۱۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۸

معجزه عاشقی از زبان مهمان ماه عسل

احسان علیخانی در "ماه عسل" امشب روایت‌گر عاشقانه‌‌ای آرام و در عین حال پرتلاطم شد
کد خبر : ۳۰۳۸۸۰
صراط: احسان علیخانی در "ماه عسل" امشب روایت‌گر عاشقانه‌‌ای آرام و  در عین حال پرتلاطم شد

به گزارش مجله مهر، در شب اول ماه رمضان احسان علیخانی از تیتراژ جدید برنامه با صدای محسن یگانه رونمایی کرد. یگانه بعد از 10 سال دوباره فرصت اجرای ترانه تیتراژ "ماه عسل" را به دست آورد تا بتواند بار دیگر تجربهای موفق و ماندگار را با صدای خود امضا و در عرصه تیتراژهای تلویزیونی به جا گذارد.

اهدای تندیس "ماه عسل" به متولیان کتابت قرآن کریم

قسمت اول "ماه عسل" بعد از افتتاحیه با پخش آیتم پشت صحنه شب گذشته که با حضور هنرمندان سینما و تلویزیون و متولیان کتابت قرآن بود آغاز شد. در این آیتم به ناگفتههای مهدی جانفزا درباره چگونگی کتابت قرآن پرداخته شد. جانفزا گفت: خوشنویسی این اثر به خط استاد غلامرضا ماهی حدود هفت سال به طول انجامید و این نخستین باری است که قرآن به صورت کامل به خط ثلث به رشته تحریر درآمده است. استاد صادق زاده طرح تهذیب را طراحی کردند و اساتید بزرگ دیگری نیز مانند استاد ساعی و قادران همچنین آیت الله محمد صافی و حجت الاسلام شیخ حسین شریفی در خلق این اثر ماندگار نقش بسزایی داشتند.

معجزه عاشقی از زبان مهمان ماه عسل

معجزه عاشقی از زبان مهمان "ماه عسل"

احسان علیخانی بار دیگر در "ماه عسل" روند موفق قصه محوری را در پیش گرفته و این بار در آغاز با روایت یک قصه عاشقانه به دل زندگی مهمانانش ورود کرد و برداشت را به عهده مخاطبانش گذاشت. فرشاد و همسرش از قزوین نخستین مهمانان علیخانی بودند که روایتگر سرگذشت خود شدند. فرشاد از داستان آشنایی با همسرش گفت. زمانی که در صف طویل نانوایی به نان نمیرسد و یک خانم جوان تعدادی از نانهایش را به او میدهد. دیدار بار دیگر رخ میدهد و این بار برای تهیه کپی به یک فروشگاه یرود و دوباره با همان خانم به عنوان کارمند فروشگاه برخورد میکند و پول نان را میپردازد. فرشاد افزود: پس از مدتی موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و به خواستگاری رفتیم. اما خانواده همسرم با ازدواج ما موافقت نکردند. همسر فرشاد دلایل مخالفت خانوادهاش را این گونه بیان کرد: خانواده من با فرشاد آشنایی نداشتند و من همزمان خواستگار دیگری داشتم که از آشنایان خانوادگی ما بود و به این خاطر مخالف ازدواج ما بودند.

که عشق آسان نمود اول...

فرشاد چند بار به خواستگاری میرود تا در نهایت بعد از یک گفتگوی مردانه با پدر همسرش رضایت خانواده همسرش را میگیرد. هنگامی که فرشاد برای گرفتن جواب آزمایش ازدواج به آزمایشگاه میرود فصل دوم زندگیاش آغاز میشود. فرشاد این فصل را این گونه تعریف کرد: وقتی به آزمایشگاه رفتم جواب آزمایش خودم را دادند. اما جواب آزمایش همسرم را به من ندادند و گفتند خانواده همسرت باید برای تحویل جواب بیاید. موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و بعد از دو روز متوجه شدم برای درمان به تهران سفر کردهاند. خودم را به تهران رساندم و به بیمارستان رفتم. در محوطه بیمارستان با مادر همسرم که به شدت آشفته و گریان بود مواجه شدم. پزشک معالج بعد از اینکه متوجه شد من خواستگار این خانم هستم موضوع بیماری همسرم را با من در میان گذاشت.

ماندن دلیل میخواهد، رفتن بهانه

فرشاد که منقلب شده بود از صحبتها و پیشنهاد پزشک سخن گفت. پزشک معالج به فرشاد گفته بود که دختری که به خواستگاریاش رفتهمبتلا به سرطان ریه است و تنها تا شش ماه زنده میماند. پزشک به او پیشنهاد کرده بود تا از تصمیمش برای ازدواج منصرف شود و به دنبال سرنوشت و زندگی دیگری برود. پیشنهادی که از سوی مادر همسرش نیز مطرح شد. فرشاد که از این اتفاق غمگین و غصه دار بود با پدرش تماس میگیرد و موضوع را با او در میان میگذارد. به پدر میگوید: دوست دارم حتی برای یک روز با همسرم زندگی کنم و شش ماه برای زندگی با کسی که دوستش دارم برایم با ارزش است؛ و از پدرش میخواهد با تصمیم او برای انتخاب یک زندگی عاشقانه مخالفت نکند.

بیستون بر سر راه است...

فرشاد بزرگترین تصمیم زندگیاش را میگیرد و موضوع را با همسرش در میان نمیگذارد. بعد از سه ماه با همسرش عقد میکند و پس از عقد روند درمان را پیش میگیرند. همسر فرشاد بدون آنکه بداند مبتلا به بیماری سرطان است و با تصور بروز یک عفونت حاد تحت شیمی درمانی قرار میگیرد و روند سخت مقابله با سرطان را پیش میگیرد. فرشاد در پاسخ به سؤال علیخانی که در مواجهه با روزهای سخت بیماری همسرت و تماشای عوارض بیماری مثل ریزش مو شوکه نشدی بیان کرد: همسرم زیباتر شده بود. تجربه این شرایط خیلی برای همسرم سخت بود. اما روزهایی که میگذشت را نمیشمردم از زندگی کنار همسرم لذت میبردم. هرگز به این فکر نکردم که بس است. چون ترحم نبود بلکه عشق بود. عشقی که باعث شد به پدرم بگویم اگر همسرم یک روز هم زنده باشد دوست دارم آن یک روز را با او زندگی کنم.

همسر فرشاد در پاسخ به این سؤال علیخانی که پرسید: جدا از اینکه موضوع پنهان کردن بیماری سرطان از فردی که مبتلا است کار درستی است یا نه، آیا به جایی رسیدید که از خود بپرسید چرا فرشاد پای من ایستاده و نمیرود بیان کرد: با وجود علاقهای که همسرم نسبت به من داشت همیشه به این که اگر یک روز برود فکر میکردم. ولی به من ثابت کرد که هنوز مردانگی هست و همیشه با کارها و حرفهایش من را خوشحال میکرد و به من روحیه میداد. هنوز هم همان طور عاشقانه دوستم دارد.

وقتی عشق معجزه میکند

فرشاد افزود: هر روز که میگذشت داستان زندگی ما پیچیدهتر میشد. ریزش مو، از دست دادن روحیه همسرم و تلاش هر روزه من برای روحیه دادن به همسرم روال زندگی ما شده بود. در کنار همسرم زندگی توأم با خنده و به هنگام تنهایی زندگی همراه با گریه داشتم. علیخانی در ادامه گفت: در مرحله بعد پزشکان به تو گفتند که تو هرگز صاحب فرزند نخواهی شد. فرشاد ضمن تأیید این نکته گفت: پس از گذشت نزدیک به 4 سال گذراندن روزهای سخت شیمی درمانی، رادیوتراپی و بروز بیماریهای قلبی بر اثر انجام رادیوتراپی نزد دکتر اردشیر قوام زاده رفتیم و دکتر قوام زاده یکی از مشوقهای من برای ادامه مسیرم بود و به من گفت بعد از انجام رادیوتراپی و پیوند استخوان بیماری به طور کامل ریشه کن خواهد شد. اما در مشاورههای قبل از پیوند به ما گفتند که بعد از انجام پیوند استخوان و به خاطر شیمی درمانیهای سنگین هرگز صاحب فرزند نخواهید شد. این در حالی است که همه میدانستند که من چه قدر به کودکان علاقه دارم و چه اندازه دوست داشتم فرزند داشته باشم. من خیلی ناراحت شدم و همسرم حتی بیشتر از من، از این موضوع غمگین شد. همسر فرشاد افزود: پزشکان گفتند که تنها در صورت معجزه میتوانید صاحب فرزند شوید و ما امروز یک دختر 7 ساله به نام یگانه داریم و فرزند دوم ما در راه است. در این لحظه یگانه دختر زیبای فرشاد و همسرش که نمود بارز معجزه خدا و پاداش عاشقی و مردانگی فرشاد است وارد صحنه "ماه عسل" شد.

ایستادگی برای زندگی

علیخانی رو به مهمانش تأکید کرد: به نظرم باید چند مجسمه از تو بسازند و روبروی دادگاه خانواده نصب کنند. در زمانی که بسیاری از طلاقها به خاطر بهانههای واهی مانند اختلاف سلیقه در مورد رنگ کاغذ دیواری است و خانوادههایی این چنین باید حداقل این فضاها را تماشا کنند. وی در ادامه از فرشاد پرسید این تصمیم بزرگ از سر دلسوزی و ترحم بود یا عاشق همسرت بودی؟ این بار فرشاد فقط به همسرش نگاه کرد و همسر او گفت: فرشاد واقعا من را دوست دارد و عاشق من است و من هم او را عاشقانه دوست دارم. علیخانی در ادامه از فرشاد پرسید کفش آهنی را به پا کردی، ذره ذره آب شدن همسرت را تماشا کردی و برای آرامش همسرم همه گونه تلاش کردی، لحظهای که کم آوردی چه کردی؟ فرشاد برای پاسخ تنها به یک کلمه بسنده کرد: توکل. توکل به خدا بزرگترین اتفاق در زندگی هر انسان است و من جزو افرادی هستم که این موضوع را تجربه کردم.

سرطان رفتنی است

علیخانی از همسر فرشاد پرسید: آیا هرگز به این موضوع فکر کردید که چرا این درد به سراغ شما آمد و آیا این درد نفعی در زندگی شما داشت و شما را بزرگتر کرد؟ وی در پاسخ گفت: اوایل اصلا نمیتوانستم با این موضوع کنار بیایم ولی وقتی عشق فرشاد و ماندن و تلاشش را دیدم با این درد کنار آمدم. من با این درد جنگیدم و آن قدر جنگیدم که بالاخره پیروز شدم. انگیزه من برای این مقاومت ایثار و فداکاری فرشاد بود. وقتی زحمات پدر و مادرم و حمایتهای خانوادهام را دیدم با این درد جنگیدم و موفق شدم. فرشاد به سؤال پایانی علیخانی که پرسید آن جمله طلایی که روز خواستگاری به پدر همسرت گفتی و رضایتش را برای ازدواج گرفتی چه بود این گونه پاسخ داد: گفتم دوستش دارم و تا آخرش هستم.