جامعهشناسان و آمارگیران همه متولدین تهران و یا دست کم همه کسانی که پدر و مادرشان متولد تهران هستند را تهرانی اصیل بدانیم که این خود حکایتس دیگر است. ضمنا من معتقد نیستم که تهران فقط چهار دوره مهاجرت پذیری داشته است. به نظر من، از زمان اعلام پایتختی شهر تهران، در حدود 217 سال قبل، مهاجرت به تهران جدی شده و تاکنون نیز با فراز و فرودهایی همچنان ادامه داشته و هرگز متوقف نشده است. این چهار دوره شاید دوران رشد شتابان مهاجرت به تهران باشد، ولی کوچ به تهران را نمیتوان به این چهار دوره محدود کرد.
در یک دوره مهم از 1341 تا 1352 به دلیل انقلاب سفید و تبعات آن و سپس از 1352 تا 1357 شمسی، به دلیل سیاستهای جدید ا قتصادی و تغییر چهره ایران به مدد چهار برابر شدن درآمدهای نفتی ایران، طبقه متوسط جدید در ایران شکل گرفت و همزمان، موجب بالا گرفتن شتاب مهاجرت از روستاها و شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و پایتخت شد. شاید کمتر کسی به این نکته توجه کند که سال 1357، علاوه بر آن که سال سرنگونی نظام پادشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی است، یک ویژگی بسیار مهم دیگر هم در تاریخ ایران دارد: در این سال برای نخستین بار، به مدد تداوم مهاجرت از روستاها به شهرها، جمعیت شهری و روستایی ایران برابر شد. از این رو میتوان سال 1357 را مبداء غلبه شهرنشینی بر روستانشینی دانست. این روند طی 34 سال اخیر متوقف نشده و همچنان ادامه دارد.

میدان بهارستان تهران ـ 1338 شمسی
* نکته جالب این است که هماره میل به زندگی در تهران شدید وجود داشته از طرفی هم در محاوره و حتی گفته های نخبگان نوعی بد گویی تهران رواج داره.. یک شکلی کلان شهر ستیزی.
در دوران تحصیل در دبستان، آموزگاری نسبتا سالخورده- دست کم در مقایسه با متوسط سنی معلمان دبستان- داشتیم که در کلاس چهارم ابتدایی تاریخ و جغرافیا درس میداد. روزی این معلم نازنین با وسواسی کمنظیر در حال تدریس درباره بارانهای موسمی وحشتناک در کشورهای جنوب شرق آسیا بود که چگونه این پدیده مرگبار همه ساله در کشورهای مختلف به خصوص بنگلادش، جان هزاران انسان فقیر و بیپناه را میگیرد. در همان عالم کودکی، با کنجکاوی از او پرسیدم: خب اگر این بارانها هر ساله این همه قربانی میگیرد، چرا این مردم نگون بخت، این مناطق را ترک نمی کنند و به جای امنتری کوچ می کنند؟
معلم ما با خوشحالی از سوال من به تفصیل گفت: درست است که این مناطق سیل خیز و مرگبار هستند و همه میدانند که هر سال در آن جا سیلهای کشنده جاری میشود، ولی در عین حال، همین مناطق بهترین مناطق کشاورزی و حاصلخیزترین و پربارترین زمینهای آن کشور فقیر نیز هستند. در واقع اگر اهالی، آن جا بمانند احتمالا با خطر مرگبار سیل مواجه خواهند شد، ولی اگر از آن جا کوچ کنند، حتما از فقر و گرسنگی تلف خواهند شد.
حالا این ماجرا تا حدی حکایت تهران ما و ساکنان آن است. شاید اغلب بدیها و مشکلات جوامع نوین شهری در تهران یک جا جمع شده باشد. شهری زشت و بدقواره که در ابتدای قرن نوزدهم میلادی به ضرب و زور بنیانگذار سلسله قاجار به پایتختی انتخاب شده و در دورههای مختلف نیز حاکمان و متولیان آن برای زدودن آثار حکام قبلی تیشه به ریشه هویت نه چندان دیرپای آن زدهاند، ولی همین شهر مرکز دستیابی به بلندپروازیهای مختلف و کانون رفع حوایج در ابعاد مختلف اجتماعی، اداری، اقتصادی، پزشکی، سیاسی و فرهنگی است.
دویست و اندی سال است که همه میدانند که بدون کوچ به این شهر بی در و پیکرف راه به جایی نخواهند برد، نیازهای روزمرهشان از هیچ لحاظ به طور کامل برطرف نخواهد شد و سقف آرزوهایشان محدود خواهد ماند. حال در این میان و در مقابل این مواهب چه باک که تهران زشت است، بدقواره است، بی هویت است، بیریشه است، آلوده است، مردمانش بی عاطفه و بیرحمند و در آن، برادر با برادر و همسایه با همسایه را کاری نیست.
خلاصه آن که نوعی رابطه عشق و نفرت بین ساکنان تهران و این شهر شکل گرفته است. این تضاد رابطه در بین نخبگان و فرهیختگان بیشتر آشکار بوده و از این طریق در ادبیات مکتوب و پژوهشهای جدی محققان نیز بازتاب یافته است. از سوی دیگر یک باور عمومی دیگر نیز در بین اهالی نسبتا بومیتر و قدیمیتر تهران وجود دارد که همه فرصتها و مواهب این شهر را مهاجران و تازه واردها اشغال کرده اند و "بچه تهرونیهای اصیل" در این شهر هیچ کارهاند و به هیچ جا نمیرسند و چنان که پدران ما مکرر گفتهاند و جعفر شهری و عباس منظرپور نیز در تهران پژوهیهای سه چهار دهه اخیر خود نوشتهاند، بچههای اصیل تهرون با همه ادعا و غرور کاذبشان، یا حمومی هستند یا گردوفروش و یا مشغول دیگر مشاغل سطح پایینند و همه توفیقهای پایتخت را به تازه واردها و مهاجران از دیگر ولایات سپردهاند.
* در حوزه فرهنگ عمومی ،در تهران قدیم رسم و مرام مردانگی وعیاری سنت غالبی بوده است وجود زورخانههای بسیار و انتخاب سالانه پهلوون پایتخت نشانههای این موضوع است اما در تغییر تحول دوران جدید در تهران این رسم خوب بازیابی نشد و به لمپنبازی و در خدمت سیاست بودن کشیده شد.
گذار از تهران قدیم به تهران روزگار نو، به نوعی دگردیسی لوطیگری به لات بازی نیز بوده است. در زمانه پرنیرنگ و پیچیدهای که، به قول آل احمد، احتیاط بدجوری شر عقل است، جایی برای جوانمردان و لوطیان سنتی باقی نمیماند. وقتی سلام و علیکها و دوستیها همگی برمبنای حسابگری و با برنامهریزی است، جای چندانی برای جولان جوانمردان و لوطیان تمام وقت و حرفهای که بی اعتنا به دنیای دون صرفا در اندیشه احقاق حق مظلومان هستند، باقی نمیگذارد و لات بازی خود را به جای لوطی گری قالب میکند.
در روزگار جدید، در غیاب لوطیان واقعی، لاتها اما، همچنان از زور و مرید کافی برخوردارند و این ویژگیها به همراه نیاز و طمع مادی و کم خردی آنان، جملگی باعث می شود که در بزنگاههای سیاسی خاص، آنان و افراد تحت امرشان به راحتی به پیاده نظامهای گروههای سیاسی رقیب تبدیل شوند. بنابراین شاید بشود در تکمیل قول کارل پوپر در "جامعه باز و دشمنان آن" که از "خردمندان در خدمت خودکامگان" سخن گفته، بتوان گفت که دست کم در ایران، بیخردان نیز کم در خدمت خودکامگان نبودهاند.
از ابتدای انقلاب مشروطیت به بعد، با ظهور احزاب و جناح بندیهای سیاسی در ایران، اغلب گروههای تندرو حاضر و تاثیرگذار در عرصه سیاسی،اعم از طرفدار حاکمیت و یا چپ، شوینیست، مذهبی و ملیگرا) در کنار دیگر کوششهای مختلف خود، از دستههای اشرار یا گردن کلفتهای لات برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکردند. در ابتدا گروههای غیرمردمی و معتقد به ضرورت ارعاب و تحریک مردم از این عنصر استفاده میکردند، ولی در سالهای پس از شهریور 1320 تا حوادث منجر به 28 مرداد 1332 شاهد هستیم که اغلب گروهها از حزب توده و حزب اراده ملی و حزب سومکا گرفته تا جبهه ملی و حزب زحمتکشان و مجمع مسلمانان مجاهد و دیگر تشکلهای نزدیک به این جناحها، افراد و دستههای گردن کلفت و یکه بزن را در کنار خود داشتند،
گاهی برای حمله و گاهی برای دفع شر دیگر گردن کلفتهای حامی گروههای رقیب. معدودی از این عده افراد مخلص واقعا علاقمند و پیروی گروههای مختلف بودند و اکثرشان را مواهب مادی به این مسیر کشانده بود. طبعا گروههایی که دارای امکانات مادی و تدارکاتی بیشتری بودند یا با حکومت مرتبطتر بودند، از این عامل بهره بیشتری میبردند.
البته باید توجه داشت که این افراد و گروههای ضربت ظاهرا مردمی و خوش جوش و درواقع مزدور جریانهای سیاسی، هرازگاهی به دلیلی شدت و ضعف جریانهای مختلف یا چربتر بودن دستمزد طرف دیگر، موضوع سیاسی و ولی نعمت خود را تغییر میدادند. در واقع این دوره لوطیگری تا حدی با سوءاستفاده از خاطره تاریخی لوطیگری و عیاری و جوانمردی، لاتها به غلط به عنوان جانشین بلافاصل لوطیان وارد عمل شدند تا مردم تهران را دچار درک غلطی کنند که لات و لوطی ملازم یکدیگر و یک مقوله واحدند.
به مرور نسل پهلوانانی چون «پهلوان اکبر خراسانی» و «حاج ممصادق بلور فروش» و «آسید حسن رزاز» جای خود را به شعبان جعفری و حسین رمضون یخی و طیب حاج رضایی (در دوره نخست زندگی او) داد. در واقع لوطیها به تدریج از پدیده غالب و بدیهی در تهران محو شدند و نالوطیها واقعیت قالب شدند. تا جایی که مردم ضمن تحمل نالوطیها به عنوان لوطی، تنها دلخوش بودند هر چند سال یک بار ضدنالوطیهایی مثل «عبدالله کرمی» (به ضم کاف) و «مصطفی دیوونه» پیدا شوند و لوطینماهایی چون شعبون بیمخ را زخم بزنند و انتقام مردم خاموش و حوادث سال 1332 و خوش خدمتیهای آنان برای هیات حاکمه بگیرند.
به دنبال همین حوادث سیاسی بود که به تدریج، نهاد مردمی و بی غل و غشی همچون زورخانه که عمدتا محل تجمع نیکان و پاکان بود، بعضا به محل تجمع لاتهای مفسده جو بزهکار لوطینما و محل کارچاقکنی منویات حکومتی و وسیلهای برای ارتزاق و دستیابی عدهای به مواهب اهدایی هیات حاکمه تبدیل شد. تا جایی که در آن سالها، عبارت زورخانه کمتر مردم را به یاد "اقا تختی" پهلوان واقعی پاتخت میانداخت و بیشتر یادآور زورخونه جعفری و شعبون بیمخ، هنرنماییهای او و نوچههایش در جشنهای رسمی چهار آبان در امجدیه در حضور محمد رضا شاه و از این دست امور می انداخت.
* از طرفی، تهران در دورههای مختلف نمادهای گوناگونی داشته است از شمس العماره در دورره ناصری تا بهارستان و اسلامبول و لالهزار و سردانشگاه تهران و میدان توپخانه و برج آزادی. نمادها در هر دوره عوض شدهاند حال اولا این از چه روست که تهران یک نماد ثابت نمیتواند داشته باشد و نداشته است، بعد هم این نشان از بیهویتی تاریخی نیست؟ از نظر شما کدام یک از این نمادها میتواند نماد ماندگار شود؟
هر یک از این نمادها در دورهای نشان خاصی برای ابراز هویت عموم ساکنان تهران بوده و هستنند. هر یک از اینها نیز برای عدهای خاص نماد ابدی و جاودانه پایتخت ایران است. ولی چنان که تهران شهری جدید و فاقد عناصر دیرپای هویتی و فرهنگی است، هیچ یک از این نمادها (از کاخ گلستان و عمارت شمس العماره و بانک ملی گرفته تا برج
آزادی و میلاد) را نمیتوان برای همیشه و برای همگان به عنوان تنها نماد و عنصر هویتی ماندگار و ثابت این شهر دانست.
گذشت زمان و دگرگونی شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، هم سیاستهای تبلیغی حکومتی برای نمادهای تهران را تغییر داده و هم سلیقه و ذائقه و پسند تهرانیها برای ارج گذاردن به یک مورد مشخص، به عنوان نماد هویتی شهرشان را بارها دچار دگردیسی کرده و خواهد کرد. البته واقعیت این است که به سختی میتوان، در شهرهای بزرگ دیگری چون پاریس، پکن، توکیو، لندن، مسکو و نیویورک نیز با داشتن چندین نماد هویتی نیز تنها از یک مورد خاص به عنوان نماد واحد این گونه کلانشهرها یاد کرد.
* این موید تحلیل دکتر کاتوزیان نیست که میگه جامعه ما یک جامعه کلنگی است؟
تا حد زیادی همین طور است. تهران پایتخت کلنگی یک سرزمین کلنگی است. البته بنای کلنگی لزوما مخروبه و بد نیست. چه بسا بعضی اوقات بنیانش از ساختمان مدرن هم قابل اعتمادتر هم هست. ولی این استواری و اعتماد با برنامه و حساب و کتاب انجام فراهم نشده و اگر هم در ابتدا دارای منطقی بوده، الان دیگر پیرو آن حساب و کتاب نیست.