۰۱ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۹:۲۷

فرجام «منصور»

فرجام «منصور»
تصویب لایحه قضاوت کنسولی و حق رسیدگی کنسولی به اتباع آمریکایی که به لایحه کاپیتولاسیون معروف شد و به دنبال آن حمایت از تبعید امام خمینی رهبر نهضت اسلامی به ترکیه چنان خون جوانان انقلابی و غیور هیات‌های موتلفه اسلامی را به جوش آورد که تصمیم به ادب کردن عامل این اقدامات یعنی حسنعلی منصور گرفتند.
کد خبر : ۶۰۸۱۶۹

به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از ایسنا، امروز اول بهمن، پنجاه و هشتمین سالروز اعدام حسنعلی منصور در سال ۱۳۴۳ است. حسنعلی منصور از فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های غرب و از پرورش یافتگان مکتب آمریکایی بود. او پسر رجبعلی منصور از اعضای لژ فراماسونری بیداری ایرانیان و هوادار و حامی انگلیس در ایران بود.

ریشه‌ها

پدرِ حسنعلی یک دوره از چهارم تیر ۱۳۱۹ تا پنجم شهریور ۱۳۲۰ در سال پایانی دوره سلطنت رضاشاه در ایران و یک دوره از هشتم فروردین ۱۳۲۹ تا پنجم تیر ۱۳۲۹ در دهه اول سلطنت محمدرضا شاه در ایران، نخست‌وزیر بود.

دوره صدارتش در دوره پهلویِ پدر، پای قوای متفقین که درگیر جنگ جهانی دوم بودند به ایران باز شد. قوای روس و انگلیس در این جنگ خانمان‌سوز ایران را به عنوان پل پیروزی مورد تاخت و تاز قرار دادند.

شخصیت‌های سیاسی و مردم عصرِ رضاشاه پهلوی، ورود قوای متفقین به خاک ایران در این جنگ را ناشی از بی‌کفایتی رجبعلی می‌دانستند، چون هیچ مقاومتی در برابر استدلال‌های سران روس و انگلیس برای ممانعت از ورود به ایران از خود نشان نداد. مردم او را مقصر می‌دانستند و کابینه‌اش هم نظر مساعدی درباره‌اش نداشت.

رضاشاه سه هفته قبل از اخراج از ایران حسنعلی را از صدارت برکنار کرد.

رجبعلی از مدیران ارشد وزارت امور خارجه و وزیر طرق و شوارع عصر پهلوی هم بود. او در این دوره با دریافت رشوه‌های سنگین از شرکت‌های راه و ساختمان اروپایی امتیاز حضور آن‌ها در ایران را صادر می‌کرد. رجبعلی در یکی از مهمترین پرونده‌های قضایی به دریافت رشوه ۱۵ هزار لیره‌ای از یک شرکت راه سازی سوئدی متهم شد و پرونده به دیوان عالی کشور ارجاع شد، اما به دلیل کافی نبودن ادله و مستندات پرونده حکم برائت گرفت.

حسین فردوست در خاطراتش از او نوشت: «با شروع شکست آلمان‌ها در جبهه‌ها، رضاخان دستپاچه شد و منصورالملک را که از مهره‌های انگلیس به شمار می‌رفت، به جای متین دفتری نخست‌وزیر کرد. مذاکرات با متفقین، خصوصا انگلیسی‌ها را او انجام می‌داد.»

فاطمه، مادر حسنعلی نیز دختر حسن رییس ملقب به ظهیرالملک، جزو اولین زنان فارغ‌التحصیل مدرسه آمریکایی‌ها در ایران بود که بعد‌ها به دلیل مدیر ارشد بودن پدرش در وزارت امور خارجه به عنوان ریاست اداره انگلیس در این وزارتخارجه منصوب شد.

فرجام «منصور»
خصوصیات منصور در اسناد ساواک

حسنعلی

حسنعلی در فروردین ۱۲۹۹ از ازدواج رجبعلی و فاطمه در تهران متولد شد. او در سال ۱۳۰۶ وارد دبستان شد و شش ساله دوره ابتدایی را در دبستان جمشید جم و شش ساله دوره دبیرستان را در مدرسه فیروز بهرام که هر دو از مدارس زرتشتیان بود درس خواند و دیپلم گرفت.

در سال ۱۳۱۸ در آزمون دانشکده فنی دانشگاه تهران شرکت کرد و قبول شد. دو سال بعد تغییر رشته داد و در همان دانشگاه در رشته حقوق و علوم سیاسی ادامه تحصیل داد و در تابستان سال ۱۳۲۴ لیسانس گرفت.

برادران هویدا و سیاست

اولین سمتی که پس از تکمیل تحصیلات به حسنعلی سپرده شد کارمندی اداره اطلاعات وزارت امور خارجه و بعد کارشناس اداره سوم سیاسی این وزارتخانه شد. اواخر سال ۱۳۲۴ به عضویت هیات نمایندگی ایران در کنفرانس صلح پاریس درآمد و تا سال ۱۳۲۷ به عنوان وابسته سفارت شاهنشاهی در آنجا ماند.

یکی از دوره‌های سرنوشت‌ساز حسنعلی منصور نحوه آشنایی با برادران هویدا بود. عباس میلانی این درباره نوشت: «منصور اواسط فروردین ۱۳۲۴ به کتابخانه وزارت امور خارجه آمد و بـا فریدون هویدا آشنا شد، این آشنایی پس از چندی به دوستی بدل شد. در آن زمان حسنعلی منصور مشغول تدارک پایان‌نامه تحصیلی خود در دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود و فریدون در تکمیل و تدوین این نوشته، منصور را یاری داد، حسن نظر فریدون به منصور، امیرعباس هویدا برادر فریدون را نیز نسبت به او کنجکاو کرد. طولی نکشید کـه دوستی دیرپایی میان‌شان پدید آمد.... در بین رفقای هویدا که خود به رفیق‌بازی شهرت داشت، منصور از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود.»

فرجام «منصور»

این دوستی باعث شد منصور به توصیه هویدا و به همراه او و عبدالله انتظام عازم شهر اشتوتگارت آلمان شود و در منطقه تحت اشغال آمریکایی‌ها که محل مناسبی هم برای تاسیس کنسولگری ایران در نظر گرفته بودند، هم‌خانه شوند. حضور در اشتوتگارت باعث نزدیکی هرچه بیشتر منصور و هویدا به آمریکایی‌ها شد. حسنعلی در اشتوتگارت به واسطه انتظام به عنوان وابسته اداره حفاظت منابع ایران در آلمان مشغول به کار شد. حسنعلی و امیرعباس با مجوز حق خرید کمیسیری از ارتش آمریکا با ارتش آن کشور نیز وارد رابطه تجاری پرسودی شدند.

حسنعلی از این فرصت به خوبی استفاده کرد و ضمن دوستی با آمریکایی‌ها توانست آنان را متقاعد کند که می‌تواند در ایران عنصر ارزشمندی برایشان باشد. حتی از هویدا خواست از ماموریتش در سازمان ملل استعفا دهد و به وزارت خارجه برگردد، چون توانسته بود با ارتباطات خود با آمریکایی‌ها آینده سیاسی خود و دوست قدیمیش را تضمین کند.

با پایان مأموریت منصور به عنوان وابسته اداره حفاظت منابع ایران در آلمان به تهران بازگشت و در اداره وزارت امور خارجه کارمند شد. در اواسط سال ۱۳۲۹ به ریاست دفتر دایی خود محسن رییس که وزیر امور وزارت خارجه کابینه حاجعلی رزم‌آرا بود، منصوب شد. او تا سال ۱۳۳۰ در این پست ماند، اما بعد از صدارت حسین علاء به ریاست دفتر نخست‌وزیری منصوب شد.

حسنعلی با استعفای علاء و نخست‌وزیر شدن دکتر محمد مصدق، به وزارت امور خارجه برگشت و مراتب رشد سازمانی را در این وزارتخانه طی کرد. ابتدا معاون اول سیاسی شد، مدتی بعد رییس دفتر وزارتی شد. مدتی عضو علی‌البدل هیات نمایندگی ایران در نهمین دوره اجلاسیه مجمع عمومی ملل متحد شد سپس سرپرست اداره سازمان‌های بین‌المللی شد و بعد از آن به ریاست اداره چهارم وزارت امور خارجه منصوب شد. منصور در سال ۱۳۳۳ رایزن ایران در واتیکان شد.

فرجام «منصور»

محمدرضا شاه و حسنعلی منصور و جعفر شریف امامی

با نخست‌وزیر شدن مجدد حسین علاء در سال ۱۳۳۴ حسنعلی منصور به ایران فراخوانده شد و در تمام مدت نخست‌وزیری علاء رییس دفتر نخست‌وزیری شد.

در سال ۱۳۳۶ منوچهر اقبال نخست‌وزیر شد و حسنعلی منصور معاون نخست‌وزیر شد. او علاوه بر این شغل به مشاغلی، چون معاونت وزارت بازرگانی، قائم مقامی دبیرکل شورای اقتصاد و دبیرکل شورای اقتصاد منصوب شد.

تعبیر سازمان اطلاعات و امنیت کشور - ساواک - از حسنعلی منصور در دوره معاون نخست‌وزیری منوچهر اقبال در ۱۹ تیر ۱۳۳۷ چنین بود: «.. پدرش بی‌اندازه متمول است، در حدود ۵۰ میلیون تومان ثروت دارد. نامبرده لیسانس حقوق از دانشکده حقوق تهران رشته سیاسی در سال ۱۳۲۴ بود. فرانسه خوب می‌داند و با انگلیسی به اندازه رفع احتیاج آشنایی دارد. وی تمام روزنامه و مجلات عادی و تا اندازه‌ای کتب اقتصادی را مطالعه می‌کند. به زن و مقام علاقه‌مند است.

تحصیلات متوسطه را در دبیرستان ایرانشهر گذرانده. لیاقت و شایستگی ندارد و حتی به‌علت ترقی بی‌جهتی که نموده و به‌علت نفوذ پدرش و اینکه دکتر اقبال نسبت به پدر او مدیون بود، او را به این سمت منصوب کرد که مورد تنفر قاطبه جوانان قرار گرفت. ابتدا در وزارت امور خارجه در لندن بود، بعد منشی وزیر خارجه و سپس رییس اداره چهارم سیاسی.

به‌علت نفوذ پدر نشان تاج دریافت داشته. وی شخصیتی ندارد تا تمایلی داشته باشد، ولی پدرش از عمال درجه اول سیاست انگلیس است. عضو جمعیت یاران دبیرستانی (ایرانشهر) بوده، متواضع، ولی بی شخصیت، افکار عالی به هیچ‌وجه ندارد و تمام ترقی او روی نفوذ پدرش می‌باشد. کم مغز، بی‌تجربه و عزیز، بی‌جهت....»

ازدواج سه گانه

منصور سه بار ازدواج کرد. اولین ازدواجش با یکی از دختران عبدالحسن تیمورتاش بود که دوام چندانی نداشت. ازدواج دومش با فریده امامی دخـتر نظام‌الدین امامی خویی بود.

او درباره ازدواج دومش گفت: «در سال ۱۳۳۸ با دوشیزه فریده امامی ازدواج کردم. رابطه میان دو خانواده خودم و او، منجر به وصلت ما شد. همسر من فارغ‌التحصیل دانشگاه لندن است.»

حسنعلی یک ازدواج پنهانی هم با منشی خود در دوره مدیرعاملی شرکت بیمه داشت. نام آن زن مهین آهی بود.

درباره این ازدواج در اسناد رسمی چنین درج شد: «علت دیگری که همسر مرحوم منصور تاکنون موفق به دادن انحصار وراثت نگردید، آن است که مرحوم منصور پنج ماه قبل از سوءقصد بانو آهی یکی از کارمندان شرکت بیمه را به عقد خود درآورده و اکنون این بانو هم مدعی حق‌السهم خود از نقدینه و ما ترک مرحوم منصور می‌باشد و، چون اخیرا پی برده که مرحوم منصور پول‌هایی در یکی از بـانک‌های سـوییس داشته که بر سر تصاحب آن بین همسر اول منصور و پدرش آقای رجبعلی منصور اختلافی بروز کرده، لذا هر دو را تهدید نموده که اگر سهمش را ندهند بـا مراجعه بـه مراجع رسمی و ارائه عقدنامه و همچنین جنینی کـه در رحم دارد، تقاضای سهم‌الارث خواهد نمود.»

بر بال صعود

او در ۹ آبان ۱۳۳۸ توسط اقبال به وزارت کار برگزیده شد و حدود سه ماه وزیر این وزارتخانه شد و بعد از این مدت بار دیگر به وزارت بازرگانی رفت.

حسنعلی منصور در دوره نخست‌وزیری جعفر شریف امامی همچنان دبیرکل شورای اقتصاد بود و در این سمت معاونت نخست‌وزیر را هم عهده‌دار شد.

منصور در کابینه علی امینی به وزارت امور خارجه بازگشت. در دوره صدارت اسدلله عَلَم به ریاست هیات مدیره و مدیر عاملی شرکت بیمه ایران برگزیده شد. در آن تاریخ شرکت بیمه ایران در اصفهان در حال ساختن هتل بزرگ شاه عباس بود و منصور در اتمام این ساختمان علاقمندی خاصی نشان داد و گاهی به این پروژه سر می‌زد.

حسنعلی و حزب سیاسی

بعد از عَلَم منوچهر اقبال بار دیگر نخست‌وزیر شد. منصور در این دوره با جلب نظر شاه و آمریکایی‌ها به اتفاق امیرعباس هویدا و و حدود ۴۰ نفر از تحصیل‌کردگان آمریکا جمعیتی سیاسی به نام کانون مترقی ایران را تاسیس کرد. کانون مترقی ایران تدوین به عنوان مشاور دربار مسوولیت تهیه برنامه‌های اقتصادی و صنعتی را بر عهده داشت.

کشمکش‌های سیاسی بین سیاستمداران کهن‌سال عصر پهلویِ پدر و جوانان قدرت‌طلب و ماجراجوی دوره پهلویِ پسر در اواخر دهه ۱۳۳۰ و اوائل دهه ۱۳۴۰، مشاوران آمریکاییِ و دربار محمدرضا پهلوی را به فکر انداخت تا از این فرصت استفاده کنند و از این نمد برای خود کلاه جدیدی بسازند. به این منظور نظام سیاسیِ «بله قربان‌گو» و «دولت‌ساخته» با افراد و اندیشه‌های جدید را بنا کردند و نظام حزبی ایران را متناسب با شرایط سیاسی و بین‌المللی جدید بازمهندسی کردند.

یکی از جوانان جاه‌طلب و بلندپرواز «حسنعلی منصور» بود که با چراغ سبز محمدرضا پهلوی با جمع کردن دوستان و همفکران درباری، سیاسی و دانشگاهیش در اواخر سال ۱۳۳۹ از جمله امیرعباس هویدا، ایرج منصور، محمدعلی مولوی، فریدون معتمدوزیری و ۳۰ نفرِ دیگر، گروهی تحت عنوان «گروه پیشرو» را تشکیل داد.

او دو سه ماه بعد در فروردین ۱۳۴۰ نام گروه سیاسی اش را به «کانون مترقی» تغییر نام داد چرا که مقتضیات ایجاب می‌کرد که جای سیاستمداران پیر و ناتوان از همراهی با انقلاب سفید شاه را گروهی بگیرد که اوامر او [شاه]را بهتر گوش می‌کردند. این گروه را حسنعلی منصور تشکیل داد که مردی سرشار از جاه‌طلبی و بلندپروازی بود.

کانون مترقی چند روز بعد از کشتار خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در اواخر این ماه به فرمان شاه به مرکزی پژوهشی و تحقیقات برای رصد فضای فکری و سیاسی کشور برای پیاده کردن افکار و اندیشه‌های جاه‌طلبانه محمدرضا پهلوی تبدیل شد.

حسنعلی پنج ماه بعد در آبان ۱۳۴۲ برای عرض ارادت و دستبوسی و صحبت از برنامه‌های آتی کانون به دربار پهلوی رفت و حفظ نظام شاهنشاهی و دستاورد‌های انقلاب شاه و مردم را از تکالیف خود و همفکرانش گفت و با راحت کردن خیال شاهِ جوان، نوید انتصاب به عنوان نخست‌وزیر بعدی پهلوی را از محمدرضا شاه دریافت کرد.

او یک ماه بعد در ۲۵ آذر ۱۳۴۲ با دعوت از ۵۰ نماینده مجلس شورای ملی و شخصیت سیاسی و ۴۵۰ نفر از هم‌فکرانش در کانون مترقی، میتینگی سیاسی برگزار کرد و در خلال آن نام «کانون مترقی» را به «حزب ایران نوین» تغییر داد.

حکم نخست‌وزیری منصور طبق وعدهِ شاه، سه ماه بعد در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۴۲ صادر شد. او که خود را در قله آرزوهایش می‌دید، حرف‌شنوتر از قبل گوش به فرمان دربار پهلوی شد غافل از اینکه سخنان، رفتار‌ها و سیاست‌های ضد روحانیتش از دید مردم زجر کشیده از ظلم و جور دستگاه حاکمه پهلوی و مذهبی ایران، دور نمی‌ماند.

حسنعلی منصور ۱۱ ماه بعد در اول بهمن ۱۳۴۳ پس از خروج از مجلس شورای ملی در مقابل مجلس به ضرب گلوله محمد بخارایی ۲۱ ساله از اعضای جمعیت فداییان اسلام هدف گلوله قرار گرفت و مجروح شد، اما عَجَل بیش از پنج روز مهلتش نداد و در تاریخ ششم بهمن ۱۳۴۳ چشم از جهان فرو بست.

با مرگ حسنعلی منصور، کنگره حزب ایران‌نوین «امیرعباس هویدا» را به عنوان دبیرکل جدید انتخاب کرد و او تا اسفند ۱۳۵۳ و برچیدن نظام دو حزبی در ایران دبیرکل حزب بود.

اتمام کار

سرسپردگی منصور به آمریکایی‌ها و دربار پهلوی و ایستادگی او در برابر رهبر نهضت اسلامی خون جوانان مسلمان عضو جمعیت فداییان اسلام و هیات‌های موتلفه اسلامی را به جوش آورد.

با تبعید آیت‌الله سید روح‌الله موسوی خمینی در آبان ۱۳۴۳ به ترکیه «گروه حاد» شاخه نظامی هیات‌های موتلفه اسلامی به رویارویی مسلحانه برای ادب کردن رژیم پهلوی دست زد. جوانان عضو شاخه نظامی هیات‌های موتلفه اسلامی برای گرفتن مجوز ترور حسنعلی منصور سه بار به امام خمینی رهبر نهضت اسلامی و دو بار به آیت‌الله سید محمدهادی میلانی مراجعه کردند و آنان هر بار ترور منصور را به صلاح نهضت ندانستند.

روایت‌های مختلفی درباره صدور فتوای قتل حسنعلی منصور توسط آیت‌الله میلانی مطرح شد. اسدالله بادامچیان در خاطراتش تلاش شاخه نظامی هیات‌های موتلفه اسلامی برای ترور منصور را به خاموشی و آیت‌الله میلانی نسبت داد و گفت: «مهم‌ترین کار مرحوم خاموشی، گرفتن حکم فتوای مجازات الهی حسنعلی منصور، عامل تصویب قانون ننگین کاپیتولاسیون از آیت‌الله میلانی بود».

فرجام «منصور»

روز واقعه

ساعت ۱۰:۱۵ صبح یکم بهمن ۱۳۴۳ محمد بخارایی با پیراهن تریکو به تن جلوی ساختمان مجلس شورای ملی ایستاد و پاکتی به دست داشت و به استوار جلوی ساختمان مجلس وانمود کرد نامه‌ای در پاکت برای دادن به نخست‌وزیر دارد.

به جز استوار یک سرباز نگهبان نیز جلوی ساختمان کشیک می‌کشید. حدود ساعت ۱۰:۳۰ خودروی نخست‌وزیری به شماره شهربانی یک مقابل ساختمان مجلس شورای ملی توقف کرد و حسنعلی منصور نخست‌وزیر، درِ را باز کرد و یک پایش را بیرون گذاشت در این هنگام بخارایی، پاکت به دست به سمتش رفت و نگهبانان جلوی مجلس به گمان اینکه این جوان ۲۱ ساله می‌خواهد نامه به نخست‌وزیر بدهد، جلویش را نگرفتند.

هم زمان با پیاده شدن نخست‌وزیر ۴۴ ساله از خودرو، محمد بخارایی دست در جیبش کرد و با هفت تیری کوچک سه تیر به منصور شلیک کرد و بعد از آن با پوشش مرتضی نیک‌نژاد عضو دیگر هیات‌های موتلفه اسلامی، فرار کرد.

مهدی عراقی، دیگر اعضای هیات‌های مؤتلفه اسلامی در خاطره‌ای از آن روز، گفت: «نزدیکی‌های ساعت ۱۰ بود که ماشین منصور از قسمت شاه‌آباد وارد میدان بهارستان می‌شود و به‌طور عمودی جلوی درب مجلس می‌ایستد، همان درب بزرگ. قبل از اینکه شوفر پایین بیاید این‌ور و درب را باز کند، خود منصور درب را باز می‌کند و می‌آید بیرون، آقای بخارایی هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت می‌آمد، منصور که درب را باز می‌کند و می‌آید، به فاصله دو متر بین این دو فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشین نیز ایستاده بودند، هنوز گارد محافظ پیاده نشده بودند، اسلحه هم لای دفترچه که دستش بود.

به مجرد اینکه منصور می‌آید پایین، اسلحه را همان‌جوری که دستش بوده، تیر اول را شلیک می‌کند که می‌خورد به شکم منصور، منصور که دولا می‌شود، تیر دوم را می‌زند پس گردنش، تیر سوم را که می‌خواهد بزند پوکه اسلحه گیر می‌کند و در همین هنگام گارد محافظ می‌زنند زیر دستش، اسلحه می‌پرد بالا.

بخارایی را آنجا می‌گیرند. وقتی می‌گیرند، آقای نیک‌نژاد از آن‌ور ماشین شروع می‌کند به تیراندازی‌کردن، گارد فرار می‌کند، آقای بخارایی هم فرار می‌کند. سرباز‌هایی که دم مجلس بودند، یکی که مأمور پست بود و یکی، دو نفر که توی مجلس بودند، صدای تیر را که می‌شنوند می‌آیند بیرون نیک‌نژاد را می‌گیرند.

نیک‌نژاد می‌گوید: «من نبودم، او آنجاست، دارد می‌رود.» آن‌ها برمی‌گردند می‌بینند یکی وسط خیابان دارد فرار می‌کند. نیک‌نژاد را رها می‌کنند که آن‌هم می‌پرد توی تاکسی، نیک‌نژاد از آن‌ور می‌رود. آقای بخارایی هم، چون زمین یخبندان و سُر بود، سُر می‌خورد زمین. چند تا پلیس که عقبش کرده بودند، می‌گیرند او را آنجا و می‌آورند کلانتری (میدان) بهارستان.

بخارایی از هرگونه صحبتی برای مأمورین خودداری کرد و این مسئله باعث شد ساواک در گزارش اولیه، او را جوانی لال معرفی کند. عاقبت مأمورین در جیب شهید بخارایی کارت تحصیل او را پیدا کردند و بدین وسیله به خانواده او دست یافتند و از طریق مادر او، دوستانش را شناسایی نمودند.

از جمله اشخاصی که در این تحقیقات شناسایی شد حاج صادق امانی بود. حاج‌صادق، شوهرخواهر و دوست اسدالله لاجوردی بود و مأموران شهربانی فکر می‌کردند می‌توانند از طریق لاجوردی به شهید امانی دسترسی پیدا کنند بنابراین منزل لاجوردی محاصره و خودش دستگیر شد.

با اینکه لاجوردی از اعضای اصلی هیات مؤتلفه بود و در اعدام انقلابی حسنعلی منصور دست داشت، در طول دوران بازداشت چنان رفتار کرد که او را بی‌گناه تشخیص دادند و بعد از ۱۷ یا ۱۸ روز از زندان شهربانی آزاد شد.»

اسدالله لاجوردی به اشاره به نقشش در ترور حسنعلی منصور در ابتدای پیروزی انقلاب در سخنانی که توسط مؤسسه مطالعات و تحقیقات تاریخی ضبط شد، چنین گفت: «اولین‌باری که من دستگیر شدم، در رابطه با مسئله ترور منصور بود. نه به این معنا که من در ترور دست داشتم، بلکه نسبت فامیلی من با مرحوم حاج صادق امانی که شوهر خواهر من، عضو جمعیت‌های مؤتلفه و رهبر عملیات ترور بود. منتها حاج صادق در شاخه نظامی کار می‌کرد و من در شاخه نظامی نبودم. چون در دستگیری محمد بخارایی، رضا صفارهرندی و مرتضی نیک‌نژاد، ایشان فراری بود.»

فرجام «منصور»

دادگاه ترور منصور. از راست محمد بخارایی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیکخواه

سماجت برای مجوز

اعضای هیات‌های مؤتلفه اسلامی برای ترور حسنعلی منصور تلاش زیادی کرد تا از امام خمینی فتوا بگیرند، اما موفق نشدند تا اینکه خاموشی موفق شد برای سومین بار از آیت‌الله سید محمدهادی میلانی رییس حوزه علمیه مشهد فتوای قتل را بگیرد.

مهدی عراقی در خاطراتش نوشت: «برای این کار - ترور منصور - کسانی فرستاده شدند پهلوی آقای خمینی که در این جریانات فتوا بگیرند و آقای خمینی فتوا نداده در مرحله اول. در مرحله دوم باز فرستاده‌اند و آقا به آن حامل گفته که اصلا به تو چه که توی این کار‌ها دخالت می‌کنی».

حبیب‌الله عسگراولادی نیز در خاطراتش از این واقعه نوشت: «.. یکی از دلایلی که موجب شده بود دیرتر به اقدام خود دست بزنند، نهی امام در مورد کارشان بود. آن‌ها برای برداشتن این نهی، تلاش‌های زیادی کردند و چندین بار خدمت امام رفتند، اما امام تأکید داشتند این کار در غیر خودش مفید نیست، زیرا اگر به غیر از شاه فرد دیگری را بزنند، تمام گذشته به گردن آن فرد خواهد افتاد و برای او نیز مجلس‌ها می‌گیرند و مخالفان خودشان را از بین خواهند برد بنابراین این حرکت در غیر خودش مفید نخواهد بود.

این چهار شهید برای اینکه این نهی را بردارند، از مراجع دیگری فتوا گرفتند، اما همچنان حضرت امام نهی بر این کار داشتند؛ بنابراین این افراد از بنده که نماینده امام در وجوهات بودم و با دیگر علما نیز ارتباط داشتم، دوباره خواستند تا از امام بخواهم این نهی را بردارند، اما امام در پاسخ به من گفتند که در کار‌های تند شرکت نکن و شما دخالتی در کار این افراد نداشته باشید.»

اسدالله بادامچیان نیز در خاطراتش تلاش‌ها برای ترور حسنعلی منصور را به خاموشی و آیت‌الله میلانی نسبت داد و گفت: «مهم‌ترین کار مرحوم خاموشی گرفتن حکم فتوای مجازات الهی حسنعلی منصور، عامل تصویب قانون ننگین کاپیتولاسیون، از آیت‌الله میلانی بود».

منابع:

ظهور و سقوط پهلوی ارتشبد فردوست موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی جلد دوم صفحه ۳۶۵

مقصودی، مجتبی؛ تحولات سیاسی اجتماعی ایران ۱۳۵۷ ـ ۱۳۲۰، تهران، روزنه، ۱۳۸۰، چاپ اول

مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، چ اول، لندن، پکا، خرداد ۱۳۷۱/مه ۱۹۹۲، ج۱۲، صص ۴۶۲-۴۶۳