۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۶
حاشیه‌نگاری بازدید رهبر معظم انقلاب از نمایشگاه کتاب؛

نیم‌روز در شبستان همراه با رهبر انقلاب

عالیترین مقامِ کشور دارد با معاونِ فرهنگیِ فرهنگی‌ترین وزارتخانه کابینه، راجع به چهره‌های فرهنگی سخن می‌گوید و اهالی نشر و از خیلی‌هایشان حتی اطلاعاتِ دقیق و جزئی دارد و بعضا حشر و نشر!
کد خبر : ۲۴۲۳۷۹
صراط: محمدصادق علیزاده در یادداشتی که درباره حواشی بازدید مقام معظم رهبری از نمایشگاه کتاب منتشر کرده، آورده است: حالا دیگر بازدید هر ساله رهبری از نمایشگاه تبدیل به یکی از آیین‌ها و مناسک‌ فرهنگیِ جمهوری اسلامی شده؛ کانّه انتخابات که اگر انجام نشود، خیلی‌ها پیِ دلیلش می‌روند و بازار حرف و حدیث‌ها را داغ می‌کند. بازدید امسال هم از این قاعده مستثنی نبود و از‌‌ همان روزهای ابتداییِ نمایشگاه روی آن سایه انداخته بود. اعلامِ رئیس دفترِ رهبری اما به همه حرف و حدیث‌ها پایان داد. مصلا‌‌ همان مکانی است که بعد از دو دهه هنوز آماده بهره برداری نشده و فعلا در آن نمایشگاه برگزار می‌شود!

برنامه بازدید امسال از ضلعِ شمالِ شرقیِ شبستان شروع شد. مساله‌ای که به گمانم دلیلش بیشتر به نظمِ تشریفاتِ ورود و خروج از شبستان و سهل‌الوصول بودن این مسیر بر می‌گشت و ایضاً بزرگیِ غرفه‌‌ها! راسته‌ خیابانِ اصلی شبستان هم همینجاست که از سوره مهر و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و موسسه تنظیم و نشر آثار امام (ره) در آن بساط کرده‌اند تا نشر نی و چشمه و امثالهم.

بازدید از غرفهٔ نشر نی شروع می‌شود که غرفه نخست است. لابلای هیاتِ همراه، چهرهٔ علیِ جنتیِ وزیر ارشاد و عباسِ صالحیِ معاونِ فرهنگی‌اش جا به جا می‌آید توی چشم. ناشران را اگر فاکتور بگیریم، میزبان اصلی اینهایند. به رسم مألوف، مکثِ رهبری روی رمان و ادبیات بیشتر است. «غرور و تعصبِ» جین آستین را بر می‌دارد و تورقی می‌کند و بعد هم اشاره‌ می‌کند به دیگر آثارِ آستین: «این‌ها ترجمه نشده بود! درست است؟!» پرسشی که با تاییدِ مدیرِ انتشارات همراه می‌شود. بخش علومِ اجتماعی و سیاسی هم از نخِ نگاه آقا دور نمی‌‎ماند، گویا به دنبال یافتن نکته‌ای هستند:

- این ترجمه‌ها را خودتان پیشنهاد می‌دهید یا مترجم؟

- عموماً از طرف خودمان است ولی بعضاً مترجم‌ها هم پیش‌نهاد می‌دهند.

نگاهِ آقا که روی کتاب‌ها لغزیده بود دوباره بر می‌گردد سمتِ ناشر:

- شما خودتان چطور انتخاب می‌کنید؟

- ارزیابی می‌کنیم. کمیته‌ای داریم که کتاب‌های مناسب را بر مبنای سیلابسِ دانشگاه‌ها انتخاب و پیشنهاد می‌کنند.

چهره جنتیِ وزیر ارشاد دوباره می‌آید توی کادرِ اطرافیانِ نزدیکِ رهبر. ناشر هم کنارشان ایستاده. آقا چشم ریز می‌کند روی عناوین! دست می‌برد و دانش‌نامه قطورِ روابط بین‌الملل و سیاستِ جهان را بر می‌دارد و تورقی می‌کند. من اما می‌روم تویِ بحرِ اندیشه‌ میراثِ نظامِ فقهی هزار ساله شیعه‌ که حالا یکی از فق‌هایش، بیش از دو دهه است که مهم‌ترین نظامِ سیاسیِ خاورمیانه را به سلامت از گرداب‌های منطقه‌ای و بین‌المللی عبور می‌دهد بدون اتکا به عقبه نظری و تئوریکِ آکادمی‌های علوم سیاسی و روابط بین‌الملل داخلیِ و خارجی! دروغ نگویم همیشه هم در بحران‌ها دلم به این معرفتِ درون‌زا خوش است.

ناشر مشغول توضیحِ مجدد می‌شود: «یک اثرِ مطالعات انتقادی هم داشته‌ایم که راجع به جهانِ پس از امریکاست!» آقا دقیق می‌شود و رو می‌گرداندِ سمت مدیرِ انتشارات: «کدام است؟!» ناشر نزدیک می‌شود و کتاب را می‌دهد. وزیر ارشاد حالا دیگر کاملا کنارِ آقا ایستاده. ناشر سمتِ راست و وزیر سمت چپ و آقا در میان این دو نفر دارد جهانِ پس از امریکا را ورق می‌زند. شناسنامه کتاب را از نظر می‌گذراند. صدای شا‌تر دوربین‌ها هم فضا را پر کرده‌اند. در‌‌نهایت هم کتاب را تحویل می‌دهد و تشکری و خداحافظی از مسئولان غرفه. ترافیک مسئولین، سنگین شده است.

غرفه بعدی نشرِ چشمه است. آقا دوری می‌زند توی غرفه و بدون توقف یا مکث یا دست بردن به کتابی، از جلویِ عناوین می‌‎گذرد. هنگام گذشتن از جلوی کتابی که تصویر سپانلو روی جلدش است، زمزمه‌ای میان بعضی‌ها در می‌گیرد که اسم سپانلو را از میان زمزمه‌ها تشخیص می‌دهم. صحبت‌های درِ گوشی بی‌ارتباط نیست با فوتش که همین چند روز قبل بوده. موقع بیرون آمدن از غرفه، مدیر انتشارات خودش را می‌رساند به آقا و بعد از سلام و علیک و از کتاب‌های چاپ جدید می‌گوید: «حاج آقا! کتاب‌های جدید را چیده بودم روی میز وسط که ببینید ولی عبور کردید!» آقا به حکم ادب باز می‌‎گردد و نگاهی به عناوین چیده شده روی میز می‌اندازد که وسط غرفه بوده. نیم نگاهی و بعد هم عزم خروج کردن که دوباره هنگام خروج، مدیر انتشارات آقا را صدا می‌زند. آقا باز می‌گردد: «دیوان عطاری چاپ کرده‌ایم که جدید است! اجازه می‌دهید تقدیم کنیم؟!» آقا مکثی می‌کند. از مصحح دیوان می‌پرسد. ناشر پاسخ می‌‎دهد. جمع ساکت است. مدیر نشر دوباره درخواستش را تکرار می‌کند: «تقدیم کنیم؟!» آقا مکثی می‌کند و سری تکان می‌دهد و به حکم ادب می‌گوید: «خب بدهید!» ناشر می‌رود داخل و آقا هم می‌آید بیرون و به بازدید چند دقیقه‌ای خود پایان می‌دهد. دنبالهٔ ترافیکِ انسانی سنگین‌تر شده و این را می‌شود از روی هالهٔ جمعیتِ همراه، هنگامِ بیرون آمدن از غرفه هم فهمید!

غرفه‌های نشر مرکز و قطره هم در راسته خیابانِ اصلی شبستان هستند و طبعاً در مسیر بازدید. در مرکز، آقا حال و احوالی می‌کند با یکی از غرفه‌داران که بازماندگانِ یکی از چهره‌های قدیمی است و در ادامه با عباسِ صالحیِ معاون ارشاد - که مشهدی است - گعده‌شان می‌گیرد در خصوص رجالِ قدیمی نشر! دو هم‌شهریِ قدیمی رفته‌اند توی حال و هوایِ ناشرانِ دهه‌های سی و چهل و پنجاه! لابلای صحبت‌ها، اسم مرحوم علمی و خاندانش هم به میان می‌آید.

عالیترین مقامِ کشور دارد با معاونِ فرهنگیِ فرهنگی‌ترین وزارتخانه کابینه، راجع به چهره‌های فرهنگی سخن می‌گوید و اهالی نشر و از خیلی‌هایشان حتی اطلاعاتِ دقیق و جزئی دارد و بعضا حشر و نشر! در غرفه نشر قطره هم مکث روی رمان و ادبیات بیشتر است.

بخش نمایش‌نامه‌ها هم بی‌نصیب نمی‌ماند؛ توقفی و سوال و جوابی از غرفه‌داران در خصوص میزان فروش‌ این دسته از کتاب‌ها و ایضاً مخاطبانشان. مساله‌ای که در غرفه نشر نی هم تکرار شده بود. هنگام بیرون آمدن از غرفه و دوشادوش شدنِ دوبارهٔ وزیر ارشاد با آقا اما علتش را می‌فهمم، آقا از چند گزارش ناراحت کننده در رابطه با وضعیت نمایش که به دستشان رسیده نکاتی را بیان می‌کنند. وزیر، پاسخی می‌دهد به نشانه پیگیری و در ادامه هم تا رسیدن به غرفه بعدی، گزارش کوتاهی می‌دهد که خودش و مجموعه تحت مسئولیتش موضوع را پیگیری خواهند کرد!

بین جابجایی در غرفه‌ها، فرصت خوبی است که چشم بچرخانم میان هالهٔ جمعیت و بروم توی نخ مسئولان. علیرضا مختارپورِ دبیرکل نهادِ کتابخانه‌های عمومی و حجت‌الاسلام رشادِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی را هم می‌بینم. هوای شبستان کمی دم بر داشته، ازدحامِ جمعیت هم به آن دامن زده! هیات به غرفه سوره مهر که می‌رسد، محسن مومنیِ حوزه و محمد حمزه‌زادهٔ سوره به استقبال می‌آیند. جمع، صلواتی چاق می‌کند. فضا، آشکارا عوض شده. ارشادی‌ها حالا کمی عقب نشینی می‌کنند و حوزه‌ای‌ها می‌‎آیند توی کادر! آقا از یک گوشه شروع می‌کند به بازدید و مسئول غرفه هم مشغول توضیح است. به کتاب‌های خاطرات شفاهی جنگ و بخش‌هایی از آنکه مربوط به رزمندگان ارتشی که می‌رسند، مکثی می‌کنند و توضیحات مومنی هم جالب توجه‌تر می‌شود: «در راستای فرمایشات حضرتعالی کتاب‌هایی هم در مورد ارتشی‌‌ها و خلبان‌ها کار شده است. الحمدلله هم استقبال از کتاب‌ها خوب بوده و هم استقبال خلبان‌ها!» در ادامه هم اشاره می‌کند به «ستاره‌های نبرد هوایی» و «تکاورانِ نیروی دریایی در خرم‌شهر.» به عنوان دو نمونه‌ای که در این راستا بوده‌اند!

... و من ناگهان گره ذهنی‌ام باز می‌شود که گِرای قضیه از کجا آب خورده که ارتش و نیروی هوایی و خلبان‌ها در این سال‌های اخیر شده‌اند محلِ توجه جایی مثل سوره که ناشر تخصصی دفاع مقدس است و این خود تلنگری است از دقت و حساسیتِ شخص اولِ مملکت نسبت به واقعیاتِ جنگ که تمام و کمال گفته شود آنگونه که واقعاً بوده، بدون از قلم افتادن نامِ کسی یا چیزی! آنگاه هم احساس کند که از سازمان‌های عریض و طویل، کاری بر نمی‌آید، خود شخصاً وارد می‌شود و شاید اگر توصیه ایشان نبود، این کتاب‌ها هم الان وجود خارجی نداشتند! یاد جلسه با یکی از فرماندهان می‌افتم که از سوزِ دل، با یکی از رفقای شفیق بلند شدیم رفتیم ستادِ مشترک‌ ارتش و از اهمیت و ضرورت و حیاتی بودنِ آنچه گفتیم که در سینه ارتشی‌ها از روزهای جنگ بر جای مانده و اینکه حاضریم کنار کارِ خودمان، رایگان برایشان کار کنیم. جناب فرمانده هم انصافا خوب گوش کرد و قول همکاری دارد. هر چند درخواستمان لای پرونده‌بازی و کاغذبازی گم شد و چندی بعد هم با عوض شدن فرمانده مزبور، همه چیز به تاریخ پیوست. من اما هنوز جوشِ آن اسرار را می‌خوردم ‎که با شهادت یا درگذشت هر یک از این افسر‌ها، زیر خاک می‌رود. آخرِ سر هم مجبور شدیم خودمان در حدِ وسع خودمان آستین بالا بزنیم. حالا چقدر خوب است که می‌فهمم خیلی پیش از ما یکی گرای‌ این قبیله را به سوره داده!

کنار صلوات چاق کردن، نهضت چفیه گرفتن هم رسما از سوره استارت می‌خورد و اولین و حتی به نظرم دومین و سومین چفیه در سوره به تبرک گرفته می‌شود. غرفه‌های ققنوس، ثالث، نگاه، صدرا، موسسه تنظیم و نشر آثار امام (ره) هم یک به یک بازدید می‌شوند و رهبر به فراخور هر یک، سخنی می‌گوید و مطلبی. در غرفه موسسه تنظیم و نشر آثار امام (ره)، حمید انصاری مشغول ارائه‌ کارنامه آثار است و می‌رسد به بحث نظریه‌پردازی در مورد انقلاب که سعی کرده‌ایم در راستای صحبت‎های شما در خصوص انقلاب، بحث‌های نظریه‌پردازی و امثالهم را ترویج دهیم و الخ! آقا سوایِ موضوع، نخِ صحبت را می‌کشاند به افراد که: «آدم‎هایی باید در این حوزه به کار گرفته شوند که هم فکرشان کار کند و هم دلشان! با انقلاب باشد؛ این‌ها هستند که باید بنشینند و راجع به انقلاب صحبت کنند.» انصاری و جنتیِ وزیر ارشاد تایید می‌کنند.

حضور در غرفه انتشارات سخن و هم سخن شدن با یکی از غرفه‌دارن هم فضا را عوض می‌کند: «آقای علی‌اصغر علمی شما هستید؟!» غرفه‌دار جواب مثبت‌ می‌دهد. گل از گل آقا می‌شکفد: «کار‌هایتان خیلی خوب است! محبت می‌کنید و همیشه هم برای من می‌فرستید و من هم می‌بینم و استفاده می‌کنم!» بعد هم سراغِ باقی خاندانِ علمی را می‌گیرد. مدیر انتشارات هم که جد اندر جدش ناشر بوده‌اند، صحبت را می‌کشاند به یک کتابِ چاپ سنگی که پدرِ پدر بزرگش چاپ کرده بوده و البته اجازه ورودش به مصلی را نداده‌اند. آقا لبخندی می‌زند و یادی می‌کند از یکی از کتاب‌های چاپِ سنگی که سابقا همین جنابِ علمی برایش فرستاده بوده! صالحیِ معاون فرهنگی هم وارد بحث می‌شود و دوباره گعده مشهدی‌ها و رجالِ نشر، داغ می‌شود. صالحی از سرمایه اجتماعی نشر می‌گوید و دِینی که خاندان علمی طی یکی دو قرن گذشته بر گردن نشر دارند و رهبر از نسل فرهنگیِ این خاندان و اینکه پدر و عموهای جنابِ علمیِ فعلی، نسل سوم این خاندان فرهنگی هستند و پدرشان هم آن علمی معروف! تشکر از پرکاریِ سخن هم حُسنِ ختام بازدید از غرفهٔ سخن می‌شود.

در غرفه صدرا، نوه شهید مطهری به استقبال می‌آید و از چاپهای جدید آثار استاد شهید می‌گوید؛ آقا در پایان بازدید می‌گویند سلام به مادر بزرگ برسانید. این سلام رساندن‌ها بعداً در چند جای دیگر نمایشگاه نیز تکرار می‌شود؛ در غرفه طرحی برای فردا، سلام به آقای رحیم‌پور ازغدی، در غرفه شهید زین‎الدین سلام به همسر شهید،...

غرفه فرهنگِ معاصر و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی هم مقاصد بعدی هستند. روز به نیمه خودش رسیده و گرما و دَمِ هوا به مرور زیاد می‌شود. روی همین حساب هم هست که غرفهٔ باز و نسبتا بزرگِ پژوهشگاه، مجالی فراهم می‌آورد برای دمی نشستن و سخن گفتن و چای نوشیدن و استراحت! ایضاً فرصتی مغتنم برای صالحی – که رئیسِ نمایشگاه هم محسوب می‌شود – برای ارائه گزارشی از وضعیت این دوره نمایشگاه و ناشران و بازدیدکنندگان و امثالهم!

نَفَسِ جمع و هیات همراه که سر جایش می‌آید، آقا دوباره بلند می‌شود. برنامه کشیده می‌شود به راهروهای کوچکِ درونِ شبستان. حالا دیگر هر ناشر و کتابی پیشِ روی آقاست؛ از دفاع مقدس و روان‌شناسیِ عمومی و کتاب‌های تربیتی و کُردی گرفته تا آشپزی و طب گیاهی و تغذیه و زیباییِ پوست! توقف‌ها البته جلوی بعضی‌ها بیشتر است؛ انتشارات صریر، شهرستان ادب و شهید ابراهیم هادی و مجمع ناشران انقلاب اسلامی و بعضی ناشرانِ شهرستانی و طرحی برای فردا مشمول این قاعده‌اند.

جلوی یکی از ناشرانِ مازندرانی، خانم غرفه‌دار جلو می‌آید و بعد از حال و احوال، یادِ بازدیدِ 12 سال قبل را می‌کند و ذکر این نکته که آن زمان هم موفق شده‌اند به دیدار و آقا از غرفه‌شان بازدید کرده و الخ! هوا گرم‌تر شده! صدای قرآن هم بلند شده. نویدِ نزدیکیِ اذان است. آرام آرام قطرات عرق هم روی پیشانی‌ها خودنمایی می‌کند. آقا مشغول صحبت با خانم غرفه‌دار است و از حوزه کاری‎اش می‌پرسد. او مشتاقانه پاسخ می‌دهد. نهضت چفیه گرفتن - که در دیدارهای رهبری دیگر تبدیل به مناسک و آیین شده است - با شدت و حدت و بیشتری ادامه دارد تا جایی که دیگر کف‌گیر چفیه‌هایی که دفترِ رهبری با خود به همراه آورده به تهِ دیگ می‌خورد.

نوای قرآن پیچیده توی فضای مصلا! قدمهای آقا تند‌تر شده، 70 غرفه را در دو ساعت و نیم بازدید کرده‌اند. از زمان و مکان جدا می‌شوم. سوارِ امواجِ ذهن می‌شوم و سیر می‌کنم در تصورات و افکار و اندیشه‌ها! تجربه‌ها و مشاهداتِ برنامه‌هایی که همراه رهبر در این سال‌ها رفته‌ام توی ذهنم چرخ می‌خورند و دوباره آن فرضیه قبلی جان می‌گیرد. از گوشه‎های ذهنم قد می‌کشند و بالا می‌آیند. ولایت در این دیار بیش و پیش از آنکه یک مفهوم خشک فقهی یا سیاسی باشد، یک مفهوم اجتماعی است که در نسبت با جامعهٔ اسلامی تعریف می‌شود. رهبر در جامعه اسلامی فصل مشترک اقشار مختلف اجتماعی‌ست. شاید خیلی از این‌ها در حالتی عادی با رهبر نسبتی نداشته باشند اما رهبر قطعا با آنان نسبت دارد. دارد صدای اذان پر می‌کشد در شبستان! زمانِ نماز فرا رسیده...
منبع: تسنیم
برچسب ها: صراط رهبری