صراط:در پی نامه شهرام شفیعی به هشت کاندیدای ریاستجمهوری که در روزهای گذشته منتشر شد حسن احمدی نویسنده کودکان و نوجوانان نیز نامهای به رئیسجمهور آینده نوشت که متن کامل آن در ذیل میآید:
سلام آقای رییس جمهور.
نمی دانم از میان هفت کاندیدای گرامی کدام یک از شما رییس جمهور خواهد شد. هر کدام که باشید ، گفتم اولین نامه را من برای شما بنویسم. البته شاید در دولت شما دریافت نامه بی معنا باشد. به هر حال مزاحمت مرا عفو کنید.
از نگاه خودم من یک بزرگسال کودکم. همه کارهایم برای بچه هاست. از وقتی خودم را شناختم برای بچه ها نوشتم. اما وقتی پشت سرم را نگاه می کنم ، احساس می کنم ، چه زود همه سال ها را پشت سر گذاشتم ، و هیچ ندارم. کوله بارم خالی است. دستهایم پر چین و چروک ، خیلی زود پیر شدم! اما کودک درونم را هرگز از دلم بیرون نمی کنم...
یادم است دوره راهنمایی با ما شروع شد. اولین دوره رشته جامع ، قبل از رشته نظری را ما تجربه کردم. انقلاب امام بزرگترین افتخار تمام سال های عمرمان شد. جنگ به ما تحمیل شد. جنگ خیلی بد است. اما به قول امام عزت و شرف ما در گرو آن جنگ بود. تمام دنیا بر علیه ما بسیج بودند. آن روزها و سال ها بهترین بچه های آسمانی آمدند و همان ایام اوج گرفتند و رفتند. داغ خیلی ها بر دلمان ماند.
حالا باز روزگار سپری می کنیم. سخت است! بارها دیدههای غمبار خیلی ها را دیدهام. من آدم درونیام. از درون متلاشی! نفس ، می رود و برمی گردد. فقط بلدم گاهی بنویسم. دردها را در دلم انبار می کنم. کاره ای نیستم. نمی توانم راه درمان برای دردها بیابم. خود دردم! در سال های گذشته نامه های مردمم را می دیدم که فقیرانه و در ازدحام ماشین ها و آدم ها می دویدند، شاید کسی به دردشان در تکه نوشته ای توجه کند. حرف هایشان را بشنود. اما خوب نشد که بدتر شد. درد اگر یکی بود ، چند شد! اگر نان بود ، خشک آن را هم می شد در آب زد و فرو داد. اکنون آب هم آب نیست. باید تصفیه باشد.
مردمم گدا نیستند اندک پولی به حسابشان بیاید، در عوض خونشان در شیشه شود. انسان ها شریفند. بزرگند. و من کوچک! هرجا بودهام به حساب نیامدهام. پل بودهام ، نردبام شدهام. دریغ از توجه بالاسریِ! سکوت کرده ام. فقط خواندهام و نوشتهام! قصه ها نوشته ام. غصه را اما فقط دیده و شنیدهام. حالا برای تو می نویسم. تویی که می آیی... روزنههایی لازم است. امید باید بیاوری. عشق، خنده ، توجه ، تفکر، اندیشه، تدبیر. آقای رییس جمهور آیا می آیی که آمده باشی ؟ می آیی که بگویی می توانیم؟ چگونه ؟ جوان امروز آیا همه حقوق ، حتی کار دومش ! کفاف کرایه خانهاش میشود؟ پیر سالی برای ازدواج ! غصههای پدر ، مادر ، فردای بچهها ؟ آیا می شود برای فردا با آسودگی اندیشید؟ افق های روشنی کجا هستند ؟ وعده ها ؟ وعده های چه ؟ چشم که باز کنی همه ی ایام سپری شده اند. خدا کند دیگر همه چیز ده که نه! ده ها برابر نشود! این مردم عزیزند ، خوبند. همراه و همگام هستند. آیا گامهایت به آنان نزدیک خواهد شد؟ تجربه ها بسیار راهگشایند. خیلی ها بلد راهند، نباید دریغ کرد از ایشان. تو پدر باش. از تجربه ها و اندیشه ها کمک بگیر. بگذار تصمیم ها با یک فکر پیش نروند...
من درد نوشتن دارم. درد جهانی شدن نوشتهها و اندیشههایمان را ، درد بازگشت عزت و احترام به مردمم را. درد فرهنگ و تمدن بسیار بالایی که داشتیم و داریم را. کاش فرزندانمان ، برادر و خواهرهایمان در همه جای دنیا با افتخار بگویند: "من ایرانیم." کاش با دیدن حجاب دختران و زنانمان کسی را تروریست خطاب نکنند. یعنی ما با اسلاممان چه کرده ایم که چنین می شود؟! چنان کن که باز رفتار و اخلاق ایرانی همه جا نمونه و اولین باشد...
جناب رییس جمهور گرامی دوست نویسندهام شفیعی پیشنهاد خوبی داده بودند: «لطفا روزی یک ساعت رییس جمهور بچه ها باش...»
خیلی حرفها دارم: از ادبیات کودک و نوجوان، رمان، چاپ و انتشار کتابها و ترجمه، فیلم، برنامههای کودک تلویزیونی و... اما وقت شما مال من نیست ، مال خودتان هم نیست، شما دیگر خودتان نیستید. چشم و چراغ ملت بزرگی هستید. امید که در تمام جهان برای خدا و عزت و سربلندی ایران بزرگ همیشه بدرخشید و پرنور و با عظمت باشید.