"صراط" / وبلاگستان - نویسنده وبلاگ "شهید من" در آخرین بروز رسانی وبلاگ خود چنین نوشت:
قبل ازاینکه به تهران بیایم چند آیه ازسوره واقعه را باخط درشت نوشته بودم که به او تقدیم کنم چون کلام خدابهترین چیزی بود که او راخوشحال می کرد، بالاخره پانسمان تمام شد وارد اتاق شدم اورا غرق در بوسه کردم واشک در چشمانم حلقه زد، بعد کنارش نشستم وگفتم خب رضا جان انشاء الله که بهتری، گفت الحمدلله خیلی خوبم .انتظار داشتم به هر حال، کمی هم که شده اظهار درد وناراحتی کند ولی به قدری باروحیه و محکم وآرام بود که انگار چیزی نشده، گفتم خب الحمدلله که این دفعه هم به خانه برگشتی ولی افسوس که دستت قطع شده ،گفت :مهم نیست امانت خدا بود بهش پس دادم...ازحرف خودم احساس خجالت کردم گفتم راستی این چند آیه را باخط درشت نوشتم خوشحال شد ازدستم گرفت ونگاهی کرد ،گفتم بگذار برایت بخوانمش چون فکر میکنم به هر حال زیاد هم تواز این کلام خدا دور نیستی، آنگاه سوره واقعه تا السابقون السابقون اولئک المقربون رابرای او خواندم وگفتم انشاءالله تو ازگروه سوم خواهی بود تبسمی محجوبانه کرد وگفت: نه ،خیلی مانده.
(راوی همرزم شهید)
اینقدر می مانم تا شهید شوم...
«سردار نوری جانشین لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و مسئول حراست راه آهن کل کشور بود و از فرماندهان اولیه جنگ بود. در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود روزی او را به سنگر فرا خواندند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و رئیس راه آهن کشور را به وی ابلاغ کنند ولی سردار نوری نگاهی به کوثری فرستاده وزیر کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و سپس حکم وزیر را پاره پاره کرد و گفت: آقای کوثری..به وزیر بگویید من علیرضا نوری ساروی آنقدر در این بیابانها میمانم تا شهید شوم .»
(راوی:سید مهدی حسینی همرزم )
شفاعت....
بعد از اقامه نماز جماعت حاج آقا موسوی پیشنهاد کرد با همدیگر صیغه آخوت بخوانیم که هر کس به شهادت رسید، شفاعت دیگری را در دنیای آخرت بنماید. اولین کسی که دستش را دراز کرد علیرضا نوری بود و تنها کسی که از آن جمع به شهادت رسید هم او بود.(راوی:سید مهدی حسینی همرزم )
دوستت داشتن....
عزیزم؛ گاهی اتفاق میافتد که یک شیئی یا یک حادثه یا یک کلمه در رابطه با یک انسان با انسان های دیگردارای معنی خاص و دارای احترامی خاص و حتی دارای تقدس خاصی می شود که آن شی یا آن حادثه یا آن کلمه در گذشته و یا در حالتی معمولی نمی توانست برای آن انسان مفهوم خاصی داشته باشد. کلمهی "دوست داشتن"کلمه ای است که بسیار به کار می رود مانند مادری که فرزندش را دوست دارد و این کلمه را به کار می برد یا شاگردی که برای معلمش آن را بکار می بردیا دوستی که برای دوست دیگرش آن را به کار می برد. ولی من نمیدانم که چرا نمیتوانم کلمهی "دوست داشتن" را یک کلمهی معمولی بدانم. برای من این کلمه، کلمهای ملکوتی است که اگر بین دو انسان به کار برده شود نشانهی پیوند دو روح و دو احساس ملکوتی است که هرگز بین آن دو انسان فاصلهای نیست حتی جسمهایشان هم نمیتواند مانع بین آن دو انسان باشد بلکه آنها یکی میشوند و دلهاشان و افکارشان و زبانشان نیز یکی میشود و در یکدیگر غرق میشوند و در یکدیگر حل میگردند.....(در نامه به همسرش)
به فرزندانم بیاموز...
به فرزندانم حجاب را بیاموز آنچنانکه خودت آموختی، حجاب چشم، حجاب زبان، حجاب گوش، حجاب دستها و حجاب پاها. بدان که حجاب ابعاد گستردهای دارد که در بعضی از این ابعاد زن و مرد مشترک هستند . به فرزندانم بیاموز که مبادا در زندگیشان پول، ثروت، شهوت، زرق و برق زیبا و مقام و شهرت نقش تعیین کننده داشته باشد که همه اینها دام شیطان است. اگر کنترل نشود انسانها را به سقوط خواهد کشید.
(در نامه به همسرش)
قبل ازاینکه به تهران بیایم چند آیه ازسوره واقعه را باخط درشت نوشته بودم که به او تقدیم کنم چون کلام خدابهترین چیزی بود که او راخوشحال می کرد، بالاخره پانسمان تمام شد وارد اتاق شدم اورا غرق در بوسه کردم واشک در چشمانم حلقه زد، بعد کنارش نشستم وگفتم خب رضا جان انشاء الله که بهتری، گفت الحمدلله خیلی خوبم .انتظار داشتم به هر حال، کمی هم که شده اظهار درد وناراحتی کند ولی به قدری باروحیه و محکم وآرام بود که انگار چیزی نشده، گفتم خب الحمدلله که این دفعه هم به خانه برگشتی ولی افسوس که دستت قطع شده ،گفت :مهم نیست امانت خدا بود بهش پس دادم...ازحرف خودم احساس خجالت کردم گفتم راستی این چند آیه را باخط درشت نوشتم خوشحال شد ازدستم گرفت ونگاهی کرد ،گفتم بگذار برایت بخوانمش چون فکر میکنم به هر حال زیاد هم تواز این کلام خدا دور نیستی، آنگاه سوره واقعه تا السابقون السابقون اولئک المقربون رابرای او خواندم وگفتم انشاءالله تو ازگروه سوم خواهی بود تبسمی محجوبانه کرد وگفت: نه ،خیلی مانده.
(راوی همرزم شهید)
اینقدر می مانم تا شهید شوم...
«سردار نوری جانشین لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و مسئول حراست راه آهن کل کشور بود و از فرماندهان اولیه جنگ بود. در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود روزی او را به سنگر فرا خواندند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و رئیس راه آهن کشور را به وی ابلاغ کنند ولی سردار نوری نگاهی به کوثری فرستاده وزیر کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و سپس حکم وزیر را پاره پاره کرد و گفت: آقای کوثری..به وزیر بگویید من علیرضا نوری ساروی آنقدر در این بیابانها میمانم تا شهید شوم .»
(راوی:سید مهدی حسینی همرزم )
شفاعت....
بعد از اقامه نماز جماعت حاج آقا موسوی پیشنهاد کرد با همدیگر صیغه آخوت بخوانیم که هر کس به شهادت رسید، شفاعت دیگری را در دنیای آخرت بنماید. اولین کسی که دستش را دراز کرد علیرضا نوری بود و تنها کسی که از آن جمع به شهادت رسید هم او بود.(راوی:سید مهدی حسینی همرزم )
دوستت داشتن....
عزیزم؛ گاهی اتفاق میافتد که یک شیئی یا یک حادثه یا یک کلمه در رابطه با یک انسان با انسان های دیگردارای معنی خاص و دارای احترامی خاص و حتی دارای تقدس خاصی می شود که آن شی یا آن حادثه یا آن کلمه در گذشته و یا در حالتی معمولی نمی توانست برای آن انسان مفهوم خاصی داشته باشد. کلمهی "دوست داشتن"کلمه ای است که بسیار به کار می رود مانند مادری که فرزندش را دوست دارد و این کلمه را به کار می برد یا شاگردی که برای معلمش آن را بکار می بردیا دوستی که برای دوست دیگرش آن را به کار می برد. ولی من نمیدانم که چرا نمیتوانم کلمهی "دوست داشتن" را یک کلمهی معمولی بدانم. برای من این کلمه، کلمهای ملکوتی است که اگر بین دو انسان به کار برده شود نشانهی پیوند دو روح و دو احساس ملکوتی است که هرگز بین آن دو انسان فاصلهای نیست حتی جسمهایشان هم نمیتواند مانع بین آن دو انسان باشد بلکه آنها یکی میشوند و دلهاشان و افکارشان و زبانشان نیز یکی میشود و در یکدیگر غرق میشوند و در یکدیگر حل میگردند.....(در نامه به همسرش)
به فرزندانم بیاموز...
به فرزندانم حجاب را بیاموز آنچنانکه خودت آموختی، حجاب چشم، حجاب زبان، حجاب گوش، حجاب دستها و حجاب پاها. بدان که حجاب ابعاد گستردهای دارد که در بعضی از این ابعاد زن و مرد مشترک هستند . به فرزندانم بیاموز که مبادا در زندگیشان پول، ثروت، شهوت، زرق و برق زیبا و مقام و شهرت نقش تعیین کننده داشته باشد که همه اینها دام شیطان است. اگر کنترل نشود انسانها را به سقوط خواهد کشید.
(در نامه به همسرش)