برچسب ها - جانبازان شمیایی
یک شب که برای زیارت حرم امیرالمؤمنین رفته بودیم، امامخمینی را دیدم که سر به ضریح گذاشته و گریه میکردند. نزدیک ایشان به زبان عربی گفتم "من شما را بسیار دوست دارم، شما هم مرا دوست دارید؟" مادرم دستم را کشید و گفت "اذیت نکن، آقا دعا میکنند".
کد خبر: ۵۵۴۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۱۲/۱۶