۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۹:۱۶

طنز/ حسنک وزیر هم تا آخر نماند

خاصیت وزارت معمولا همینطوری است و آدم دلش می خواهد تا آخرش بماند.«حسنک وزیر» هم مثل شما فکر می کرد اما عاقبت بخیر نشد.
کد خبر : ۱۷۷۴۷۳
صراط:  سعی کرده‌ایم در این مقام طنز اکثر روزنامه های کشور را جمع کنیم تا دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.

**کیهان: ماهیچه! (گفت و شنود)

گفت: سوزان رایس، مشاور امنیت ملی اوباما به نخست وزیر رژیم صهیونیستی اطمینان داده است که «به ایران اجازه دسترسی به سلاح هسته ای را نمی دهیم»!
گفتم: غلط زیادی کرده! ما خودمان سلاح هسته ای نمی خواهیم و اگر دنبال تولید آن بودیم، پدرجد آمریکا هم نمی توانست مانع بشود.

گفت: چه عرض کنم؟! حیوونکی جوگیر شده!
گفتم: مگر آمریکا نمی خواست که اجازه پیروزی انقلاب اسلامی را ندهد! اجازه پیروزی در جنگ تحمیلی را ندهد! اجازه صدور انقلاب را ندهد! اجازه پیشرفت های عظیم علمی را ندهد و... اما نتوانست مانع هیچیک از آنها بشود...

گفت: سوزان رایس گفته است اسرائیل نباید به هوشمندی آمریکا در مذاکرات هسته ای با ایران تردید کند!
گفتم: به یارو گفتند با «ماهیچه» جمله بساز! گفت؛ گاو در برابر ما هیچه!

 

**سیاست روز: حسنک وزیر هم تا آخر نماند

دلمان برای سرکار خانم مرضیه وحید دستجردی اندازه یک نخود شده بود. به جان شما از بچگی دلمان می خواست این خواهر لااقل هفته ای سه بار مصاحبه کند و ما هم هفته ای سه بار وسط حرفهایش تک مضراب بزنیم.

این شما و این سخنان گهربار وزیر اسبق و تک مضراب شرربار ننجون!

دستجردی: من آمده بودم که خدمت کنم نیامده بودم که بروم. یعنی بنا داشتم تا آخر بمانم.
ننجون: خاصیت وزارت معمولا همینطوری است و آدم دلش می خواهد تا آخرش بماند.«حسنک وزیر» هم مثل شما فکر می کرد اما عاقبت بخیر نشد.

برای پذیرش پست وزارت با خانواده خودم و هم با برادرها، همسر و بچه هایم. با همه مشورت کردم. همه نظرشان منفی و همه مخالف بودند.
ننجون: اینجاست که شاعر می گوید: احترام به مشورت خلق و خرد جمعی ات توی حلقم!

بسیاری از آقایان بودند که سی دی هایشان به دست شان بود و پشت در اتاق ایستاده بودند برای گرفتن این پست اما آقای شیخ الاسلام گفت نه ما شما را می خواهیم حتما هم می خواهیم خانم باشد.
ننجون: اتفاقا اینجاست که باز شاعر می گوید من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام / نفسم تویی هوا رو نمی خوام

هنوز هم جایی می روم مردم می گویند ما شما را هنوز وزیر می دانیم و تشکر می کنند.
ننجون: اتفاقا آن بیمارانی هم که به کشتزارهای اطراف تهران منتقل شدند هنوز هم فکر می کنند شما وزیر هستی و کلی دعایتان می کنند.

پدرم فکر می کرد دخترش بچه بااستعدادی است.

ننجون: از قضا پدر بنده هم فکر می کرد یک روز جایزه نوبل می گیریم اما هنوز در روزنامه سیاست روز همین ستون را داریم که از سرمان هم زیاد است.

من اعتقاد دارم که مجلس، جای لابی است.

ننجون: لابی؟ مجلس؟ شیب؟ بام؟ بام ِ شیبدار؟ استغفرالله!

وقتی مسائل تحریم شدت گرفت بنده به زور خود را در تدابیر ویژه دولت جای دادم چراکه رئیس دولت موافقت نمی کرد که بنده عضو شوم اما از کانال دیگری وارد شدم.
ننجون: آن اوایل ما را هم در جلسات شورای تیتر روزنامه راه نمی دادند و بالاخره مثل شما از کانال «کولر» وارد شدیم و حالا هم داریم «یخ» می زنیم.

 

**شرق: دانشگاه معتاد هست؟ نیست؟

از آمبولانس پریدم پایین و جعبه کمک های اولیه در دست بدوبدو رفتم بالا، بالا سر مریض، که دیدم چندنفر دارند به زور دانشگاه را می بندند به تخت و طناب پیچش کرده اند. گفتم: چی کار می کنید؟ والدین این بخت برگشته کوشند؟ گفتند: این یارو معتاد است و سایه پدر و مادر بالاسرش نبوده. [...]. ما هم داریم می بندیمش به تخت.

دانشگاه را که به تخت بستند، دست کردم توی جیب دانشگاه [...] دیدم کلی استاد اخراجی و تعلیقی روی زمین و هوا دارند آه می کشند. زنگ زدم به وزیر علوم، رضا فرجی دانا و گفتم: رضا جان، برسان خودت را. دانشگاه را بستند به تخت. فرجی دانا سریع خودش را رساند و گفت: «دانشگاه معتاد نیست که بخواهد به تخت بسته شود تا تکان نخورد بلکه دانشگاه باید آزاد باشد و عکس العمل داشته باشد.»

هر کاری کردیم نشد دست و پای دانشگاه زبان بسته را از تخت باز کنیم.

 

**تست نخبگی در سه سوت

از مقامات، پژوهشگران و کارشناسان عزیز درخواست می‌کنم در بیان نظارت‌شان کمی تدبیر بیشتری به خرج دهند. از لحظه‌یی که قائم مقام معاون تحقیقات و فناوری وزارت علوم گفته ژن‌های نخبه از کشور می‌روند خانم من پایش را کرده توی یک کفش که تو که ادعا می‌کردی نخبه‌یی این گوی و این میدان. یا مرا فرار مغزها می‌کنی یا معلوم می‌شود نخبه بودنت کشکی است. لذا از مسوولان تقاضا می‌کنم کاری کنند که:

1- شرایط مهاجرت افراد خنگ به غرب فراهم شود تا ضمن جلوگیری از خروج نخبگان با صادرات خنگیت به غرب به ایجاد فقر ژنتیکی نخبگی در غرب کمک شود.

2- با انتصاب افراد نخبه در پست‌های بالای مدیریتی در کشور از میل شدید آنها به مهاجرت بکاهند. اگر می‌پرسید مگر تا حالا نخبگان در رده‌های بالای مدیریتی نبودند مجبورم جواب دهم به قول فامیل دور من دیگه حرفی ندارم !

3- اعلام کنیم هرکس می‌خواهد برود فرنگ اول باید تخلیه ژنتیکی شده و با بازرسی بدنی ژن‌های نخبگی‌اش را تحویل بدهد.

4- اگر نمی‌توانیم جلوی مهاجرت‌شان را بگیریم لااقل خودمان صادرشان کنیم که یک پولی گیر کشور بیاید. به همین منظور نخبگان را در بسته بندی‌های شکیل و شیک صادر کنیم فرنگ و دلار و یوروی حاصل را صرف مملکت کنیم.

5- صادرات نخبه یک حسن دیگری هم که دارد این است که دیگر با خروج نخبگان امکان نخبه کشی و نخبه سوزی از بین رفته و دیگر نویسنده‌یی جرات نمی‌کند کتاب جامعه‌شناسی نخبه کشی بنویسد.

تست:

در روزنامه تصمیم گرفتیم تست نخبه بودن برگزار کنیم و با شناسایی نخبگان اسپانسر مهاجرت‌شان شویم. از روزنامه که پول در نمی‌آید بلکه از حواشی‌اش دوزار گیر ما بیاید.

پرسش 1- بزرگ‌ترین مشکل در گویش یک امریکایی چیست ؟

الف – سرعت در محاوره 1 امتیاز ب- در هم آمیختن کلمات با هم 2 امتیاز

پ –جویدن آدامس 3 امتیاز ت – عدم تسلط کافی به زبان انگلیسی 4 امتیاز

پرسش 2- دو نفر با هم گفت‌وگو می‌کردند. اولی گفت من دیگر توبه کردم سر موضوعی شرط ببندم. دومی گفت توبه گرگ مرگ است. اولی چه بگوید که نخبه محسوب شود:

الف – از گفتن ضرب‌المثل‌های حیوان ستیزانه پرهیز کن یک امتیاز

ب- نحوه برخورد با مسائل حیطه شخصی من است و لزومی ندارد به تو جواب پس بدهم دو امتیاز

پ – تا نزدمت راهت را بگیر و برو سه امتیاز

ت – حاضری سر این موضوع شرط ببندیم ؟ چهار امتیاز

پرسش 3- فردی در دادگاه محاکمه می‌شد. وکیل متهم به او گفت من به خاطر حیثیت کاری‌ام باید از پرونده وکالت شما سربلند بیرون بیایم و برنده بشوم. متهمی نخبه است که بگوید:

الف – برو خدا روزی ات را جای دیگری بدهد. 1 امتیاز

ب - از الان شکست خوردنت را بپذیر 2 امتیاز

پ – خوب همکاری کردن من با شما خرج داره 3 امتیاز

ت – تنها در صورتی که خودت اتهام را بپذیری من تبرئه می‌شوم و تو پیروز 4 امتیاز

اگر جمع امتیازهای شما از 9 بالاتر است نشانی بدهید برای تخلیه ژن نخبگی‌تان اقدام کنیم.