۱۰ مهر ۱۳۹۱ - ۱۴:۰۸
زیر یک سقف

برای صدف‌های گمشده اشک می ریزم!

و بعضی یادها چه قدر شیرین و نفس گیرند. فشار چنگال های بغض را روی گلویت حس می کنی. چنگال هایی که می خواهند نفَست را بگیرند و بهای رهایی ات فقط به قیمت اشکی ست که تقدیم شان می کنی...
کد خبر : ۸۱۶۶۲
 به گزارش سرویس وبلاگ صراط، زیر یک سقف در آخرین به روز رسانی خود نوشت:
 
هفته ی دفاع مقدس بود. به پیشنهاد عمو عباس یک شب دسته جمعی رفتیم رزمایش. بچه ها آن قدر خوش شان آمد که شب بعد هم دوباره رفتیم. بازسازی عملیات خیبر بود. عملیاتی که 19 روز طول کشده بود. ما در کمتر از یک ساعت عملیات 19 روزه را به تماشا نشستیم. نمایش دلاورمردی مردان میهنم؛ زمانی که من دو ساله بودم، همسرم پنج ساله و فرزندانم هیچ.

راوی با چنان حرارتی وقایع را شرح می داد که گویی هم الان دوستان شهیدش را ناظر بر گفتارش می دید. از خلاقیت دوستان شهیدش می گفت. از ناکامی ها و کامیابی هایشان در نبرد با دشمن. از حمله ی غافلگیر کننده شان به مواضع رژیم بعث. از آتش باران منطقه ای که صدام گفته بود این جا قتلگاه ایرانیان خواهد شد. و بعد که یک نفس گفت و گفت و گفت از ما به این خاطر که سرمان را درد آورده است عذرخواهی کرد. چه قدر شرمنده شدم. حتما ما زیاد این پا و آن پا کرده بودیم. شاید هم مرام این انسان ها این طور است که همیشه و در هر زمان خودشان را مدیون مردم می دانند. برای من شب خوبی بود. شب های خوبی بود. شب هایی که بسیار یاد عمو کردم. یاد چهره ی مهربانش و قامت رشیدش.

و بعضی یادها چه قدر شیرین و نفس گیرند. فشار چنگال های بغض را روی گلویت حس می کنی. چنگال هایی که می خواهند نفَست را بگیرند و بهای رهایی ات فقط به قیمت اشکی ست که تقدیم شان می کنی...

                                برای انتخاب عنوان مطلب کتاب شعری را که کنارم بود باز کردم. آمد؛

                                و برای صدف های گمشده

                                                                      اشک می ریزم!