به گزارش صراط همه فکر میکنند هیئت مذاکرهکننده ایران یک ماشین مطیع است که هر چه رهبری بگوید، بیچون و چرا اجرا میکند. اما واقعیت کمی متفاوت است: رهبر انقلاب صریحاً گفته بودند که ده سال محدودیت هستهای را نباید پذیرفت، اما هیئت مذاکرهکننده با تعجب همگان، همان را پذیرفت. این رفتار نشان میدهد که تیم مذاکرهکننده گاهی به جای پیروی دقیق از خطوط راهبردی، ترجیح میدهد راه خود را برود و بعد آن را با هماهنگی توجیه کند. نتیجه این میشود که آنچه در ذهن عمومی به عنوان «هماهنگی کامل با رهبری» نقش بسته، در عمل گاهی فقط یک تصویر ذهنی بوده است.
حالا ده سال گذشته و نتیجه چه شد؟ نه تنها محدودیتها هیچ دستاورد ملموسی برای ایران نداشته، بلکه مسئله هستهای به جای حل شدن، به یک بحران پیچیدهتر تبدیل شده است. این تجربه نشان میدهد که پذیرش محدودیتهای کلیدی بدون ارزیابی دقیق پیامدها، میتواند به جای پیشرفت، کشور را در یک چرخه بیثمر از مذاکرات و وعدههای بینتیجه گرفتار کند. انگار تیم مذاکرهکننده نسخهای از «راه خود را برو و بعد بگو ما هماهنگ بودیم» را اجرا کرده است، اما هزینه آن را مردم و کشور پرداختهاند.
واقعیت این است که خط قرمز رهبری برای هیئت مذاکرهکننده تنها یک توصیه ساده اداری نبوده، بلکه یک هشدار استراتژیک بوده است. بیتوجهی به آن، ما را به نقطهای رسانده که ده سال تلاش و توافقات تاکتیکی نه تنها به نتیجه نرسیده، بلکه گاهی حتی به تضعیف موضع کشور در عرصه بینالمللی منجر شده است. این فاصله آشکار میان راهبرد و تاکتیک، نشان میدهد که تیم مذاکرهکننده حرفهای عمل نکرده و در دام انتخابهای نادرست و غیراصولی افتاده است.
این تجربه درس آشکاری دارد: هرگاه تصمیمات تاکتیکی از خطوط راهبردی فاصله بگیرند، نتیجه نه تنها سودمند نخواهد بود، بلکه بحران و سردرگمی به همراه خواهد آورد. به زبان ساده، گوش نکردن به رهبری در موضوعی حساس مانند برجام، نه یک خطای جزئی، بلکه هدر رفتن ده سال وقت، انرژی و فرصت برای کشور است. این واقعیت تلخ، بیش از هر تحلیل دیگری نشان میدهد که پایبندی به خطوط قرمز و راهبردهای کلان، نه یک توصیه اداری، بلکه شرط بقای سیاستهای ملی است.