۱۱ آذر ۱۳۹۷ - ۲۳:۲۹
فرزین پورمحبی

«او مثل پراید بود و... خاک بر سر فراق و جدایی!»

اعتراف می‌کنم بعد از شنیدن خبر مرگ ابوالفضل؛ اولین حسی که به من دست داد، این حسادت و حسرت بچگانه بود!
کد خبر : ۴۴۲۳۷۱

آدم وقتی خبر مرگ کسی را می‌شنود، بی‌اختیار دست به مقایسه سن و سالش با متوفی می‌زند و زمانی کرک و پرش می‌ریزد که می‌فهمد شخص پرپرشده، هم سن و سال خودش است؛ آن‌هم با کلی افتخارات سر به فلک کشیده! بعد آدم شروع می‌کند به مرور زندگی‌اش و البته، افسوس خوردن؛ نه برای آن تازه درگذشته، بلکه برای حال و روز اسفبار خودش که چرا عمری را به جای افزودن «عرض»، به افزایش «طول و ارز» زندگی‌اش سپری کرده!

اعتراف می‌کنم بعد از شنیدن خبر مرگ ابوالفضل؛ اولین حسی که به من دست داد، این حسادت و حسرت بچگانه بود!

ما با هم هم سن بودیم اما او، هم سبیلش از من کلفت‌تر بود (بعد از منوچهر احترامی سیبیل‌کلفت‌ترین طنزنویس بود) و هم قشر خاکستری مغزش! او پیپ داشت، پرستیژ داشت و من نداشتم و اصولا او خیلی چیزهای دیگر داشت که من نداشتم! پس من با نهایت تاثر و تاسف، به خودم تسلیت می‌گویم! او ناکام از دنیا نرفت، من به شکل ناکام در این دنیا مانده‌ام!

ابوالفضل آنقدرها سلبریتی نبود که نیاز داشته باشد به شکل برون‌مرزی فرزند به‌دنیا بیاورد. او در همین داخل مرز کارش راه می‌افتاد! البته به شکلی کاملا قانونی و شرعی ..  نشان به آن نشانی که خیلی از طنزنویسان حال حاضر، حاصل زایمان و بعضا سزارین ایشان هستند! به‌راستی که هیچ تولید ملی به شیرینی تولید مثل داخلی، آن‌هم با گرایش افراد خنده‌دار وطنی نیست.

او آن‌چنان سلبریتی نبود که خبر مرگش را مردم با خوشحالی پخش کنند و عکس پروفایل‌شان را با عکس او عوض کنند ولی آنقدرها کاریزما داشت که در زمان حیاتش خیلی‌ها را میخ خودش کند و با رفتنش، مو را به تن خیلی هاسیخ کند.

او به معنی واقعی کلمه، عاشق بود و به افتخار «عاقبت به خیری» نایل شد که البته در این دوره زمانه‌ که خودش هم در شعر معروف به لیلی و مجنونش اشاره کرده، اصلا عنوان کمی هم نیست:

کسی که قلبش اتصالی داره، می‌دونه عاشقی چه حالی داره

قربون اون دل تک سرنشینش که کلی دلبری کرد

درست مثل پراید  که هم آدم رو می‌بره و هم آبروی آدم رو...

ابوالفضل هم خودش رفت و هم دل ما را با خودش برد!

روحش شاد و خاک بر سر جدایی!

خبرگزاری دانشجو