برچسب ها - عملیاتهای مهندسی
 				مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندی تو را میپزیم. سپس به من گفت که اتو را بیاورم. بعد از آنکه اتو را به برق زد و کاملا گرم شد، ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت. بوی سوختگی همه جا را گرفته بود،
                            کد خبر: ۱۹۱۵۹   تاریخ انتشار                    : ۱۳۹۰/۰۱/۲۰