برچسب ها - تقی دژاکام
آب و آتش
ساعت پنج و خرده ای نماز خوانده از در هتل صفای شماره دو بیرون می زنیم. هوا سرد است. چفیه هایمان را دور سر و گردنمان می بندیم و راه می افتیم. به کفشهایم التماس می کنم که مرا شرمنده راه نکنند.
کد خبر: ۵۱۲۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۱۱/۰۵