۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۷:۱۷

از سرایداری در «تهران» تا بالانشینی در «بهشت»

نورمحمد چند سالی می‌شد که به تهران آمده بود و از راه سرایداری یک ساختمان گذران زندگی می‌کرد، اما وقتی فهمید در سوریه چه خبر است، لحظه‌ای آرام نگرفت و می‌خواست هر طور شده مدافع حرم شود.
کد خبر : ۵۵۶۴۴۴

نمی‌دانم شعر محمد کاظم کاظمی از شعرای افغان ساکن ایران را خوانده‌اید یا نه؟ در بخشی از این شعر آمده است «طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد/ و سفره‌ام که تهی بود، بسته خواهد شد/ غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌/ پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌» این شعر، تنها گوشه‌ای از آنچه را بر مردم افغان در ایران می‌گذرد، روایت می‌کند. حکایت مثنوی هفتاد مَن کاغذی است که هر چه بگویی باز هم حرفی می‌ماند که نگفته باشد.

به گزارش فارس سال‌ها در کنار این قوم که اغلب‌شان به پشتوانه انقلاب و امنیت ایران خانمان را بر کول گرفتند و راهی ایران شدند، زیسته‌ایم. با بسیاری از آنها روبه‌رو شده‌ایم، اما شاید کمتر کسی از ما زندگی آنها را لمس کرده باشد، حتی آن کسی که در همسایگی این ملت مظلوم بوده است.

جنگ سوریه سبب شد برای گفت‌وگو با خانواده شهدای مدافع حرم فاطمیون، دفعات زیادی میهمان خانه‌شان شویم. آنچه در تجربه دیدار با همه آنها مشترک بود، خانه‌های بسیار ساده و بسیار تمیزی بود که چای خوردن را در کنارشان لذتبخش می‌کرد. اگر از من بپرسید، می‌گویم قناعت و صبوری و البته ادب، خصوصیت مشترک همه آنهاست.

چه آن کسی که سرپرستش سرایدار یک خانه بود و چه کسی که بدون گرفتن بسیاری از مزد و مواجبش برای کارفرمایی در یک کارخانه کار می‌کرد و چه آن مدافع حرمی که از اروپا خود را برای جنگ با تروریست‌های تکفیری به سوریه کشانده بود و حالا با اینکه به چهار زبان دنیا مسلط بود و تحصیلات بالایی داشت در منطقه‌ای پایین، اطراف اصفهان با خانواده‌اش زندگی می‌کرد؛ در حالی که هر دو پایش را در همین جنگ از دست داده بود.

یکی دیگر از خصوصیت افغان‌ها که بسیار دوست‌داشتنی و رشک برانگیز است، رها بودن است. آنها مردمی هستند که شاید هجرت را خیلی راحت‌تر از اغلب ما که دو دستی تکه‌ای از این خاک را چسبیده‌ایم، انتخاب می‌کنند.

مردم افغان سال‌ها در حال مبارزه با شوروی بودند و سپس طالبان و آمریکا و ... جوانان آنها با دست خالی در کنار بزرگمردانی چون «عبدالعلی مزاری» و «احمدشاه مسعود» جنگیدند و حاضر نشدند تن به ذلت دهند. حالا موسم جنگ در سوریه به گوش می‌رسید و این جوانان که برخی در ایران زندگی می‌کردند و برخی در کشور خودشان، راهی سوریه شدند. رگ غیرت این دلیرمردان خاوران اجازه نمی‌داد تاریخ تکرار شود و حرم حضرت زینب(س) مورد بی‌احترامی قرار گیرد.

یکی از این افراد نورمحمد بود. او چند سالی می‌شد که به تهران آمده بود و از راه سرایداری یک ساختمان گذران زندگی می‌کرد. نورمحمد وقتی فهمید در سوریه چه خبر است، لحظه‌ای آرام نگرفت. او ناآشنا به جنگ و خون دادن نبود. برادرش «گل‌محمد» همین چند سال قبل در جنگ با طالبان به شهادت رسیده بود و نورمحمد ۱۵ ساله مبارزه را ادامه داده بود.

از سرایداری در «تهران» تا بالانشینی در «بهشت»
تصویری از شهید نورمحمد قاسمی روی اعلامیه شهادتش

نورمحمد که بعد از شهادت برادر، دلش کنده شهادت بود، همسر و تنها دخترش راضیه را به قم برد تا در نبود او آنجا ساکن شوند. صدیقه خانم که خود از اهالی شیعه منطقه «هزاره» بود در سال‌های نوجوانی طعم تلخ از دست دادن را فهمیده بود. وقتی فهمید نورمحمد، عزم رفتن به سوریه کرده، مخالفت کرد. می‌گوید: «خیلی گریه کردم شاید راضی شود، نرود اما فایده نداشت»

این جوان ۳۸ ساله افغان سه بار به سوریه اعزام شد و دفعه آخر به آنچه می‌خواست رسید. همسرش از دیدار آخر می‌گوید: «به من گفت فردا زود بیدارم کن. نگران و بی‌تاب تا صبح بیدار ماندم. نماز صبح را که خواندم، خوابیدم. نورمحمد را بیدار نکردم. کمی بعد رفتم و نان خریدم و صبحانه را آماده کردم. وقتی بیدار شد و چشمش به ساعت افتاد، ناراحت شد. گفت: چرا برای نماز صبح بیدارم نکردی؟! باید می‌رفتم. از اتوبوس جا ماندم. بعد پیگیری کرد و باز هم قرار شد برود. ۱۸ فروردین ماه بود که رفت.»

در این مدت او بارها با همسرش صحبت کرد، اما آرزویی که به دل نورمحمد ماند، صحبت با راضیه دخترش بود. روزهای آخر هر بار تماس می‌گرفت، دخترش مدرسه بود و او نتوانست صدایش را بشنود. سرانجام شهید مدافع حرم فاطمیون نورمحمد قاسمی در ۱۵ اردیبهشت سال ۹۳ و در منطقه حلب با تیری که به قلبش اصابت کرد، شهید شد و به آنچه می‌خواست رسید. پیکر پاک این شهید عزیز در گلزار شهدای قم در کنار دیگر شهدا به خاک سپرده شده است.