۲۲ آذر ۱۳۸۸ - ۱۲:۰۹

مهدی محمدی / دل خوش نکنید به جرياني كه فقط 4 ساعت در 4 خيابان «زنده» است

کد خبر : ۳۷۲
ناآرامي هاي چند ساعته در چند خيابان تهران اكنون ظاهرا تنها هنري است كه جناح بازنده در انتخابات از آن برخوردار است. پرسش از ماهيت اين پديده البته در شرايط فعلي چندان حياتي نيست چرا كه همه ناظران از جناح ها و با ديدگاه هاي مختلف، درباره بي نتيجه بودن آن اتفاق نظر دارند. با اين وجود، جا دارد پرسيده شود كدام انگيزه ها و عوامل در پس اين نمايش هاي خياباني خفته است و هدف از آن چيست؟ مهم تر از اين، نتيجه اي كه از اين پروژه ها حاصل مي شود آيا همان است كه طراحان آن توقع دارند؟
اولين قدم، به دست آوردن يك توصيف دقيق از پديده اي است كه از آن صحبت مي كنيم يا به عبارت بهتر فهم اينكه اساسا با چه چيزي مواجهيم. آنچه در برخي خيابان هاي تهران رخ داده است قابل توصيف در چارچوب هيچ يك از الگوهايي كه جامعه شناسان براي تبيين اين قبيل پديده ها عرضه كرده اند نيست. اين ناآرامي ها، بسيار سبك وزن تر از آن است كه حركت انقلابي يا پيشا انقلابي ناميده شود. هم طراحان و هم عوامل خياباني اين پروژه اتفاق نظر دارند كه حتي اگر بخواهند هم توان به وجود آوردن هيچ نوع تغيير سيستمي را ندارند و لذا سخن گفتن از انقلاب تنها باعث خواهد شد به تعبير يكي از آقايان «كل كار مسخره بازي جلوه كند». اين ناآرامي ها را حتي شورش شهري هم نمي توان دانست. شورش هاي شهري كه عموما در كلان شهرهاي بزرگ رخ مي دهد و از عوارض زندگي صنعتي است، اغلب ماهيتي اجتماعي دارد و بر انواعي از مطالبات مربوط به زندگي شهري تمركز مي كند. هر كسي كه فقط يك بار ناآرامي هاي اخير در تهران را از نزديك ديده باشد تصديق خواهد كرد كه داستان هيچ شباهتي به يك پديده اجتماعي ندارد و همه چيز به اراده سياسي «گروهي بسيار خاص» برمي گردد.
آنچه هر از گاه از برخي خيابان هاي تهران سر در مي آورد، در واقع فقط نوعي اعتراض كور و فاقد حمايت اجتماعي است كه نه اهداف اجتماعي دارد و نه اهداف سياسي و اساسا در حد و اندازه اي نيست كه بتوان تعقيب چنين اهدافي را به آن نسبت داد.
از چند هفته قبل از انتخابات كه قشون كشي خياباني هواداران ميرحسين موسوي آغاز شد، يك تئوري براي فهم آن وجود داشت كه مي گفت حضور در خيابان براي اصلاح طلبان موضوعيت دارد نه طريقيت، يا به عبارت ديگر اصلاح طلبان حضور در خيابان را لزوما براي هدف خاصي نمي خواهند بلكه نفس كارناواليسم خياباني براي آنها موضوعيت دارد. گذشته از همه اهداف ديگر كه نمايش قدرت در مقابل نظام در راس آن بود، تحركات خياباني قبل از انتخابات تمريني بود براي آنچه بايد بعد از انتخابات رخ مي داد. دسته بزرگي از اصلاح طلبان خصوصا آنها كه مطمئن بودند موسوي انتخابات را خواهد باخت معتقد بودند حضور در خيابان را در هر حال بايد حفظ كرد چرا كه بدون آن امكان پيش بردن هيچ پروژه اي در سطح سياسي وجود ندارد. همين عده با وجود آنكه مي دانستند نظام زير بار هيچ نوعي از زورگويي نخواهد رفت، به بهانه تقلب -كه حالا ديگر مدافعي هم ندارد- قشون كشي خياباني را پس از انتخابات هم ادامه دادند تا با استفاده از اين فرصت منحصر بفرد آرزوي ديرينه خود در گرفتن امتيازهاي بزرگ از نظام را محقق كنند؛ منتها اواسط كار اشتباهي رخ داد و كار از دست در رفت. دستور العمل كلاسيك انقلاب هاي رنگين كه آقايان اصلاح طلب مو به مو از آن پيروي كرده اند مي گويد وقتي جناح هوادار غرب موفق به كشاندن بخشي از مردم به خيابان شد بايد مواظبت كند هيچ خشونتي رخ ندهد چرا كه فقط در اين صورت است كه انگيزه ها براي تداوم اين حضور حفظ خواهد شد. جريان اصلاح طلب اما از همان تجمع اول بعد از انتخابات -25 خرداد 1388- اختيار كار را خواسته يا ناخواسته به هسته راديكال شورش يعني كساني كه فقط براي خشونت به خيابان آمده بودند واگذار كرد و خود با بسنده كردن به كارهايي چون صدور بيانيه هاي تحريك آميز به همكار و مباشر آن بدل شد. غلبه خشونت در تجمعات اصلاح طلبان اولا باعث شد كه طبقه متوسط شهري احساس كند اين جماعت هدفي جز خسارت زدن به جان و مال خلايق ندارند و لذا آرام آرام شكافي ميان اين طبقه و «خياباني ها» بوجود آمد و رشد كرد و ثانيا توجيه كافي براي برخورد با بانيان اين غائله را نيز براي نظام بوجود آورد. امثال موسوي بارها سعي كرده اند بگويند به دنبال تجمعات آرام هستند و خشونت ها به آنها ربطي ندارد اما واضح است كه همه خشونت ها در بطن فتنه اي رخ مي دهد كه آنها به راه انداخته اند و الا در شرايط عادي در تهران نه كسي به اتوبوس حمله مي كند و نه قادر به آتش زدن مسجد و پايگاه بسيج است. همين پديده يعني «غلبه خشونت» - به اضافه دروغ از آب درآمدن همه ادعاها- موجب ريزش وسيع بدنه اجتماعي شد كه پاي صندوق ها در تهران به موسوي راي داده بود. تعداد افرادي كه روز 25 خرداد به خيابان آمدند مضربي از هزار بود، اين تعداد در روز قدس به مضربي از صد كاهش يافت و عدد حاضران در روز 13 آبان را فقط مي توان به شكل مضربي از ده محاسبه كرد. بوجود آمدن اين تصاعد هندسي هيچ دليلي ندارد الا اينكه تحركات خياباني موسوي و دوستان آن طرف آبش با سرعتي بسيار بالا «بدنه مردمي و غير سازماندهي شده» خود را از دست داده و به همان «هسته آشوبگر سازمان يافته» روزهاي نخست تقليل پيدا كرده است. اگر توجه كنيم كه موسوي در تهران 5/2 ميليون راي داشته است، به آساني مي توان نتيجه گرفت در ناآرامي هاي اخير خبري از مردم نيست، آنها كه اين روزها به خيابان مي آيند يك اقليت بسيار كوچكند كه پس از انقلاب همواره وجود داشته اند اما مجال عرض اندام نمي يافتند.
حالا وقت آن است كه بپرسيم اين عده در خيابان چه مي خواهند و چه چيز فرصت حضور خياباني را براي آنها فراهم كرده است؟ درباره اهداف اين تحركات اختلاف نظر چنداني وجود ندارد. هدف اول ظاهرا ارسال علائم حياتي است براي همه آنها كه هر لحظه ممكن است تصور كنند جنبش به اصطلاح سبز، مرده است؛ بويژه امريكايي ها كه در جدي گرفتن شوخي هاي دوستانشان در داخل ايران سابقه اي طويل دارند. اصلاح طلبان مايلند به هر آبروريزي شده ثابت كنند «اعتراضات» همچنان ادامه دارد چرا كه مي دانند آن روز كه خبري از اين سر و صداها نباشد روز آخر آنهاست و ديگرهيچ كس حتي غربي هايي كه تا به حال براي آنها سينه چاك مي كردند به آنها اعتنايي نخواهند كرد. بنابر اين مي توان نتيجه گرفت شعبان بي مخ بازي در خيابان، نه يكي از گزينه ها بلكه تنها گزينه باقي مانده براي اصلاح طلبان است و طبعا تا جايي كه بتوانند از آن دست نخواهند كشيد. علت دوم البته دل خوش نگه داشتن غربي هاست. غربگرايان خوب مي دانند اگر امريكايي ها به اين نتيجه برسند كه همه چيز در داخل ايران تمام شده آن وقت ممكن است كمك هاي مالي و رسانه اي شان را قطع كنند يا حتي بخواهند از بعضي مواضع خود در مقابل ايران كوتاه بيايند. موسوي با به دوش كشيدن كوزه شكسته آشوب خياباني مي خواهد به غربي ها بگويد همچنان مي توانند به او اميدوار باشند و اينطور نيست كه او ظرف حدود 5 ماه خود و مجموعه جريان اصلاحات به عنوان تنها نقطه اميد غرب در ايران را دود كرده و به هوا فرستاده است.
«علت ها» اما مهم تر از«اهداف» است. سخن گفتن از«هدف» براي جرياني كه فقط 4 ساعت در 4 خيابان «زنده» است شوخي اي است كه خود غربي ها هم فهميده اند نبايد به آن دل خوش كنند. مهم اين است كه ببينيم اين پديده چرا تداوم پيدا مي كند؟ يك دليل بسيار مهم كه تا امروز به آن توجه نشده اين است كه ناآرامي هايي از آن دست كه مثلا روز 13 آبان در تهران ديديم، درست است كه يك پديده خياباني و به اين معنا اجتماعي است اما به واقع ريشه هاي سياسي دارد. بنا بر يك اصل تجربه شده، در وضعيت آشوب عموما كساني فعال مي شوند كه اصلا راي نداده اند و كل سيستم را قبول ندارند، اما عدم تعلق اين افراد به سيستم سياسي نبايد ما را به اين اشتباه بيندازد كه آنها به آنچه درون سيستم و خصوصا در تعاملات سياسيون رخ مي دهد هم بي توجهند. اتفاقا مسئله كاملا بر عكس است. اين افراد در عين بي علاقگي به نظام از اختلافات سياسي درون نظام تغذيه مي كنند و از آن روحيه مي گيرند و اساسا اصلي ترين علت حضور آنها در خيابان اين است كه تصور مي كنند درون حكومت دعواهاي جدي جريان دارد و به طور خاص «كسي هست كه از آنها حمايت مي كند». دقيقا به همين دليل، راه حل آسان اين آشوب هاي مقطعي و كم رمق اين است كه مسئله در سطح سياسي حل شود و در سطح سياسي هم راه حلي مفيدتر و كم مفسده تر از برخورد قاطع با همه كساني كه مسببان فتنه اخير بوده اند و امروز نظام از ريز برنامه هاي آنها اطلاع كافي دارد، وجود ندارد. تنها در شرايطي كه با سر فتنه برخورد شده باشد دنباله هاي ميكروسكوپيك در خيابان ها حساب كار خودشان را خواهند كرد. اين بار بر خلاف هميشه كه سياسيون به كف خيابان اميد مي بستند، در شرايطي قرار داريم كه«خياباني» ها به سياسيون درون سيستم اميد بسته اند. وضع و حال طرف غربي هم همينطور است. سرويس هاي اطلاعاتي غربي تا همين چند هفته قبل تصور مي كردند بالاخره از ناآرامي هاي خياباني طرفي خواهند بست ، اما اخيرا در برخي گزارش ها و مقالات مرتبط با اين محافل تحليل هايي مي توان ديد با اين مضمون كه شكاف درون حكومت از شكاف درون خيابان مهم تر است و بايد روي آن سرمايه گذاري كرد. ملاحظه مي كنيد كه اين بحث هم به كليدي بودن نقش خواص و سياسيون منتج مي شود. خواص در معرض آزموني تاريخي قرار گرفته اند چرا كه پس از انقلاب هيچ وقت دشمن به اين صراحت دور آنها دايره قرمز نكشيده و آنها را هدف خود نخوانده است.