اینجا خبری از آدمهایی که بستههای غذا را در سینیهای بزرگ و تمیز مقابل ماشینهای که با اکراه شیشه دودی را پایین میکشند، میگیرند، خبری نیست، افطار هم چند دانه خرما و جرعهای شربت گلاب است و بس.
به گزارش ایسنا، اینجا شیراز است، بامی که این روزها هوایش عجیب دو هوایی شده و یکسمت پر است از عطر برنجهایی که معلوم نیست بهرنج کدام دسترنج خریده و طبخ شده است و سمتی دیگر، میزی با یک سینی خرما و چند لیوان پلاستیکی پر از آب شیرین و معطر!
البته ترس که دارد، تاریکی که برسد ترس هم همراهش از همین باریکه راه به تمام وجودت حمله میکند، خالی میشوی از هر شجاعتی اما غیر از ترس خیلی درسها دارد، درسهایی از داشتن و نداشتن، دارایی و نداری، مناعت طبع و فقر، فقری که زنگ میشود و گوشت را پر میکند و .... تو سکوت میکنی تا پژواکش از میان لبهایت با فریاد خارج نشود و زبان سرخ سر سبزت را به باد ندهد!
اینجا شیراز است، جایی که در خیابانهای پهن و فراخ نقطههایی از آن، مجموعهای غذا حلوا حلوا میکند و رسانه ملی هم بیآنکه البته سفارشی شده باشد، کنار مدیری میایستد که قیمت کت و شلوارش خرج کل ماه رمضان مسجدی را در نقطه دیگری از شهر، تامین میکند و ...
نماز که تمام میشود هنوز چند کله خرما و یکی دو لیوان آب شیرین معطر روی میز مانده و مردم بیاعتنا به سمت خانههایشان راهی میشوند، در حالیکه لبهایشان به شکر، ذکر مدام دارد و دلهایی که سرشار از امید است.
کوچه پس کوچهها را بازمیگردم، اینبار ترسی نیست که کوچههای تاریک و نیمه تاریک این روزها به برکت ماه مبارک رمضان رنگ امنیت بهخود گرفته و نیاز به عسس و پاسبانی نیست.
اینجا شیراز است، سومین حرم اهل بیت(ع) و هنوز عدهای در خیابانهای آنسوی شهر، سینی استیل بهدست، ظرفهای تمیز غذایی که بوی ادویهاش تا اینجا مشام را پر میکند، ایستادهاند به گدایی آدمهایی که از مسجد نمیآیند، به مسجد هم نمیروند، مسیرشان انحنا دارد به سمت انتهای تاریک خیابانی پر از دردهای عصر جدید.
اینجا شیراز و ساعت، ساعتی پس از افطار است و مدیر مجموعهای همچنان مقابل میکروفن خبرنگار رسانه ملی، از صواب پهن کردن سفرههای افطاری میگوید و اندکی آن طرفتر، زیر آسمان همین شهر، مردمانی که فقر غیرتشان را به ویرانگاه فراموشی نکشانده، سفرههای خالی افطارشان را با الهی شکر، جمع میکنند تا فردا و افطاری دیگر.
اینجا شیراز است، شهری که این روزها بامش دوهوایی شده است و ...