۱۷ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۷

اگر برادری در میان جیش العدل‌ها داشتم...

"باز هم فکر می کنم، حتما اگر برادری در میان جیش العدل ها، داعش ها ، القاعده ها.... می یافتم چنین نامه ای را برایش می نوشتم." این پایان تازه‌ترین یادداشت حبیب‌ احمدزاده است. یادداشتی که احمدزاده خطاب به جیش‌العدلی‌ها نوشته است.
کد خبر : ۱۷۲۳۶۹
صراط: حبیب‌احمدزاده نویسنده و فعال فرهنگی، یادداشت قابل‌تاملی در مورد واقعه اخیر دربند شدن سربازان ایرانی به دست گروه جیش‌العدل نگاشته است. متن این یادداشت به این شرح است:

چند وقتی  است که  به مانند همه مردم ایران و  دیگر انسان دوستان در جهان به مرزبانان و سربازان جوانی فکر می کردم که به اسارت  برده شده‌اند و به این که اگر در میان  این گروه جیش العدل، دوست یا برادری داشتم به او چه می گفتم. این ماجرا قبلا هم برای همه پیش آمده. در همان اوایل انقلاب که اکثریت صادقانه راه می جستند تا شاید خدمتی کنند وعده ای با همان قدر شاید صداقت، در این میان زیرعلم های ناشناخته سینه زدند و ناگاه و کم کم در سرازیر راهی نابازگشت قرارگرفتند و انرژی ها و چه بسا زندگی ها که نابود کردند و نابود شدند.

و همیشه این سوال را داشتم که چرا از گذشتگانمان پند نمی گیریم و بسان جماعتی که نتیجه مرگباراعتیاد را در کنارشان بارها و بارها دیده اند ، باز هم گرفتار توهم رهایی و آرامش بخشی این مواد خطرناک  می شوند، افرادی  نیز به نام عدالت  و آزادگی جان افراد را در کوچه و بازار میگیرند، بیگناهانی که حتی طرف دعوای ظاهریشان نیز محسوب نمی شوند و اینگونه بود که شاید این  متن را خطاب به آن برادر ناشناخته در جیش العدل می نوشتم:

سلام برادرم
در راهی که امروزه  تو در پیش گرفته ای صادقانه و شفاف تنها دو گمان برایت  دارم، گمان اولم آن است که در این راه که می روی دستور از بیگانه ای می گیری که او را به خود از ما نزدیکتر می دانی.
و فرض دوم آن است که گرچه رهبرانت چنین اند ولی خود صادقی و سعی در به کرسی نشاندن تفکری داری که حاضری بابت آن جانت را نیز بپردازی.

اول به فرض اولم می پردازم:
اگر کسی هستی که گمان داری که در این بازی گرگان، تو نیز برگ برنده ای هستی که خودت را به مقدار فروخته ای، باید بگویم که سخت در اشتباهی. زمانه از این برگ های برنده که از همان بدو روییدن، حتی نزد خریدارانشان  به برگ خزان تبدیل می شوند به خود بسیار دیده.

به یکی از این افراد که همانند تو راه خطا برگزید و گمان داشت که اصوات جیرجیرک های آن شب شوم توطئه و نیرنگ همه صداهای دیگر را تا ابد خواهد پوشاند، اشاره ای از درون اسناد دولت انگلیس خواهم داشت. اسنادی که چند روزی بیشتر نیست که در کتاب «گزارش های مستر چیک از رویدادهای فارس و بوشهر در جنگ جهانی اول» توسط «افشین پرتو» ترجمه و به دبیری دوست محققم «سید قاسم یاحسینی» توسط حوزه هنری بوشهر در اختیار همه قرار گرفته است.

شاید بدانی که یکی از بزرگترین مراکز جمع آوری اسناد جهان، مرکز اسناد وزارت امورخارجه  در کشور انگلیس است.

در میان این سندهای انباشته شده، سندهایی در مورد ایران از روزگار پادشاهی شاه تهماسب صفوی تاکنون وجود دارد. و در میان این سندها، نوشته های منظم هفتگی از کنسولگری انگلیس در بوشهر یافت شده که مربوط به  گزارشات محرمانه مستقیم و بدون دخل و تصرف «ویس کنسول» انگلیس در بوشهر با نام «هربرت چیک» است که در هنگامه درگیری های جنگ اول جهانی و تصرف بوشهر و درگیری با مجاهدان وطن پرست تنگستانی و دشتستانی آن منطقه نوشته و چون این اسناد پس از حدود یکصدسال در اختیار عامه قرار می گیرد حاوی نکاتی است  که سوالاتی ناگشوده را پس از یک قرن پاسخ می دهد و آن چگونگی و انگیزه های راستین قاتل رئیسعلی دلواری و قتل او از پشت سر در هنگامه نبرد رودررو با انگلیسی ها در بوشهر به دست شخصی به نام «غلامحسین تنگکی» است. انگیزه هایی که تاکنون به رقابت شخصی و حتی عشقی این دو نسبت داده می شد.

چند سند را برایت می خوانم تا بدانی در آینده چه در انتظار اینگونه رفتارهاست و چگونه قابله تاریخ، روزی بی هیچ شرمی، اسناد واقعی دلایل اعمالمان را در انظار جهانیان، زایمان می کند.

مستر چیک، گرداننده اصلی و میدان دار عمل سیاسی و در واقع نظامی دولت بریتانیا در بوشهر خود از این شهر برای روسای بالاترش در صد سال قبل چنین نوشته  است:

پنج شنبه 5 ژوین 1915

رئیسعلی شخصیت شگفت انگیزی است. می گویند دشمن قسم خورده ی ماست . برخی هم او را آدم آرامی می دانند که کم تر از کوره در می رود ولی می گویند اگر خشمگین شود قدرت کنترل خود را ندارد. پیشتر سرش به کار خودش بود و کدخدایی می کرد و گاهی تجارت، ولی یک سالی است که روش زندگی اش را تغییر داده و در جستجوی راهی برای مطرح کردن خود است. قبلا فکر می کردم به دنبال نان و نوایی است و برای خموش ساختن او در این زمینه کارهایی کردم و پیغام هایی دادم، ولی گویا کارساز نبوده و او روز به روز بر تندروی خود می افزاید. دو سه نفری را در اطرافش برای کنترلش کاشته ام ولی آنها جرات زیادی برای برخورد جدی با او ندارند. (1)

پنجشنبه 27 اوت 1915
خبرها خوب نیست. تلاش برای هم پیمان شدن خان ها ادامه دارد و نیز کوشش  ما  برای ایجاد تفرقه میان آنها، باید یکی از آنها را از میان برداشت. یکی که از میان برداشته شود، چند روزی ادامه ی فعلی  ماجرا به تعویق میافتد.(2)

سه شنبه 1 سپتامبر 1915
به گمانم راه را یافتم. دیشب او را یافتم . میرزا رحمت لیلکی مرا به نزد او برد. صحبت ها انجام شد. غلام حسین پذیرفت. شاید هیچکس اشک نریخته ی مرا ندید. آن کس که باید کار را تمام کند، پذیرفت که چنین کاری را انجام دهد. نه تنها در این دیار بلکه در هر دیاری هر نوع آدمی پیدا می شود. پذیرفت و رفت. من و میرزا رحمت بازگشتیم. فهمیده بود در فکرم، اصلا صحبتی نکرد. برچنین مردمی حکومت کردن اسان است . به لقمه نانی خرسندند.... (3)

سه شنبه 8 سپتامبر 1915
در سیلاب دگرگونی ها حادثه ای روی داد. تمام شد. یکی رفت. رئیس علی کشته شد. میرزا رحمت لیلکی همه ی امروز را چشم به من دوخته بود و وقتی بعدازظهر خبر را آورد از سکوت طولانی ام تعجب کرد. هرگز شانه اش را نفشرده بودم. پس از پایان دوره ی طولانی سکوتم، شانه اش را فشردم. باید قهقهه سر می دادم، ولی نمی خواهم. آن کس را که برگزیده بودم کار را تمام کرد. در میان درگیری تیری و فریادی و مرگی... پایانی بر یک ماجرا. آدمی افتاده بر خاک که در خاک خواهد خفت. فرداها درباره ی او و من و آن خاک چه خواهند گفت. من و او جنگیدیم ولی فرداها درباره ی آن کس که تیر را انداخت چه خواهند گفت؟
بی حوصله ام. باید بروم پرسه ای بزنم. شبی شرجی و گرم است. از شهرهیچ صدایی نمی آید.(4)

***
می بینی تاریخ پس از صدسال فرضیه مبهم  قتل رئیسعلی دلواری به دست استعمارگران را به یک اصل تبدیل می کند. قتلی  که حتی آمرش برای فاعلش پشیزی ارزش قائل نیست. بر چنین مردمی حکومت کردن آسان است. به لقمه نانی خرسندند . لقمه نانی.

امروزه اسناد معاصران غلامحسین تنگکی با سرعت بسیار بیشتری بدست می آید. اسناد جاسوسی و فروختن مردم ایران توسط مسعود رجوی به صدام را از دید دوربین های مخفی کار گذاشته شده توسط بعثی ها به راحتی می توان در سایت ها مشاهده کرد (5) و شباهت عجیب این قدر ندانستن ارباب را آنجا که التماس های رجوی جهت درخواست دیدار دوباره  صدام، هر انسان آزاده ای را بفکر می برد که از کجا و به چه نامی می توان آغاز کرد و در نهایت به کجا رسید. یا سفر عبدالمالک ریگی به قرقیزستان جهت دیدار با آمران ویا هم پیمانانش.

شاید بگویی سندت درباره ملعبه بودن ما در دست بیگانگان چیست؟

می توانم براحتی بگویم نتیجه اعمالتان که جز دشمنان دین و آیین و انسانیت را خوشحال نخواهد کرد و دومین دلیلم بیانیه ایست  که صادر نموده اید.

آنجا که ناچار به خلاف گویی شده اید و پنج سرباز بی گناه ما را به دروغ  پاسدار نامیده اید تا به خیال خود نزد آمرین تان در کرانه جنوب خلیج فارس مژدگانی بیشتری بگیرید و یا آنکه باز مطالبه معاوضه پیکر درجه دار شهید ما را با  پیکر پنجاه همرزم خود کرده اید که باز هم می دانید چنین رسمی یعنی نگهداری کشته های مقابل در نزد ملت و دولت ایران هرگز نبوده و این رسم اسراییل و آن دولت غاصب است که جسد شهدای فلسطینیان را سال ها نگه داری می کند، و این همانندسازی، خود بازی تبلیغی دیگری است و نیز دیگر حرف های مربوط به سوریه که حتی خود معارضین درگیر در آن کشور چنین ادعاهایی را تاکنون مطرح نکرده اند...

راستی اگر این بیانیه برای خارج نشینان تنظیم نشده پس چرا چنین مطالب خلاف واقع مشهودی در آن نگاشته شده  که همه در ایران بدان واقف اند؟ آیا نویسندگان این بیانیه دوستانی در رسانه های پایین دستی خلیج فارس ما نیستند که تنها برای دلخوشی دوستان تکفیری شان همچون القاعده و مرهمی بر دردهای آنان چنین پاکی صفحات سفید را به سیاهی دروغ می ارایند.

لحظه ای بخود بیا. من حداقل مردانگی عبدالمالک ریگی را ارج می نهم  که  صادقانه از کشتار کودکان و زن و بچه های مسلمان  بلوچ و سیستانی احساس ندامت و پشیمانی کرد و شما دوستانش را ملتمسانه از ادامه این راه اشتباه بازداشت .

و اما فرض دوم:
برای آن برادری است که گمان می برد کشتن اسیر دست بسته و زنان و کودکان در حسینیه ها  و خیابان ها  بهشت برین را نصیبش می کند. و هرگز نمی خواهد بداند که  با این کار چگونه لبخند بر لبان شیاطین این جهان وآن جهان نقش می بندد.

عدالت، آزادی و اکنون متاسفانه «شهادت»، زیباترین و مقدسترین کلماتی است که با آن در جهان کنونی، جنایات رنگ و لعاب فریبنده به خود می گیرند. از چنگیز و هیتلر واستالین گرفته تا جرج بوش و صدام و شارون، همگی اعمال خود را در پس این دو کلمه زیبا پنهان می کردند و تو نیز با  جعل معنای کلمه شهادت این مثلث را تکمیل نموده ای...

مگر نه آنکه چنگیز به بهانه کشته شدن فقط چند قاصدش در ایران، میلیونها  نفر را در شهرهای سرراه قتل عام و از کله ها مناره ساخت؟

مگر نه آنکه هیتلر به بهانه ظلمی که در قرارداد تحمیلی ورسای و در پی آن نابودی اقتصاد بر ملت  آلمان رفته بود و نیز نداشتن فضای حیاتی زندگی برای ملتش، چنان افسار گسیخته به دیگر کشورها تاخت که حیات دهها میلیون انسان بیگناه در جنگ دوم جهانی را به نابودی کشاند؟

مگر نه آنکه استالین ظلم صدها ساله توسط  رژیم تزاری و اربابان به  کشاورزان در کلخوزها و بردگی کارگران در کارخانه های روسیه را بهانه ای برای پاکسازی های قومی و ارسال مردمان مخالف به گولاگ ها و سیبری قرارداد؟

مگر بوش پسر به بهانه انهدام ساختمانهای تجارت جهانی در نیویورک و کشته شدن دوهزار و پانصد انسان واقعا بیگناه، به نابودی زیرساختهای دو کشور افغانستان و عراق همت نگماشت و میلیونها شهروند بیگناه  این دو کشور را به کام مرگ نفرستاد؟

و مگر صدام به بهانه عنوان یک رودخانه مرزی که با هرنوع نامگذاری، بی تفاوت براهش ادامه داده و شیرینی آبش را به شوری دریا هدیه میدهد، صدها هزار مردمان دو کشور برادر ایران و عراق  و بعدها با بهانه های واهی دیگر بیشماری از مردم  کویت را به کام مرگ نفرستاد؟

و در آخراریل شارون به بهانه برگشت یک قوم پس از شش هزار سال به وطن موعود و افسانه ایش و ظلمی که برملت یهود در تاریخ غرب رفته، عملا حق زندگی شش هزار ساله ملت فلسطین را در همان سرزمین غصب نکرد و صدها برابر آن  ظلم ادعایی خود را بر ملت فلسطین  و بخصوص در کشتار  فجیع صبرا و شتیلا روا نداشت ؟

به خود  بمبی می بندی و در میان عزاداران و یا محفل و بازار مردمان فقیر منفجر می کنی و فرض می گیری که به بهشت رهنمونی! آیا تو نیزعملا در بهانه پیدا کردن از این اخلاف جنایتکار پیروی نمیکنی؟ آیا کمال تعجب و پرسش همگان را ندارد که گروههای تکفیری همچون القاعده ، داعش و .. شما در این ده پانزده سالی که جهان را بخاک و خون کشیده اید چگونه حتی تاکنون یک گلوله  سمبلیک در صحنه کارزار به سوی  دشمن اصلی و مورد ادعای همیشگی تان یعنی  نظامیان دولت صهیونیستی اسراییل شلیک نکرده اید؟

عجب! سوال واقعی در همین جاست که پس چگونه بدین باورمسلمان و بیگناه کشی اعتقاد پیدا کرده اید؟ و آیا در آیین اسلام و صحابی اعظم تک حدیثی پیدا می شود که ریختن خون بی گناه حتی غیر مسلمان در آن جایز شمرده شده باشد؟

بزرگی می فرماید که هیچ «ضد ارزشی» در جهان وجود ندارد. ضد ارزش در واقع ارزشی است که در جای غلط  و غیر صحیح خود استفاده می شود.

عملی که امروز تو برادر با  نام «مرگ خواهی» انجام می دهی در واقع حجابی است از ارزشی  به نام شهادت که در جای خود قرار بوده با فداکاری در زمان صحیح  و بجای خودش مسلمین را از تعدی دشمنان باز دارد که چون در غیر جای خود استفاده می شود کارکردی ضدارزشی پیدا کرده و بجای کرامت و ستایش خلق خدا، نفرت و لعن ابدی خدا و خلقش را برای کننده آن به همراه دارد.

لحظه ای برای درک بهتر موضوع به «آب» به عنوان مثال  بنگر. این نعمت خدادادی که مایه حیات است، در غیر جای صحیح و  فراوانی بیش از اندازه خود سیل است و در کمبودش خشکسالی، که در هر دو این موارد جز نابودی چیزی  به ارمغان نمی آورد. اگر کمی در دین مان تدبر کنیم متوجه می شویم که کلمه ارزشی «جهاد» در قرآن ما جهد و کوشش است برای عمل صالح  در راه بهبود وضعیت فعلی همگان با نیت خداوندی که قتال و جنگ و آن هم از نوع دفاعی، تنها قسمت کوچکی از این رحمت عظیم است و کلمه ارزشی «شهادت» نیز نه مرگ خواهی بلکه شاهدی است از کمال یک انسان در هر کار و در هرگوشه از تکاپوی زندگی و تنها  قسمت صرفا کوچکی از این تعریف که بسیار در جای خود نیز ارزشمند می باشد در زمان بحرانی نبرد، لقب بزرگانی است که برای سرانجام رساندن وظیفه  حاضرند جان خود را  برای نجات  و دفاع از مظلومان و نه نابودی مردمان بیگناه فدای حق کنند. و در مثال ساده تر شهادت همچون همه ارزش های دیگر وسیله است و هدف  کرامت انسان نایل به حق است و شهادت در جایگاه ارزشی و مورد دقیق کلمه باید کار گلبول سفید خون در بدن، به هنگام مبارزه با میکروب و ویروس های مهاجم را کند که اگر نباشد بدن مضمحل شده و اگر همچون شما خارج از قاعده رشد و تکثیر شود به سرطان خون این خطرناکترین سرطان شناخته شده تبدیل می شود که به جای دفاع از تمامیت بدن، خود به نابودی آن همت می گمارد. و یا حتما از بزرگان دین شنیده ای که «مداد العلما افضل دما شهدا» که آنچه عالم و دانشمند با قلمش می نگارد بسی ارزشمندتر از خون شهداست.  پس چرا اگر درپی کرامت معنوی و تقرب واقعی به خدایمان هستی به این معنا عمل نکنیم؟ فرق در عمل بدین دو راه چیست؟ به گمان عقلا و دانشمندان دین ، تعریف غلط و ضدارزش شما از شهادت در واقع  بهانه ای برای  فرار از مسئولیت های زندگی و عدم مواجه با مشکلات جهان مادی است  و این  در واقع شک به خردمندی خداوند در ذات  آفرینش است که  بدین تلقی زندگی دنیوی را  به عبث آفریده. که ذات باری تعالی از این گمان جاهلانه  به دور است. رفتار شما برادر دقیقا بسان آن روشنفکر سطحی می ماند که چون تعریف حقیر بعضی مدعیان مذهب از دین و خدا را نمی تواند با خرد بسنجد، به جای پس زدن  آن تعاریف ناقص، اصل و مفهوم را پس می زند و به نوعی با عمل خود تیغه دوم همان قیچی نابخردی شده و کاملا  آن تعریف غلط را  با اصل  و دقیق دانستن، در جامعه تکثیر، نهادینه و رسمی می کند.

و در آخر این بحث تو را ازاین «مرگ خواهی» غلط به «مرگ آگاهی» بشارت می دهم که بسیار در همان دین که ادعای ترویجش را داری سفارش شده، لختی فکر کنیم که صد سال از این امروز گذشته و از آن فراز برگشت ناپذیر مرگ به امروز و اعمالمان بنگریم. به فرزندی که  باید بدون  لمس و سایه پدرش بزرگ شود، به زنان و بچه هایی که در کوچه و خیابان  کشته نادانیمان شده اند. حتما در جهان عقبا، روحمان دیداری با این مظلومان خواهد داشت ولی جوابی به آنان به گمانم که نه!.... که اگر جوابی وجود داشت، حتما جواب را این مظلومان به ناحق کشته شده در تاریخ پیشترها از چنگیزها، هیتلرها، استالین ها و بوش و صدام و شارون ها تاکنون  شنیده و پذیرفته بودند.

و از آن بالاتر من و تو حتی از سوی پروردگار به ماموریتی مقدس تر سفارش شده ایم که حفظ   سلامت همه موجودات جهان و محیط زیست و سیاره ای که امانت خدا به ماست و باید در حفظ و تسلیم آن به نسل های اینده کوشا باشیم.

پس به جرات و فاش باید گفت  کسی  که جرات ماندن  و ساختن این جهان و مبارزه با مشکلاتش را ندارد ترسویی بیش نیست حتی اگر با بمب خود را هزار تکه کند.

حال شاید بگویی به من ظلمی شده و با این اعمال در صدد رفع آنم باز هم خواهم پرسید که چگونه می توان از کسی که مدعی عدالت است، بی عدالتی فاحشش را در باب کسانی که هیچ گناهی و حتی تماسی با او نداشته اند، پذیرفت؟

آیا همان قرآن که  مدعی ارتش عدالتش شده ای  به من و تو نفرموده: "با دشمنان خدا به جهاد برخیزید ولکن از حد خارج نشوید که خدا از حد خارج شوندگان را دوست ندارد"(6)
خدای من و تو رعایت حدود را حتی در جنگ با کفار بر پایه عدالت می شمارد، آیا صدمه دیدگان از عملیات های  گروه شما، این کودکان و زنان کشته شده و  این سربازان اسیر مسلمان ، دشمنان  حربی خدا محسوب می شوند؟

و یا "خدا شما را از نیکی کردن و عدالت ورزیدن با آنان که با شما در دین نجنگیده اند و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند ، باز نمی دارد که با آن ها نیکی کنید و با عدل و قسط رفتار کنید زیرا خدا عدالت پیشگان رادوست دارد"(7)

تجربه زندگی ثابت کرده که بدبخت ترین افراد مدعی آرمانگرایی چه دینی و چه غیر دینی، کسانی هستند  که برای مقابله با اعمال احتمالا غلط دیگران، تمامی زندگی خود را صرف عکس العملی کرده اند که پس از سال ها پی برده اند که این عکس العمل درست پنداشته خود ازعمل غلط قبلی دیگری دهشتناکتر بوده و افسوس بدتر انکه عمر خود را در بازی که دیگران طراحی کرده اند به عبث گذرانده و هرگز استعدادهای واقعی خود را شکوفا نکرده اند.

برادر تو از کجا می توانی ایمان مسلم داشته باشی که جزو این گروه با صداقت  نابودگر خود و دیگران نیستی؟

برادر در هر دو فرض اول و دومم نتیجه و عاقبت رفتارت یکی است. جنایت و زشتی اعمالی که برای هر انسان مسلمانی صرف شنیدنش سرافکندگی به همراه می آورد و بدبینی در جهانیان ناآگاه به اصل دینی که پیامبرش رحمت للعالمین بوده و این گناه حتی از قتل نفس انسان ها نابخشودنی تراست که زحمات تمام شهدا و صالحین این دین در طول تاریخ برای زندگی بهتر مردم را بدین کج راهه آلوده و بدنام می کند.

برادر، دیگر ارزش های تاریخ جهان همچون آزادی و عدالت از کارکرد نابه جای دژخیمان بدنام شده اند. در حداقل ادعا، سعی وافر کن که ارزش شهادت را به ضد ارزشی در چشم مردمان ناآگاه جهان تبدیل نکنی. که بزرگی فرمود: «امیدوارم رشد بشر به جایی برسد که  مسلسل ها را به قلم تبدیل کند».

خردمندی، بهروزی و آرامش معنوی و مادی برای خود و دیگران خواستن و هزاران خواستن دیگر برای ساختن، این نهایت سعی و رشد بشر است. امروز دوباره به همان سند مستر چیک برمیگردم که گفته بود: «باید برای ایجاد اختلاف بین مبارزان یکی از آنان را ازبین برد»، فکر نمیکنی که این سیاست دیرینه استعمارگران امروزه بدست تو و گروهت در حال اجراست تا بین اقوام و هم کیشانی که با  مذاهب خاص خود بیش از هزار سال با صمیمیت در کنار هم زندگی کرده اند، بذر اختلاف و کینه پاشیده شود؟!

شاید بپرسی پس راه چیست؟

شاید راه اصلی برای یک مدعی مبارز با ظلم و تعدی در آن است که خود برای رسیدن به هدفش از استفاده از این روشها بپرهیزد چون کسی که به قدرت نرسیده چنین کند در فردای به قدرت رسیدن چه کند!

به معنای دیگر بدان پایه از معرفت الهی برسیم که موقعیتها مهم نیستند ، مهم آن است که  آیا میتوانیم و آمادگی آن را از قبل در خود بوجود آورده ایم که در هر موقعیتی انسان باقی بمانیم یا خیر؟ اینجاست که معنای پیروزی رنگ دیگری بخود میگیرد و اینجاست که حسین ها با شکست ظاهری و کشته شدن ها  تا ابد میمانند و یزیدها با کشتن ها و پیروزی ظاهری در تاریخ محو میشوند.

برادرم بخودمان برگردیم

براستی برادرم، مضامین  اسناد افشا شده تو در آینده چگونه خواهد بود؟

نه، نه، به فردا هم نیازی نیست. فقط کافی است در این شب خود ساخته درونت به دقت بنگری، حتما مستر چیک ها را می بینی که یا شانه فرماندهانت را می فشارند و یا در دلشان به تو و دوستانت پوزخند می زنند و با خود می گویند:

چه خواهند گفت، فرداها، در باره ی آن کس که تیر را انداخت؟

ولی خدا کند که  دوباره نگویند:بر چنین مردمی  که به لقمه نانی خرسندند حکومت کردن آسان است...

باز هم فکر می کنم، حتما اگر برادری در میان جیش العدل ها، داعش ها ، القاعده ها.... می یافتم چنین  نامه ای را برایش می نوشتم.

1-   چیک  هربرت  - گزارشهای مسترچیک از رویدادهای فارس و بوشهر در جنگ جهانی اول-  مترجم پرتو افشین  -  از مجموعه  کتابهای دانشنامه استان بوشهر به دبیری سید قاسم یا حسینی  -  نشر همسو و حوزه هنری بوشهر  - 1392  - ص 134-
2- ص 150 همان
3- ص 150 همان
4- ص 151 همان
5 – http://documentary.art.ac.ir/SevenSins.html
6 – قران - سوره بقره - آیه 190
7 _ قرآن- سوره ممتحنه - آیه 
منبع: ایسنا