۱۶ مهر ۱۳۹۱ - ۱۲:۱۱
طهورا

بل نسبت غذا !

بالاخره سفره رو انداخت و من یه هو دیدم یه چیزی شبیه گوشتی که بچه می خوره و شب بالا میاره وسط دیسه ! آخ که نمدونی چقدر دلم آشوب شد مادر ...
کد خبر : ۸۲۴۰۵
به گزارش سرویس وبلاگ صراط، طهورا در آخرین به روز رسانی خود نوشت:
 
رفته بودم یه توک پا خونه این عروس کوچیکه مهمونی . دم ظهر بود و منو واس ناهار نیگه داشت . حالا من هرچی اصرار کردم که بابا بذار من برم ؛ گفت الا و بالله باس بمونی . دیگه روم نمیشد بهش بگم آخه من از این غذاهای فست فوتی نمی تونم بخورم . من باس قورمه سبزی بذارم از صبح رو اجاق تا جا بیفته و از گلوم پایین بره . یا از دو شب قبل لوبیا و نخود خیس کنم و بعد دوروز باهاش آبگوشت درست کنم و یه تیکه دمبه هم بندازم و سیب زیمینی پوست بکنم و بندازم و خلاصه دست آخر با اون گوشت کوب مسیه بکوبمش  و بعد با نون سنگک خشخاشی سر میل و رغبت بخورم . آخه من که آشغال خور نیستم فست فوت بخورم !
خلاصه به زور ما رو نیگه داشت .
رفتم توی اتاق کوچیکه نماز خوندم وبعد نماز اومدم وسط حال یه جایی که به آشپزخونه دید داشته باشه نیشستم .
هی این عروس این ور رفت اونور رفت . با خودم فکر میکردم داره چی درست میکنه حالا !؟
این تلفیزیونم هی قار قار میکرد و حالیم نمیشد به چه زبونی صوبت می کنه . خلاصه چشمت روز بد نبینه مادر ! بالاخره سفره رو انداخت و من یه هو دیدم یه چیزی شبیه گوشتی که بچه می خوره و شب بالا میاره وسط دیسه ! آخ که نمدونی چقدر دلم آشوب شد مادر . گفتم این چیه !؟ یادمم نیست چی چی گفت اسمشو ! گفت چکن استروفه یا نمدونم چیکن استرگوفه * خلاصه یه همچین آشغالی درست کرده بود . چشمت روز بد نبینه طبعم نمی گرفت بخورم مادر ! ازش پرسیدم حالا چی چی داره توش ؟ گفت فیله مرغ و پیاز و آرت و چمدونم قارچ و این آت و آشغالا !
بهش گفتم من بعد هشتاد سال زندگی جونمو به خطر نمیندازم این نمی دونم چی چی گانف رو بخورم . پاشو برو یه تیکه نون سنگک برا من بیار با پنیر تبریز .
اینو بخورم لابد بعدش باس برم بیمارستان زیر دست این انتیر منتیر هایی که توو صف دکتر شدنن . آدم باس خودش عاقل باشه ! آره جونم .