۰۱ آبان ۱۳۹۷ - ۱۵:۰۹
استاد محمد شجاعی:

قلب معیار حالات روحی و اخلاقی ماست

کد خبر : ۴۳۷۰۶۴

ملاک شناخت وضعیت اخلاقی و روحی انسان «قلب» او است. در باره محبت در راه خداوند و این که قلب بازگوکننده همه احوالات فرد است، امام باقر علیه السلام می فرماید:«إذا أرَدْتَ أنْ تَعْلَمَ أنَّ فیكَ خَیْراً، فَانْظُرْ إلى قَلْبِكَ فَإنْ كانَ یُحِبُّ أهْلَ طاعَهِ اللّهِ وَ یُبْغِضُ أهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفیكَ خَیْرٌ؛ وَاللّهُ یُحِبُّك، وَ إذا كانَ یُبْغِضُ أهْلَ طاعَهِ اللّهِ وَ یُحِبّ أهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَلَیْسَ فیكَ خَیْرٌ؛ وَ اللّهُ یُبْغِضُكَ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أحَبَّ = اگر خواستى بدانى كه در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقّت كن؛ اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد و خداوند تو را دوست مى دارد. ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت ناخوشایند باشى و به اهل معصیت عشق و علاقه ورزیدى، پس خیر و خوبى در تو نباشد و خداوند تو را دشمن دارد و هر انسانى با هر كسى كه به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد».

ملاک و مبنای تشخیص وضعیت انسان قلب اوست. دروغ هم در آن نیست به هیچ وجه نمی شود فریبش داد. وقتی به پزشک مراجعه می کنید، برای تشخیص بیماری شما، یک سری آزمایش مثل فشار خون، آزمایش ادرار، مدفوع، سی تی اسکن، ام آر آی انجام می دهد، از سنجش این معیارها استفاده می کنند تا وضعیت سلامت بدن شما را تشخیص دهند. اما برای تشخیص سلامت روح چه کار باید کرد؟ پاسخ این است که باید به «قلب» مراجعه کرد.

بهترین شاهد برای محبت، «قلب» است

قلب مبنای محبت است؛ قلب همچون جام جهان نمایی است که به حق گواهی می دهد و بهترین شاهدهاست. برای این که بدانید فلان شخص را دوست دارید یا نه، باید از قلب تان بپرسید.

علی علیه السلام می‌فرماید:«سَلُوا القُلوبَ عنِ المَوَدّاتِ؛ فإنّها شَواهِدُ لا تَقْبَلُ الرُّشا[1] = دوستیها و محبتها را از دلها بپرسید كه دلها گواهانى رشوه ناپذیرند».

 افراد زیادی بودند در زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) که ایشان را سجده می کردند و دستشان را می بوسیدند؛ الان هم اطراف اولیای خدا، مراجع، بزرگان و علما اینگونه افراد هستند که چاپلوسی و دستبوسی می کنند، می گویند: «خانه زادیم؛ چاکریم؛ نوکریم»، ولی واقعاً در باطن و قلبشان نمی خواهند سر به تن آن فرد باشد. اگر هم دوستی می کنند، به طمع پول، محبوبیت، شهرت و اعتبار است و اگر جایی منافعی متوجه شان نشود، مقابل آن شخص محکم می ایستند. قلب مبنای مهمی است که شما اگر چیزی در قلب تان باشد، نمی توانید آن را برای همیشه نگه دارید. یک ماه، دوماه، دو سال، سه ساله هر چقدر نگه دارید، بالاخره بیرون می ریزد.

روش هایی برای درک باطن و اوضاع قلبی انسان

برای شناخت و تشخیص حالات روحی انسان، روشهای متعددی بیان شده که یکی از این روش ها بررسی «تقلب احوال=تغییرات حالات» است.

انداختن فرد در «تقلب احوال» باعث می شود که تمام باطن شخص و حقیقت او بیرون بریزد. کسی که در تقلب احوال قرار می گیرد، حقیقت محبت خود، بلکه حقیقت تمام اندیشه های خود را آشکار می کند. یکی از کارهایی که با آن می شود تقلب احوال کرد، این است که او را عصبی کنید؛ وقتی او را عصبی کردید، طرف تمام آن چه که در دلش دارد را بیرون می ریزد.

تقلب احوال همانند تکان دادن قلب افراد است. مثلاً فرض کنید سبد میوه ای داریم؛ وقتی که تکانش بدهیم زیر و رو می شود و هر چیزی که در زیر چیده شده، بالا می آید. برای همین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید اگر می خواهی رفیقت را بشناسی، سه بار عصبانی اش کن؛ ببین ماندنی است یا نه. امام حسن علیه السلام فرمود: «لا یُعرَفُ الرأیُ إلاّ عندَ الغَضبِ[2] = اندیشه، جز به هنگام خشم شناخته نشود».

با هر هیجانی می شود به درون افراد پی برد. علی علیه السلام فرمود:« ما اضْمَرَ احَدٌ شَیْئاً الَّا ظَهَرَ فى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ[3]= هیچ انسانى چیزى را در درون خود پنهان نمى‌كند، مگر این كه با سخنانى از دهان او مى‌پرد، یا آثارى كه در چهره و قیافه او منعكس مى‌گردد، آشكار مى‌شود». البته این کار هم نیاز به یک کارشناس دارد. همیشه الفاظ حاکی از آن حقایق نیستند. باید یک کارشناس باشد تا بیان کند؛ این لفظ، حاکی از فلان حقیقت هست یا نیست. ولی بالاخره در لفظ، باطن بیرون می آید. ممکن است شخصی نزد چند نفر حرفی را پنهان کند، یا باطنش را بروز ندهد، اما در جای دیگر با عده ای دیگر راحت است و راحت باطنش را آشکار می کند، هیجاناتش را بیان می کند. این تصور اشتباه است که با پنهان بودن باطنِ او نزد چند نفر، کسی او را نمی شناسد. بالاخره این شخص در جمع های دیگر حرف می زند و ابراز هیجان می کند و آنها می فهمند که او چه کاره است.

روش بعدی در شناخت باطن افراد، این است که ببین وقتی وضع مالی او خوب شد، رفتار او با زیردستان و اطرافیانش تغییر می کند یا نه. حضرت یک فرمول می دهد:« فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عُلم جَوَاهِرِ الرِّجَالِ[4]= در دگرگونی حالتها باطن آدم ها معلوم می شود». شیطان 6 هزار سال عبادت کرد که علی علیه السلام می فرماید: معلوم نیست که 6 هزار سال دنیایی بوده یا آخرتی. شیطان طی این 6 هزار سال اصلاً بروز کفر نداشت. اما همین که خداوند آدم را جلویش می گذارد، ناگهان باطنش بیرون می ریزد. قرآن می فرماید:« و کان من الکافرین= از کافران بود». یعنی 6 هزار سال شیطان از کافران بوده، اما چون تقلب احوال نداشته در نتیجه ظهور هم نداشت. خیلی از افراد عشق ها و محبت های شان همین گونه است، بنیادی و اساسی نیست.

در همه حال، از دوستی خدا عقب نشینی نکن

آدم باید به هر قیمتی وتحت هر شرایطی خدا را دوست داشته باشد و هرگز عقب نشینی نکند. خداوند صحنه های مختلفی ایجاد می کند برای امتحان ما. گاهی به انسان لذت می دهد؛ پول می دهد؛ دعاهایمان را مستجاب می کند؛ قدرت و شهرت می دهد؛ ولی گاهی یک طور دیگر برخورد می کند و به قول کفار که گفتند:«یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ[5]= دست خدا بسته است»،انگار دست خدا بسته است. مثلا زمین خشک می شود و آسمان نمی بارد. دعا می کنید مستجاب نمی شود؛ سه سال در شعب ابیطالب، بچه های کوچک گرسنه و تشنه، گریه و داد و بیداد می کنند و اصلاً انگار در این عالم خدایی نیست؛ یا حضرت ابراهیم که بعد از سالها صاحب فرزند شد و دستور رسید فرزند کوچکت را به همسرت در بیابان رها کن و برگرد؛ سپس ماجرای سربریدن اسماعیل؛ مناجات های حضرت ابراهیم در قرآن را نگاه کنید که‌ چقدر زیبا حرف می زند. می گوید: خدایا من خانواده ام را آوردم در جایی که قابلیت زرع ندارد، «رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَاةَ [6]= پروردگارا تا نماز را به پا دارند». با این ادبیات زیبا که خدایا من اینها را اینجا آوردم تا اهل اقامه نماز باشند. این گونه است که خداوند محبتش را بر چنین بندگانی واجب می کند و می فرماید: « وَجَبتْ محبّتی=محبتم واجب شد براینها» و اینها بدون حساب به بهشت می روند، چون به خاطر خدا دوستی کردند و اهل حساب و کتاب مادی نبودند. خدا را بی قاعده دوست داشتند و کاری نداشتند که دعایشان مستجاب می شود یا نه؛ شفا می گیرند یا نه. اما بعضی افراد، بعد از 30 سال عزاداری برای امام حسین علیه السلام می گوید: ای امام حسین! 30 سال در هیئت برایت اشک ریختم، حالا خواسته ای داشتم که زنم نمیرد، ولی مُرد. این معامله است و رفاقت نیست. همیشه به خدا بگو برایت بندگی می کنم وهیچ توقعی هم ندارم.

مرا چون صید در خونم بغلتان                تماشا کردن از تو پَرپَرَ از من

پس یادمان باشد که قلب، جام جهان نماست. آدمهایی که هم می خواهند جلوی اشتباهات رفتاری، انتخابی، ارتباطی را بگیرند به قلبشان مراجعه کنند، قلب راهنمایی می کند، کمکشان می کند که وقت تلف نکنند. در تقلب احوال، آدم می فهمد که هر کس چقدر راستگو است و هر کس چقدر پای کار است؟

 علی علیه السلام می فرماید: بخدا قسم اگر بینی مومن را با شمشیر بزنم که از محبّت من بگذرد، نمی تواند و اگر تمام دنیا را به منافق بدهم که من را دوست داشته باشد، نمی تواند دوست داشته باشد. آدم می تواند با امام زمان علیه السلام بدون حساب دوستی کند و چرتکه نیندازد. اگر قرار است برای امام زمان آبرو و پول و وقت و اعتبار بگذارد، بگذارد. خوش به حال کسی که امام زمان تأیید کند که این رفیق ماست.

برای همین حضرت امام باقر علیه السلام فرمود: اگر می خواهی بدانی در تو خیری هست یا نه، به قلبت مراجعه کن. اگر در قلبت محبت اهل طاعت خدا بود، پس در تو خیر هست. اگر کسی را به دلیل این که رنگ و بوی خدا و امام حسین و امام زمان و حضرت زهرا علیهم السلام را دارد، دوست داری، کسی را بدون در نظر داشتن روابط و مبناهای شخصی دوست داری، پس در تو خیر هست. آدم باید به جایی برسد که هر کس را که بوی خدا می دهد، دوستش داشته باشد و برایش شخصیِت قائل باشد.

فریب عبادتها و فعالیت هایت را نخور

متاسفانه اشتباهی که ما داریم این است که فریب فعالیتها و عبادتهایمان را می خوریم و فکر می کنیم قیمتی هستیم. این حس خیلی خطرناک است، طلبه اند، بسیجی اند، خانواده شهیدند، جبهه رفته اند، هیئت دارند، رئیس هیئت هستند، مداحند، استادند، روحانی اند و بخاطر همین ها دیگران را کوچک می بینند. خداوند خواهد پرسید، دلیلت چیست که فلان کس را کوچک نگاه کردی؟ دلیل می خواهد، جرأت داری بایستی جلوی خدا حرف بزنی و دلیلی بگویی؟ چه کسی جرأت می کند جلوی خدا بایستد و مثلا بگوید، فلانی فاحشه است؛ فلانی قمارباز است و من حزب اللهی و بسیجی ام. وقتی اینطور شد، خدا هم شروع می کند فحشا را از نمازت در می آورد؛ خیالاتی که در نماز داشتی را برایت رو می کند؛ فحشایی که سر نماز در سرت بود، در سجده، رکوع، موقع دعا به سرت آمد و در کارهای مقدّس، آن همه فکرهای خلاف و کثیف سراغت آمد را برایت آشکار می کند و می گوید: آیا تو از آن فرد بزرگتری؟ شرافت تو از آن فرد بیشتر بود؟ باید به خدا گفت: خدایا دستم بالاست و تسلیمم و من هیچ چیزی ندارم:«لا أملکُ لنفسی نَفعاَ ولا ضَرّا و لاموتاً و لا حیاة و لا نشورا». اگر «من»، «من» کردی، خدا هم در آخرت و هم در دنیا رسوایت می کند.

کار خدا و اهل بیت را هیچ وقت کوچک نشماریم

ما نمی توانیم کارهایی که مربوط به خدا و اهل بیت است را کوچک بشماریم. سؤال کردند ما برای امام زمان علیه السلام کاری می کنیم یا یک موقع کارهایی پیش می آید. مثلاً کسی می خواهد به اسم امام زمان کاری بکند؛ مثلا بچّهّ ای آمده می خواهد در نیمه شعبان پرچم بزند، پول جمع می کند؛ مثلاً من برای امام زمان ده میلیون تومان داده ام؛ می فرمایند به این بچه هم بده، یک تومان هم شده بده. حتی اگر دروغ می گوید و پرچم نمی خرد و می خواهد با پول شما بستنی بخورد، می فرمایند به او بدهید. اصلاً ما نمی توانیم کارهایی که مربوط به خدا و اهل بیت است را کوچک بشماریم.

 علامه جعفری رحمة الله علیه آدمی بود که سنّیّ از او گذشته و احساساتی هم نبود. شخصی می گفت من هیچ وقت تخلف زمانی از علامه ندیدم، در هر زمانی سر ساعت، حتی نمی توانستم یک مقدار زودتر به دیدارشان بروم. اگر دیرتر هم می رفتم می گفت دیر آمدی. گفت: یک بار با ایشان قرار گذاشتم و سر قرار رفتم. علامه گفت:‌ عذر می خواهم یک کار واجبی پیش آمده باید بروم. من تعجب کردم که موضوع چیست. می گوید: دنبالش راه افتادم، دیدم رفت در یک ساختمان چند طبقه نیم ساز، یک جایی پیت های حلبی روغن گذاشته بودند و چند نفر از کارگرهای ساختمانی آنجا جمع بودند و علامه برایشان روضه امام حسین می خواند. کار امام حسین است، دنبالت فرستاده اند که یک روضه بخوانی؛ چه کسی جرأت می کند بگوید نمی آیم؛ یا بگوید من کار دارم؛ می فهمد که کار امام زمان نباید لنگ باشد. اگر لنگ بماند بیچاره می شوی. اینکه بگویی من علّاّمه ام و کار علمی دارم؛ جلسه و کار تحقیقی دارم، معنی ندارد. بیا برو! صدایت کرده اند. وقتی امام حسین چشم در چشم به تو نگاه کرد و گفت وقتی صدایت کردم کجا بودی و چه کار می کردی؟ آیا می توانم بگویم کار واجب تر از تو داشتم؟

باید اهل طاعت را دوست بداریم و از اهل معصیت متنفر باشیم

همانگونه که در قلبت نسبت به اهل طاعت خدا محبت دارید، نسبت به اهل معصیت هم باید تنفر داشته باشید. ما شیعیان و دوستان اهل بیت را دوست داریم، ذات شان را دوست داریم، ولی از عمل بدی که انجام می دهند تنفر داریم.

اهل معصیت که می گوییم، منظور از معصیت قمار، زنا، شراب و بی حجابی و... نیست؛ معصیتی بالاتر از بی ولایتی نداریم. بزرگترین معصیت، نداشتنِ «ولایت» است. هیچ وقت نباید از شیعه متنفر باشیم. زیرا شیعه ولایت را دارد.

اگر تو اهل طاعت خدا را دوست داری، خدا تو را دوست دارد. اگر از اهل طاعت متنفر هستی و اهل معصیت را دوست داری، خیری در تو نیست و مشمول محبت خدا نمی شوی. سپس حضرت در آخر یک قاعده بیان می کنند و می فرمایند: « وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أحَبَّ = آدم با محبوبش محشور می شود». « مَعَ» یعنی همین الان اتحاد عشق و عاشق و معشوق برقرار است. این اتحاد تا قیامت و بعد از قیامت هم هست. این معیّتّ از بابِ اتحاد است. یعنی یکی شدن. در بحث معرفت نفس توضیح دادیم که در اتحاد «عشق و عاشق و معشوق»، یا «عقل و عاقل و معقول»، یا «علم و عالم و معلوم»، همه یکی می شوند. این معیّت، ذاتی است. معصوم اینگونه به تو قاعده می دهد، هر کسی را که دوست داری، با او محشور خواهی شد و اصلا با او هستی و معیت داری.

خداوند ابتدا محبت را به صورت کلی در قالب دوست داشتن بیان می کند. بعد یک مقدار ریزتر می شود و یک شاه کلید به دست ما می دهد، اگر کسی این شاه کلید را بگیرد، خیلی قدرتمند می شود. کلام الله انسان را مست می کند. به ضمیرهایی که به صورت متکلم وحده در قرآن هست دقت کنید. مثلاً دقت کردید، کودک وقتی می خواهد پدر و مادرش را به زانو در بیاورد، از چه چیزی استفاده می کند؟ از عاطفه؛ و از ضمیر متکلم وحده استفاده می کند. می گوید:« دوست دارم بابا؛ من این را دوست دارم؛ مامان من خوشم نمی آید». تا می گوید: «من دوست ندارم»، پدر عقب نشینی می کند. حال می دانی، خدا با همین اسم اعظم ضمیر متکلم وحده با چه کسانی حرف می زند؟ چون در قرآن خیلی رسمی صحبت می کند. ولی در حدیث معراج صحبت از یک بحث دونفره و از گفتگوی باصفای دو تا رفیق و دو تا محبّ و محبوب در میان است. آنقدر مهم است که می گوید: «حبیب».

نمی گوید؛« وجبت محبت الله لمن»، بلکه می گوید: «وجبت محبتی= واجب می شود عشق من محبت من». اگر کسی زبان اشاره را درک کند، می فهمد یعنی چه. فقط هم کسی می فهمد که آن رابطه خصوصی را با خدا دارد.

این قاعده محبّت است. قاعده رسمی بودن و احترام  و عرض ادب و احترام متقابل چیز دیگری است. خدا دارد با ما حرف می زند و آنهایی که اهل اشاره هستند، می فهمند. اهل اشاره یعنی بدان که خداوند عمق و تمامیت محبت خودش را پرداخته و واجب کرده. با فرض مثال می شود گفت، خدا دست گذاشته روی چیزی که «نعوذبالله» بالاتر از این نمی توانست بدهد. به کار بردن فعل «نمی توانست» برای خدای قادر متعال نادرست است، اما برای درک بهتر مطلب ناگزیر از تشبیه معقول به محسوس استفاده شد.

عشق خداوند مال کسی است که به خاطر خدا به دیگران عاطفه داشته باشد

در فراز اول خداوند فرمود عشق و دوستی من مال کسی است که به خاطر من دیگران را دوست داشته باشد. فرمود:« یا احمد! وجبت محبتى للمتحابین فىّ، و وجبت محبتى للمتعاطفین فىّ». در فراز بعدی می گوید عشق و دوستی من مال کسی است که به خاطر من با دیگران عاطفه برقرار کند. «عاطفه» نسبت به «محبت» یک مقدار ظریفتر است؛ کمی خودمانی تر است؛ در آن هم آغوشی و بوسه هست. «عاطفه و مودت» رابطه ای خاص تر از محبت است، مثل عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند و عاطفه زن و شوهر نسبت به هم.

اگر علاقه به همسر برای رضا خدا و یکطرفه باشد، اجرش بیشتر است

کسانی که به همسرشان به خاطر خدا علاقه دارند، اما این علاقه یک طرفه است، اجرشان بیشتر از دیگران است.

فرض کنید که خانمی از شوهرش یا مردی از زنش خوشش نمی آید، با وجود این که علاقه ای که به همسرش ندارد، می گوید: قرار نیست که حتما من هم خوشم بیاید؛ اما قرار است من عاطفه ام را بخاطر خدا هزینه کنم؛ پس نسبت به زنم یا شوهرم که دوستش ندارم، مهربانی می کنم و به پایش عاطفه می ریزم؛ یعنی مثل ابراز محبت و عاطفه ی یک عاشق به معشوق. اما این همه بخاطر خدا است. 

این که می فرماید:« للمتعاطفین» از باب مفاعله است. یعنی اگر طرف مقابل شعور داشته باشد و این عاطفه را درک کند، خوب است.  ولی اگر طرف مقابل شعور نداشته باشد و قرار شود که شما یک طرفه برای او عاطفه خرج کنید، این تنهایی از تنهایی های لذت بخش و یک نوع غربت است که من عاطفه می ریزم پای کسی ولی او نمی ریزد و همیشه از من عقب تر است.

بعضی مردها خیلی کیف می کنند که همسرشان برایشان عاطفه خرج کند، اما آنها خود را در حالت استغنا نگه دارند. این ها آنقدر شوهرهای متکبری هستند که جایشان در «سقر» است. سقر نام بدترین چاه در جهنّم است. همان که خداوند می فرماید:«و ما ادراک ما سقر= تو درک نمی کنی که سقر چیست». این ها دوست دارند که یکسره دیگران از آنها درخواست کنند و در مقابل شان کوتاه بیایند؛ اما خودشان در ابراز عاطفه چرتکه می اندازند که آیا فلان محبت را انجام دهند یا نه.

عاطفه خرج کردن برای فرزند یا شاگرد

جوانی نزد من آمده بود و می گفت: به پدرم خیلی التماس کردم که مرا بغل کند و ببوسد و دستی به سرم بکشد؛ اما دریغ، دریغ، دریغ. می گفت: چون یک اشتباه بزرگی کرده بودم، پدرم هیچ وقت این کار را نکرد. من به ابراز عاطفه ی او احتیاج داشتم، اما او منع می کرد.

وای بر کسانی که وقتی می خواهند عاطفه خرج کنند، چرتکه می اندازند. اولیای خدا اینگونه نیستند. دو سه تا از اولیای خدا بودند که من خیلی ایرادت خاصی به آنها داشتم و خیلی دوست شان داشتم. آدمی که یک نفر را خیلی دوست دارد، نسبت به مراد خودش بیشتر عشق و عاطفه خرج می کند. مرید این گونه است که همیشه نسبت به مراد خودش خیلی عاطفه خرج می کند و خیلی هزینه می کند. هیچ وقت یک بزرگ و یک مراد به مرید خودش نمی گوید:«رُوحی لکَ الفَدَا ؛ بنفسی اَنت». اما خدا رحمت کند امام رحمه الله علیه را که وقتی از استادش ذکری می کرد، می گفت:« رُوُحی لهَ الفَدا= جانم به فداش». چون مرید می تواند به مراد این گونه بیان کند. من نسبت به این اولیای خدا اینگونه بودم و واقعاً می خواستم جانم را به پایشان قربان کنم؛ ولی خدا شاهد است هر وقت که آنها را می دیدم و می خواستم آنها را در آغوش بگیرم و ببوسم، می دیدم عاطفه ای که آنها از خود نشان می دهند، خیلی بیشتر از من بود. عاطفه ای که آن ولی خدا نشان می داد در بغل کردن، بوسیدن، فشار دادن، دست دادن و نوع نگاهش ما را آب می کرد. هر چه ما تلاش می کردیم که بگوییم: «ما خیلی شما را دوست داریم؛ فدای تان بشویم، نوکرتم، چاکرتم عبد شما هستیم»، اصلاً نمی شد. در برخورد شان، در حرف زدن و روبوسی کردن، وقتی می خواست بدرقه کنند یا وقتی می خواست استقبال کند، آنقدر عاطفه می ریخت که حد نداشت و ما له می شدیم.

ابراز عاطفه فقط برای کسانی نیست که دوست شان داریم

اگر کسی را دوست داریم یا دوست نداریم، خوب است در هر صورت انسان ابراز عاطفه کند. این کار را باید برای خدا انجام دهیم.

اگر عشق خدا را می خواهی، به خاطر خدا عاطفه بریز پای کسی که دوستش نداری. یک بنده خدایی زنگ زده بود و از پدر و مادرش دلخور بود. نباید به بدی ها و خشونت های پدر و مادر نگاه کنی، چون آنها خیلی چیزهای دیگری دارند که خرج ما کرده اند. وای به حال کسی که برای ابراز علاقه به پدر و مادرش چرتکه بیندازد و یاد کارهای بد آنها بیفتد. خوش بحال کسی که ابراز عاطفه اش از حساب و کتاب بیرون است. این توانایی ها را من از شما و خودم انتظار دارم. من اینها را در کارگرها، بیسوادها، دهاتی ها دیده ام. این حرفها فقط مال اولیای خدا و کسانی که 50 سال درس خوانده اند و حوزه و دانشگاه رفته اند نیست. من آدم دیده ام زیردست چند تا زن بابا بزرگ شده، اما وقتی که دستش به دهنش رسیده، در اوج نیازهای خودش، همه بچّهّ های آن زن بابایی را که کتکش می زده، بزرگ کرده و به جایی رسانده. هیچ وقت هم عقده ای نشده، کاملاً در انبساط محض، وصلح محض به سر برده است.

محبت و عاطفه برای خدا، نشانه ی عبودیت است

کسی که عاطفه و محبت هایش را تابع خدا بکند، اسم این کار عبودیت است. یعنی من هویّت عبد بودن دارم. حق ندارم هویّت دکتر ، مهندس، استاد، پادشاه، رئیس و رئیس جمهور، عالم، مجتهد، مرجع تقلید را داشته باشم، همه اینها «من» است، همه اش حیوانیت است.

اصلاً حق ندارم از خودم هزینه عاطفی خرج کنم و به خدا بگویم خدایا هر کس را بگویی دوست دارم، هر کس را هم بگویی دشمن می دارم؛ اما خودم هم یک کسی هستم؛ این وسط برای خودم هم یک نظام محبّتی دارم. این گروه ها را هم من خودم دوست دارم، تو خوشت هم نیامد، نیامد و از اینها هم بدم می آید، تو خوشت هم بیاید بیاید. این عبودیت نیست. عبودیت یعنی بگویی:خدایا من دوستی و محبّتم را پای هر کسی که تو می خواهی، می ریزم. حتی ممکن است از او خوشم هم نیاید و هزار انتقاد هم از او دارم و از او راضی نیستم.

مصادیقی از محبت و عاطفه در راه خدا

ابن ملجم ملعون، با شمشیر به فرق امیرالمؤمنین علیه السلام ضربه زده، در آن حالت درد و خون ریزی، شیر برایش می آورند، نمی خورد. می گوید: برای ابن ملجم بردید یا نه؟ آیا این قصه است؟ نه قصه نیست. ما اینقدر بدبختیم که فقط دزد شمعدانی ویکتورهوگو را در فیلم بینوایان می بینیم و از اینجا می خواهیم عاطفه بگیریم. امیرالمومنین به حسن و حسین علیها السلام سفارش می کند، یک ضربه به من زده، بیشتر از یک ضربه به او نزنید.

در کودکی استادی داشتم که قرآن می آموخت. یک کارگری بود که 5 کلاس سواد داشت و استاد قرآن ما بود. سوادش کم بود، ولی دلش خیلی نور داشت، خیلی تقوا داشت. یک روز در خیابان می رفت، تصادف می کند و یک گوشه ای در خیابان که داشت نفس های آخر را می کشید گفت یک قلم و کاغذ بیاورید من بنویسم که مقصر خودم بودم که راننده گرفتار نشود. حضرت امام رحمة الله علیه یک مرجع تقلید بزرگی بود، یک پسر که سوار دوچرخه بوده، می آید و به امام می زند. امام پرت می شوند و عمامه شان یک طرف می افتد و کتابهای شان یک طرف؛ ولی امام بلند می شود و از آن پسر می پرسد: پسرم به تو طوری نشد؟ اگر ما که خود را پیرو او می دانیم جای او باشیم که چنین چیزی رخ رهد، آیا این گونه رفتار می کنیم؟

باید خرج کردن عاطفه برای خدا را یاد بگیریم. خیلی بد است کسی بگوید: من از پدرم خوشم نمی آید، از مادرم خوشم نمی آید، از خواهرم، برادرم، همسرم، از آن و از این خوشم نمی آید. اگر این قواعد را رعایت کنیم، مثل اکسیری است که اگر بزنی به مس، طلا می شود. حالا می فهمید که چرا پیامبر عایشه را دوست دارد و ما از او متنفریم. عایشه ای که وقتی پدرش فهمید که چقدر پیامبر را اذیت می کند، به صورتش سیلی زد؛ چرا وقتی به پیامبر می گویند، چگونه عایشه را تحمل می کنی؟ می گوید: به خوبیهایش نگاه می کنم. حالا می فهمیم که چرا امام حسن علیه السلام می تواند آنقدر محبت به پای زنی بریزد که قرار است او را بکشد.  چرا یوسف علیه السلام به برادرانش می گوید نگران نباشید؛ شیطان بین ما فاصله انداخت. امروز هیچ سرزنشی برشما نیست. این خیلی مهم است که آدم شیطان را در روابطش با دیگران ببیند و به شیطان تودهنی بزند به جای این که دیگران را متهم کند.

 پس ما یک محبّت در راه خدا را داریم و یک تعاطف و عاطفه در راه خدا. که عاطفه یک مقدار لطیف تر و ظریفتر است.