۱۳ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۹:۰۴

نامه فتحعلی شاه قاجار به زیباکلام

میرزا صادق خان زیبا الدوله از وقتی که جنابتان در نامه‌هایی به میرزا حسین خان شریعتمدار و آشیخ حمید رسایی نوشته‌اید که انرژی هسته‌ای به چه درد ایران می‌خورد و اصلش باید بی‌خیالش شویم، انگار بار بزرگی از روی دوش ما برداشته شده است.
کد خبر : ۱۶۱۰۹۶

صراط: وبلاگ طنزهای یک م.ر.سیخونکچی نوشت: 

میرزا صادق خان زیبا الدوله

سلام

در همین ابتدا لازم است توضیح دهیم که چرا شخص همایونی خودمان دست به دوات برده و جنابتان را مخاطب قرار داده‌ایم.

اول آنکه در این مکان نه خبری از غلامان و چاکران هست و نه نشانه‌ای از ملازمان و جانثاران تا بدوند و قلم از دستمان بگیرند؛ هرچند که تا دلمان بخواهد موکل عذاب هیکلی و تنومند وجود دارد که سیخ و میخ به دست آماده انجام وظیفه در تمام ساعات هستند!

بنابراین چاره‌ای نمی‌ماند که شخص شخیص خودمان زحمت برداشتن قلم را بر خویشتن هموار کنیم؛ اما این همه ماجرا نیست؛ اتفاقی که افتاده است چنان سترگ و مهم است که حتی اگر همه چاکران هم بودند باز لازم بود شخصاً به کتابت بپردازیم و اصلش همین دلیل دوم است که سبب نوشتن این مکتوب شده است و آن اینکه:

دیروز 3 ساعت از ظهر گذشته تازه از حمام قیر داغ فارغ شده بودیم که این مردک دبنگِ آدولف نام با شرمساری جلو آمد و دست و رویمان را بوسید.

ما هم گفتیم بکش کنار آن هیکلت را کافر زندیق که سر تا پایمان را آلوده کردی! آخر می‌دانی، بیچاره تازه از استخر کثافات در آمده بود! خلاصه بعد از کلی معذرت خواهی و دستبوسی زبان باز کرد که به سیبیلم قسم من در مورد تو اشتباه می‌کردم.

گفتم آخر مردک تو مگر چقدر سیبیل داری که به آن قسم هم می‌خوری؟ آن یک بند انگشت سیاهی را که نمی‌شود سبیل گفت!

خلاصه بنده خدا بور شد و بر شرمندگی‌اش افزود؛ گفتیم حالا بنال ببینیم چه چیز باعث شده تا تو بالاخره سر به آستان ما بسایی و اظهار جان‌نثاری کنی؟

نالید که راستش در این چند 10 سالی که توفیق ملازمت شما را داشته‌ایم نبوده از معاصی که نکرده و از مسکری که نخوردیم و باقیمانده‌اش را روی صورت همایونی بالا نیاورده‌ایم و نوبده لیچاری که به خیک شما نبسته باشیم.

تا این را گفت خشم سراسر وجودمان را گرفت و خواستیم به چاکران بگوییم یک سبیل آتشی مشتی بکشند پدرسوخته را که بلند شدن هق هقش دلمان را سوزاند. گفتیم حالا تهش را بگو که الان سانس اره‌برقی می‌رسد و وقت نداریم!

کچل دماغش را بالا کشید و گفت که هر چه در این سال‌ها کردیم نبوده مگر به واسطه اینکه آنقدر فحش و لعنت و استهزاء پشت سرت بود که این حرف‌ها که ما می‌زدیم حکم دعای خیر را داشت!

خب می‌دانی میرزا صادق خان! حق داشتن بنده خداها؛ وقتی اطفال مملکت خودمان هنوز اکابر نرفته قصه خیانت‌ها و بی‌کفایتی‌های ما را می‌دانند و انواع و اقسام بدو بیراه‌ها را نثار ما و والده گرامی می‌کنند، چه انتظاری است از این مردک دیوانه جرمن و آن موسولینی چکمه‌ای و از همه ازگل‌تر آن چرچیل روباه صفت؟ چه انتظاری هست؟ ها! چه انتظاری هست؟!

خلاصه اینکه مردک آدولف کلی زنجه مویه کرد و دلمان را ریش کرد تا بالاخره گفت: «اما امروز چیزی دیدم که فهمیدم اسم تو بد در رفته فتحعل خوان!»

حالا بنده همایونی بر خود لازم دانستم که این مرقومه را بفرستم و شخصاً از شمای زیباالدوله قدردانی کنم که باعث شدید این ذهنیت تاریخی درباره ذات اقدس ملوکانه ما تغییر کرده و دیگر فک و فامیل ما بتوانند سر راحت بر بالین ابدی بفشارند.

شاید هنوز هم گیج بزنید که از کدام کارتان حرف می‌زنیم؟ می‌گوییم. تا همین چند وقت پیش این جمله ما که وقتی نخستین کمپانی‌های استعماری برای انعقاد قرارداد مربوط به استخراج نفت به ایران می‌آمدند، گفته بودیم: «به چه درد می‌خورد این مایع سیاه بدبوی بی‌خاصیت؟ بدهیمش به اینها برود پی کارش ...»! چنان برای ما مایه رسوایی شده بود که نگو.

اما از وقتی که جنابتان در نامه‌هایی به میرزا حسین خان شریعتمدار و آشیخ حمید رسایی نوشته‌اید که انرژی هسته‌ای به چه درد ایران می‌خورد و اصلش باید بی‌خیالش شویم، انگار بار بزرگی از روی دوش ما برداشته شده است.

همین آدولف خودمان هم دیگر کمی با دیده احترام به ما می‌نگرد، این مردک موسولینی کمتر انگشت در چشم و چالمان می‌کند و آن چرچیل قرومپت دیگر به ریش‌مان نمی‌خندد و مکار بودنش را به رخمان نمی‌کشد؛ و ما همه اینها را مدیون جنابتان هستیم با این درافشانی‌هایتان.

اگر با همین دست فرمان ادامه دهید انشاالله خاطره ترکمانچای و گلستان هم بالکل از ذهن تاریخ پاک خواهد شد و هیچ بعید نیست چندی بعد یکی از وطن پرست‌ترین شاهان ایرانی لقب بگیریم؛ خب دیگر باید بروم؛ ملک عذاب با گرز آتشین آمده و منتظر است!