صراط: «من از اول عقیدهام این بوده که عدهای هستند مکتبی و معتقد که روی چشممان؛ عدهای هم هستند که مکتب را عنوان کردهاند و از آن میخورند. عدهای هم هستند اهل قلم و بیان و به اصطلاح روشنفکر که هیچگونه شناختی از جامعه ندارند و فقط مواظب هستند عقب نیفتند که خطرشان کمتر از دسته دوم نیست. من گفتهام و میگویم که باید به اسلام راستین توجه کرد و این دو خط را که باطل است کنار گذاشت و خط سوم (را که) راستین و تنها راه نجات است، دنبال کنیم. خط سومی که امام راهبر آن است.» (24 فروردین 60)
مرحوم احمدخمینی وقتی این جملات را در گفتوگو با روزنامه کیهان بیان میکرد جناحها و گروههای سیاسی در سالهای نخستین پس از انقلاب آنقدر سردرگم و پرتلاطم بودند که این اظهار نظر خیلی موثر نیفتاد. او اما از نخستین افرادی است که در ایران پس از انقلاب ایده ایجاد خط سوم را مطرح کرد. خطی که فارغ از دو طیف و جناح اصلی با نگاه و مدیران معتدلتر دو گروه، کار را در دست گیرد.
آن سالها اما سپهر سیاست ایران راه و رسمی دیگر در پیش داشت. تحولات آنقدر سریع پیش میرفت که هرگز فرجه پیگیری این ایده پیش نیامد.
جنگ که تمام شد، دولت اکبر هاشمی رفسنجانی بر سرکار آمد و تکنوکراتها بر صدر قدرت قرار گرفتند. گاه تعداد صندلیهای راستگرایان در کابینه بیشتر میشد و گاه تعداد صندلی چپها. هرچه بود نگاه حاکم، نگاه تقریبا راست هاشمیرفسنجانی بود.
تحولات سیاسی اما از زایشهای جدید خبر میداد؛ زایشی که از یک ریزش سیاسی پدیدار میگشت.
راستگرایان مدیران هاشمی را برنتافتند و آنها که راهشان از چپها هم جدا بود، به فکر ایجاد یکخط جدید افتادند. خطی که با امضای مدیران هاشمی نام کارگزاران سازندگی را به خود گرفت. هم از چپگرایان میانه در آن گروه جدید وجود داشت هم راستگرایان را میشد به خوبی مشاهده کرد. آیا زمان برای ایجاد خط سوم و اجرایی شدن ایده سیداحمد خمینی فرا رسیده بود؟
کارگزاران اما هرگز نامی از خط سوم نبرد و شاید میدانست که ذات وجودیاش اجازه نخواهد تا همیشه مستقل و در راه خود بماند. میدانست که در نهایت یا به چپ متمایل خواهد شد یا به راست.
زمان که گذشت درستی این پیشبینی ثابت شد چپهای کارگزاران زورشان به راستگرایان چربید. آنها از میان ناطقنوری و سیدمحمد خاتمی، نامزد چپها را ترجیح دادند و کورسوی خط سومی که برخی انتظارش را میکشیدند بار دیگر از میان رفت.
اما هنوز بودند کسانی که فکر میکردند میتوانند بیرق خط سوم را در میانه جدالهای راست و چپ بر دست گیرند.
سیدطه هاشمی و روزنامه انتخاب که توسط او منتشر میشد، حالا مدعی جدید خط سوم بود. او از دل راستگرایان آمده بود، اما خواستهایش قرابتهای زیادی هم با چپها داشت. خورشید اقبال او هم زمان زیادی بر سپهر سیاست ایران دوام نیاورد. بزرگترهای سیاست دست او را نگرفتند و هم روزنامه و هم خط سیاسیاش باز به آرشیو سیاست ایران رفتند.
حالا بار دیگر خط سوم صاحبی نداشت؛ عنوانی جذاب بود اما آنقدر بزرگ بود که گویا سیاستورزان تمایلی برای تصاحبش نداشتند. چند سال بعد نوبت محسن رضایی بود که روزهای بدون لباس نظامی را در عالم سیاست با هدف احیای جریان سوم طی کند.
او خود را در آستانه انتخابات سال 84 میدید. از جریان سوم سخن گفت و از اینکه باید افرادی غیر از تندروهای دو جناح بر سر کار بیایند؛ تلاشهای او هم البته فرجامی نیافت.
انتخابات سال 84 اما گویا نویدی تازه برای احیای خط سوم بود. حالا این جریان یک صاحب تازه پیدا کرده بود. پیروز انتخابات یعنی محمود احمدی نژاد مهمترین ادعایش این بود که بدون حمایت اصولگرایان به پیروزی رسیده است. او میگفت نه از دل شورای هماهنگی به پاستور رسیده و نه دینی به دیگر اصولگرایان دارد.
او میگفت خودش به خاطر دیدگاههایی که نزدیک به مردم بوده، پیروز انتخابات بوده. ترجمه گفتار محمود احمدینژاد این بود که فردی که پیروز انتخابات است نه وابسته به چپ است و نه راست.
این یعنی ظهور یک جریان جدید. در روزهای نخست البته هم چهرههایی راستگرا در دولت دیده میشدند و هم چهرههایی هرچند اندک از دولت چپگرای پیشین. زمان اما هر چه میگذشت کابینه خالی از این نیروها میشد. چهرههای جدید راه پاستور در پیش گرفتند و با حکم محمود احمدینژاد یکی پس از دیگری راهی وزارتخانهها میشدند. ابتدا نامشان سوم تیری بود و فاکتور زمان نامشان را به حامیان گفتمان بهار تغییر داد.
خط سوم اما این بار هم فرجام خوبی نداشت. فارغ از همه اتفاقاتی که پیرامون احمدینژاد و حامیانش رخ داد آنها از خرداد92 دیگر نه جایشان در پاستور است و نه در بهشت.
دولت وحدت ملی ترجمه دیگری از خط سوم؟
دولت محمود احمدینژاد اگرچه رسما در نقطه مقابل اصلاحطلبان قرار داشت اما در بسیاری مواقع با اصولگرایان هم همراه نبود شاید چنین بود که علیاکبر ناطقنوری بر آن شد تا با ایدهای جدید و تازه به دولتی متشکل از دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب بیندیشد. ایدهای که ابتدا به صورت غیررسمی و خبری دنبال میشد و آنگاه که رسانهها از آ ن با خبر شدند به دولت وحدتملی شهره شد. آن ایده خیلی زود به علت عدم همراهی چهرههای هر دو جناح فراموش شد.
چند سال بعد وقتی محمود احمدینژاد ماههای آخر صدارتش در پاستور را طی میکرد، اکبر هاشمیرفسنجانی صریح و شفاف به همه گفت که دنبال اجرای ایده طرح دولت وحدت ملی است، یعنی همان ایدهای که علیاکبر ناطقنوری مطرح کرده بود. بحثها آنقدر بالا گرفت که خیلیها گفتند هدف هاشمی کاندیداتوری خودش در انتخابات و تشکیل دولت وحدت ملی است. او اما در مصاحبهای چنین گفت:
«من با محور خودمان نگفتم. در محور نیروهای خانواده انقلاب و نظام اسلامی گفتم. کاری که خودم در دوره قبل کردم، آن را یک مصداقی از وحدت ملی میدانم. البته در هیچ جا از وحدت ملی تعریفی نشده است که مورد خاصی داشته باشد و همیشه مصادیق مختلفی دارد. بعد از جنگ وقتی که رئیس دولت شدم، فکر کردم نیروها و جریانهای مختلفی که در کشور و در انقلاب هستند، اینها همه باید سهیم باشند و بنابراین کابینهای که تشکیل شد از چپ، راست و مستقل در آن بودند و سعی میکردیم تا سطح پایین و معاونان وزرا و پایینتر رعایت شود و استاندارها، فرماندارها و بخشدارها همه از یک جناح نباشند و ترکیبی از جناحهای مختلف باشند که چپ و راست و مستقل بودند و همه نوع هم بودند. وحدت ملی که من میگویم این است و این هم مقدور است. چندبار هم تفسیر کردم. ولی آنهایی که میخواهند مخالفت کنند، حرف خودشان را میزنند و هرچه میخواهند میگویند.»
این ایده هاشمی تقریبا چیزی شبیه همان ماجرای خط سوم بود. هاشمی برخلاف گفتهاش نامزد انتخابات شد حال آنکه همچنان میگفت ناطقنوری درخواست او برای کاندیداتوری نپذیرفته و او مجبور به حضور شده است.
هر چه بود هاشمی مجوز حضور در انتخابات را نیافت و حالا نزدیکترین فرد به
او که میتوانست ایده دولت وحدت ملی را اجرایی کند کسی نبود جز حسن روحانی.
فردی که قبل از هاشمی برای کاندیداتوری ثبتنام کرده بود و با نامزدی
هاشمی انصراف نداده بود. حالا او مانده بود و پروندهای به نام دولت وحدت
ملی یا به گفته خودش دولت فراجناحی.
روحانی و نیروی سوم سیاست
حالا که حسن روحانی قرار است به جای محمود احمدینژاد، رئیسجمهور ایران باشد خیلیها منتظرند تا ببیند سپهر سیاست ایران این بار رنگ راستگرایان را به خود خواهد گرفت یا چپها بار دیگر غالب خواهند شد.
حسن روحانی نامزد اصولگرایان نبود، در این گزاره شکی نیست. واقعیت اما این است که او تا اندک زمان باقی مانده به انتخابات نامزد اصلاحطلبان هم نبود.
در جدال میان تحلیلگرانی که میگویند رای روحانی برای بدنه اجتماعی اصلاحطلبان بوده یا نبوده، این حسن روحانی است که در این روزهای پس از انتخابات بارها گفته کابینهاش متشکل از معتدلین هر دو جناح خواهد بود.
چیزی شبیه همان چیزی که سیداحمد خمینی به آن معتقد بود و سالها بعد مدعیان فراوانی از طه هاشمی گرفته تا محسن رضایی و محمود احمدینژاد پیدا کرد.
عرصه سیاست ایران تا نیمه دهه 80 میان چپها و راستها دست به دست میشد و پس از آن هم اگرچه محمود احمدینژاد مدعی بود اصولگرا نیست، اما جدال میان راست و چپها در میانه میدان سیاست جایی برای عرضاندام خط سومیها نگذاشت.
حالا اما چپها که هنوز راهی به قدرت رسمی نیافتهاند، آنقدر قدرت ندارند که برای دولت روحانی طرح موضوع کنند. از جانبی اصولگرایان همچنان درگیر ماجراهای انتخابات 24خرداد هستند و به نظر مسائل مهمتر تشکیلاتی برای آنها واجبتر از این است که به مسائل دولت جدید فکر کنند.
چنین است که میتوان گفت حالا خط سوم فضا و میدانی بازتر برای عرضاندام یافته است. حالا گویا فرجهای فراهم شده برای نیروهای هر دو جناح که کنار یکدیگر بنشینند.
همنشینی آنها که قالبشان از فنسالاران دولتهای گذشته بودهاند، پدیدآورنده نیروی سوم خواهد بود. اگرچه حسن روحانی و حامیانش در تعریفشان از جاگیری در نیروهای سیاسی از واژه فراجناحی بهره میجویند، اما شاید درستتر این باشد که بگوییم آنها نه فراجناحی که بیشتر به میانجناحی میمانند.
هر چه هست حالا حسن روحانی در نخستین سالهای دهه نود مامور تشکیل دولت جدید شده است؛ دولتی که تا امروز قرار است اعضایش از نیروهای دوجناح باشند.
اما آیا اینبار نیروی سوم در ایران فرجام خوشی خواهد داشت یا در میانه جدال راستها و چپها بار دیگر زور یکی بر دیگری خواهد چربید و خط سوم باز روانه آرشیو فرهنگ سیاسی ایران خواهد شد؟
حالا همه نگاهها به حسن روحانی دوخته شده؛ آیا او میتواند راستها و چپها را دور یک میز بنشاند و نیروی سوم را حرکت دهد؟
چارهای نداریم، باید منتظر گذر زمان باشیم.