۱۷ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۰:۲۲

جزئیات واقعه 17 شهریور به روایت شاهد عینی

جزئیات واقعه 17 شهریور به روایت شاهد عینی
یک شاهد قیام خونین هفده شهریور گفت: من در ضلع شمالی بودم. در آن قسمت به نظر می‌رسید حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر روی زمین افتاده‌اند که البته مشخص نبود از این تعداد چند نفر مجروح و چند نفر شهید شده‌اند.
کد خبر : ۴۲۹۹۳۸

هفدهم شهریور ۱۳۵۷ که به جمعه خونین و سیاه هم معروف شده، دردناک‌ترین هجوم حکومت پهلوی به انقلابیون ایران به شمار می‌آید. در این روز مردم تهران که با هدف اعتراض به سیاست‌ها و عملکرد شاه در میدان ژاله (شهدای فعلی) جمع شده بودند، با رگبار گلوله‌های مأموران حکومتی روبه‌رو شدند. مهدی توکلی یکی از شاهدان حاضر در صحنه درگیری‌های میدان ژاله است که به مناسبت سی و هفتمین سالروز این واقعه خونین، با وی به گفت‌وگو نشستیم.

 

*وقایع در آستانه ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ از کجا شروع شد؟

به گزارش فارس در آن سال، روز عید فطر، مصادف با ۱۳ شهریور بود. مردم پس از تمام شدن نماز که در قیطریه برگزار شده بود، به سوی خیابان شریعتی یا همان کوروش کبیر آمدند و در راه شعار می‌دادند. البته مقداری زد و خورد هم پیش آمد، اما جمعیت به قدری عظیم بود که تا آن روز مردم با آن مواجهه نشده بودند. همه از این وضع خوشحال بودند. اتفاقاً در همان راهپیمایی اعلام شد که راهپیمایی بعدی در تاریخ ۱۶ شهریور برگزار می‌شود.

 

*شما در راهپیمایی ۱۳ شهریور حضور داشتید؟

خیر، من در این راهپیمایی (۱۳ شهریور) حضور نداشتم، ما آن روز نماز عید فطر را در مسجد محل یعنی همان مسجد صفا خواندیم. برای برگزاری نماز عید فطر و راهپیمایی بعد از آن، از قبل اطلاع‌رسانی عمومی نشده بود، وگرنه هم تعداد جمعیت بیشتر می‌شد و هم ما شرکت می‌کردیم.

 

*نماز عیدفطر آن سال (سال ۱۳۵۷) به امامت چه کسی برپا شد؟

آیت‌الله محمد مفتح.

 

*از راهپیمایی ۱۶ شهریور بگویید.

پس از این که متوجه شدیم، روز ۱۶ شهریور هم راهپیمایی برگزار می‌شود و اعلام شده که همه بیایند، ما هم به جمع تظاهرکنندگان رفتیم. در آن روز قرار بود از میدان انقلاب به میدان آزادی یا همان میدان شهیاد برویم. جمعیت عظیمی آمده بدند؛ به طوری که جمعیت از میدان امام حسین (ع) تا میدان آزادی متصل بود. ما به میدان شهیاد رفتیم و در آنجا قطعنامه‌ای را خواندند.

 

*متن قطعنامه درباره چه بود؟

قطعنامه درباره آزادی زندانیان سیاسی،‌ تبعید حضرت امام و مسائل مرتبط با انقلاب بود.

 

*زمان راهپیمایی ۱۷ شهریور کی مشخص شد؟

بعد از قرائت قطعنامه، اعلام کردند که همه فردا ساعت ۸ صبح میدان شهدا باشند. لازم به ذکر است که قبلاً در آن میدان، چند نفر از مجمع معارف اسلامی شهید شده بودند، به همین دلیل به آن میدان هم میدان ژاله می‌گفتند و هم میدان شهدا. روز ۱۶ شهریور، ارتشی‌ها با ماشین‌های بزرگ آمده بودند. مردم به ارتشی‌ها گل می‌دادند و هم‌زمان شعار می‌دادند: «ما به شما گل می‌دهیم، شما به ما گلوله». آن روز ارتش با مردم کاری نداشت و مردم هم تا آن روز چنین صحنه‌ای از پیوستن مردم و ارتش را ندیده بودند و آنقدر همه چیز خوب بود و جمعیت زیاد بود که همه می‌گفتند کاش می‌رفتیم رادیو و تلویزیون یا کاخ شاه را می‌گرفتیم. راهپیمایی که تمام شد، من ترک موتور یک نفر نشسته بودم و همین‌طور که به سمت خانه می‌رفتیم، همراه بقیه شعار می‌دادم: «فردا ۸ صبح میدان ژاله».

 

*روز ۱۷ شهریور چه شد؟

آن زمان منزل ما نزدیک چهارراه کوکاکولا در خیابان پیروزی کنونی و خیابان اول نیروی هوایی بود، همان چهارراهی که الان به نام چهارراه قدس شناخته می‌شود. فردای ۱۶ شهریور، صبح بعد از نماز، رفتم بیرون و برای صبحانه نان خریدم. صبح اخبار رادیو گفت از امروز در ۱۳ یا ۱۸ شهر ایران از جمله تهران حکومت نظامی اعلام شده و تجمع بیش از ۳ نفر ممنوع است؛ در غیر این صورت نظامیان تیراندازی می‌کنند. ما برای راهپیمایی‌ها مسیری را با ماشین می‌رفتیم، بعد ماشین را پارک کرده و به جمع راهپیمایان می‌پیوستیم. آن روز، من به همسرم که فرزند اولمان را باردار بود، گفتم با وضعیت که اعلام شده، از اینجا نمی‌شود با ماشین رفت، مشکل پیش می‌آید. همسرم می‌خواست با من بیاید که گفتم با وضعی که شما دارید و اطلاعیه صادر شده، امروز اوضاع متفاوت است، به هر طریق حلالیت طلبیدم و خداحافظی کردم و بیرون رفتم. اتفاقاً در آن روز،‌ پدر خانمم به شهرستان رفته بود و ما در خانه او بودیم. از آنجا به سمت خیابان پیروزی رفتم و با یکی از ماشین‌های عبوری به سمت میدان شهدا رفتم. نزدیک [منطقه] تسلیحات ارتش که رسیدم، دیدم جمعیت زیادی در حال حرکت است، من هم به آن‌ها پیوستم و تا نزدیک میدان رفتیم.

 

*از کدام سمت میدان وارد شدید؟

ما از نزدیک ضلع شمالی به میدان شهدا رسیدیم و دیدیم نیروهای زرهی کاملاً مجهز به همراه تفنگ ژ ۳ در اطراف میدان مستقر شده‌اند و با روز قبل اوضاع فرق دارد. عده‌ای از مردم می‌گفتند از کوچه بغل میدان شهدا، بین خیابان خورشید و مجاهدین به مسجد خیر برویم و در سخنرانی شیخ یحیی نوری شرکت کنیم. ما گفتیم با تعداد کم حرکت کردن، امنیت ندارد، بهتر است همه جلوی میدان جمع شویم و همه با هم حرکت کنیم.

 

*بعد از آن چه شد؟ تیراندازی کی شروع شد؟

ما ردیف اول نشستیم و دست‌هایمان را به هم زنجیر کردیم که مردم جلوتر نروند. تصمیم بر آن شد که دو رکعت نماز شهادت بخوانیم و به سمت مسجد خیر حرکت کنیم. تا خواستیم نماز را شروع کنیم، صدای گلوله بلند شد. با توجه به اینکه همیشه اول گاز اشک‌آور می‌زدند و بعد کمی آتش به راه می‌افتاد و همه چیز تمام می‌شد،‌ فکر کردیم این بار نیز وضع به همین منوال است، اما این‌بار صدای رگبار شروع شد. ما در ردیف اول بودیم، دیدم پایم داغ شده، نگاه کردم دیدم هر دو پایم از کمر تا پایین غرق در خون شده است. بالای سرم هم بارانی از تیر عبور می‌کرد. به پشت سرم نگاه کردم و دیدم یکی یکی مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرند و می‌افتند.

خودم را به حالت سینه‌خیز به سمت چپ خیابان کشاندم و به پیاده‌رو انداختم. در آن راهپیمایی بعد از ما که ردیف اول بودیم، در ردیف میانی خانم‌ها و در پشت سر آن‌ها، باز هم آقایان بودند. از همان پیاده‌رو دیدم که ملت از زن و مرد یکی یکی مجروح و شهید می‌شوند. در همان حال چند جوان آمدند زیر بغلم را گرفتند و به سمت مسجد خیر بردند، اما به محض رسیدن پشت در مسجد گفتند که مسجد پر شده و جا نیست. کنار سازمان برق یک فرورفتگی بود که دوستم، دکتر سیدعباس مدنی آنجا بود و ما را دید. به سمت ما آمد و با هم به سمت کوچه‌ای در سمت راست رفتیم. در آنجا در یک خانه را زدند و گفتند: «خودی است، مجروح آوردیم.» در آنجا، خانمی بود که پاهایم را پانسمان ظاهری کرد. در آن لحظه ما در حیاط پشتی ساختمان و زیر درخت کاج نشسته بودیم و من از همان جا هلی‌کوپتر را می‌دیدم که اطراف میدان می‌چرخد. البته من ندیدم، اما می‌گفتند هلی‌کوپتر هم از بالا به سوی مردم تیراندازی می‌کرد.

 

*چطور از آن خانه خارج شدید؟

حدود یک ساعت آنجا ماندیم که گفتند اوضاع آرام شده و دارند مجروحان را به بیمارستان می‌برند. دوستم (دکتر مدنی) جلوی یک ماشین ژیان را گرفت تا من را به بیمارستان سوم شعبان برساند، اما راننده ترسیده بود و دست و پایش می‌لرزید. به همین دلیل دوستم سوئیچ ماشین را گرفت و خودش پشت فرمان نشست و به بیمارستان رفتیم. در بیمارستان به راهرویی رفتیم که به سمت پایین پله می‌خورد. اما علی‌رغم باریک بودن آن، هر دو طرف راهرو پر از مجروح بود. من را نیز روی یکی از نیمکت‌ها نشاندند تا نوبتم شود. پس از مدتی آمدند گفتند دیگر جا نیست و بیماران را باید بین بیمارستان‌های مختلف تقسیم کنند.

 

*شما را به کدام بیمارستان بردند؟

دوستم به پدرم اطلاع داد، او هم آمد. پدرم تا حدودی با شاه موافق بود، بعد از رسیدن به من گفت: چرا این کار را کردی؟ و مقداری بحث کرد و درنهایت ما را در وانت گذاشتند و من را به سمت بیمارستان فرح سابق یا شهید اشرفی اصفهانی اکنون در چهارراه مولوی بردند. در راه حکومت نظامی بود و چند بار ما را متوقف کردند؛ پدرم که بازنشسته شهربانی بود، برای این که من را نبرند، به نظامیان می‌گفت: من خودم نظامی هستم. پسرم داشت در خیابان راه می‌رفت که تیر به او اصابت کرده است. به هر صورت با وساطت پدرم، من را به بیمارستان رساندند و به اتاقی که در واقع اتاق عمل صحرایی بود بردند.

 

*از کدام ناحیه مجروح شده بودید؟

دو تیر به پاهای چپ و راستم خورده و چند تیر هم به بالای کمرم اصابت کرده بود. تیر به قوزک پای راست و ماهیچه پای چپم خورده و رد شده بود، این دو را فقط پانسمان کردند، اما بالای پاهایم، چند تیر ژ ۳ بود که با عمل جراحی بیرون کشیدند.

 

*چند وقت در بیمارستان ماندید؟

همچنان صدای تیراندازی به گوش می‌رسید. دو تن از دوستانم آمدند و لوازم مورد نیازم را آوردند. بعد از آن خبری آمد که نظامیان به بیمارستان‌ها می‌آیند و مجروحان را با خود می‌برند. صبح فردا، به دکتر گفتم مرا ترخیص کنید. دکتر مخالف بود، اما من با اشاره به اینکه دوستم پزشک است، با مسئولیت خودم مرخص شده و به خانه رفتم.

برای تسکین دردهایم قرص مسکن داده بودند، اما من معتقد بودم قرص مسکن نمی‌گذارد بفهمم وضعیتم چگونه است و به همین دلیل قرص‌ها را نخوردم. چند روز گذشت و دیدم دردم به خصوص در ناحیه قوزک پای راستم مدام بیشتر می‌شد. وقتی دکتر مدنی برای تعویض پانسمان و ملاقتم آمد، به او گفتم پایم ورم کرده و به شدت درد دارد. از پایم عکس گرفت و فهمید بالای قوزک پایم از چند ناحیه ترک خورده است. وسایل مورد نیاز را به منزلمان آورد و در همانجا پایم را گچ گرفت. من تا چند ماه از ناحیه پا مشکل داشتم و تازه اواخر دی ماه سال ۱۳۵۷ روبه‌راه شدم و توانستم در درگیری‌های ۲۲ بهمن و سقوط پادگان‌ها شرکت کنم.

 

*آقای توکلی، میدان ژاله یا همان میدان شهدا، میدان بزرگی نبود، به عقیده شما چرا با وجود این که مدام به جمعیت راهپیمایان اضافه می‌شد، این میدان را برای راهپیمایی انتخاب کردند؟

شیخ یحیی نوری در مسجد خیر، مراسمی داشت و گروه معارف اسلامی آنجا سخنرانی می‌کردند. آن روز هم اعلام شد که ابتدا به میدان شهدا می‌رویم و پس از جمع شدن مردم، همگی در جلسه مسجد که درباره مسائل انقلاب بود شرکت می‌کنیم.

 

*شما شیخ یحیی نوری را از نزدیک می‌شناختید؟

خیر؛ فقط نام ایشان را شنیده بودم و چون جمعیت ۱۶ شهریور را دیدم، تشویق شدم در راهپیمایی ۱۷ شهریور و سخنرانی ایشان شرکت کنم.

 

*درباره تعداد شهیدان واقعه ۱۷ شهریور، برخی این میزان را حدود ۱۰۰ نفر و برخی بیشتر می‌دانند، به عقیده شما که خود در صحنه حاضر بودید و از نزدیک وقایع را دیدید، کدام عدد به حقیقت نزدیک‌تر است؟

من در ضلع شمالی بودم. در آن قسمت به نظر می‌رسید حدود ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر روی زمین افتاده‌اند که البته مشخص نبود از این تعداد چند نفر مجروح و چند نفر شهید شده‌اند. در آن زمان حتی اعلام شد که حدود ۵ هزار نفر کشته شده‌اند، اما رادیو و تلویزیون اعلام کرد کشته‌شدگان ۸۰ تا ۱۲۰ نفر بوده است. آنچه که من از نزدیک شاهد آن بودم، این بود که چیزی حدود ۲۰۰ نفر مورد اصابت قرار گرفتند و روی زمین افتادند. البته از ضلع‌های شرقی، غربی و مخصوصاً ضلع جنوبی که پمپ بنزین در آن قسمت قرار داشت، نیز جمعیت زیادی آمده بودند و در آنجا هم درگیری رخ داده بود و افرادی شهید شده بود.

 

*از روزهای بعد از ۱۷ شهریور بگویید.

بعد از راهپیمایی و تیراندازی گفتند که این راهپیمایی از سوی کسی اعلام نشده و کار بیهود‌ه‌ای بود. ما و تمامی آنانی که در صحنه بودیم نگران شدیم که نکند واقعاً کار بیهوده‌ای انجام داده‌ایم، تا اینکه پیامی از سوی امام خمینی (ره) رسید، مبنی بر اینکه کاش من هم کنار شما بودم و شهید می‌شدم و از راهپیمایان تقدیر کردند. ما از همانجا روحیه گرفتیم و باید بگویم انقلاب از آنجا شکل گرفت.

 

*آن روزها اخبار رادیو و تلویزیون حکومت پهلوی درباره این راهپیمایی چه می‌گفت؟

اخبار می‌گفت این‌ها (راهپیمایان ۱۷ شهریور) یک مشت اوباش و جیره‌خوار خارجی بودند که می‌خواستند هرج‌ومرج ایجاد کنند. از همان‌جا بود که پدرم متحول شد. با خود می‌گفت فرزندم از کودکی به دنبال اسلام و عبادت بود، حال چطور می‌تواند جزو اراذل و اوباش باشد؟ پدرم فهمید رژیم چه دروغ‌هایی گفته و ما نه اهل دروغ هستیم و نه خلاف، بلکه فقط دنبال خدا و پیغمبر بودیم و بس.

 

*شعارهای آن روز را به خاطر می‌آورید؟

شعارهایی از جمله «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست»، «برادر ارتشی، چرا برادرکشی»، «استقلال، آزادی،‌جمهوری اسلامی»، «نهضت ما حسینیه، رهبر ما خمینیه» بود. بیشتر شعارها به امام و اسلام ختم می‌شد. خواسته مردم اسلام ناب محمدی (ص) بود. همچنان که در انتخابات نیز امام گفتند فقط باید جمهوری اسلامی باشد، یا آری و یا خیر؛ که الحمدلله بیش از ۹۸ درصد به آن رأی دادند.