
دقايقي از وقت مقرر 
ملاقات مي گذرد، در آن لحظات بابايي به ساعت خود نگاه مي کند و متوجه مي 
شود وقت نماز است بلافاصله در همان اتاق انتظار با آن شرايط حاکم بر آمريکا
 و خصوصاً محيط نظامي و اين که او در حساس ترين شرايط قرار است تأييد نهايي
 چند سال آموزش و تحصيل خود را از ژنرال آمريکايي دريافت کند، همان جا 
زيراندازي براي خود پيدا مي کند و بلافاصله به نماز مي ايستد، لحظاتي مي 
گذرد و ژنرال آمريکايي وارد اتاق مي شود و عباس بابايي را در حال انجام 
حرکات مخصوصي (نماز) مي بيند. ژنرال همان جا مي ايستد و به حرکات بابايي 
خيره مي شود، نماز عباس که تمام مي شود، ژنرال آمريکايي مي پرسد چه مي 
کردي؟