به گزارش صراط ، نگارنده وبلاگ یرزقون در آخرین پست وبلاگش خاطراتی از شهید «محمدعلی رجایی» در گفتوگو با خواهرزاده شهید روایت کرده است: در زمان مسئولیت داشتن شهید رجایی اعم از وزیر، نخست وزیر یا رئیس جمهور حتی یک نفر از خویشاوندان و آشنایان را بر سر هیچ کاری نگذاشت یا به هیچ ارگانی معرفی نکرد؛ حتی برخی از خویشاوندان ایشان هم همان موقع به خاطر نسبیت با وی از محل کار اخراج شدند.
یکبار یکی از بستگان که مشکلی داشت نامهای برای رئیس جمهور نوشت و از من خواست آن را به دست دایی برسانم. من هم یک روز بعد از افطار به دیدن ایشان در دفتری در میدان بهارستان رفتم و آن نامه را به وی دادم. ولی شهید رجایی گفتند: «من 36 میلیون آشنا دارم و کار همه آنها را باید با هم انجام دهم و هیچ فرقی بین فامیل و آنها نیست.» و دوباره نامه را به من بازگرداند.
یا یک بار دیگر یکی از بستگان، بیماری سرطان داشت، وضع مالی خوبی هم داشت و میخواست برای درمان از کشور خارج شود ولی در آن شرایط اجازه خروج از کشور را نمیدادند، نامهای نوشت و از من خواست به دست رئیس جمهور برسانم. من با داییام تماس گرفتم و جریان را گفتم. ایشان گفت: «فردا راس ساعت فلان بیا جلوی وزارت بهداشت من هم آنجا بازدید دارم، همان جا توضیح بیشتر بده.» فردای آن روز به محل قرار ملاقات رفتم و همراه ایشان وارد ساختمان شدیم. بعد از توضیحات بنده، زیر نامه درخواست این فرد به وزیر بهداشت نوشت: «طبق روال معمول اقدام شود!» یعنی در چشم من هیچ فرقی بین تو و او و دیگران نیست.
یا حتی خود من در زمان انقلاب حدود یک سال نیم بیکار شدم. این شهید بزرگوار روزی در منزل ما مهمان بود و زمانی بود که مسئولیت کفیل آموزش و پرورش را داشت. رو به من کرد و گفت: «خوب هادی الان چه کارهای؟» من هم با خوشحالی گفتم بیکار شدهام. شهید رجایی با یک خندهای گفت: «پس هادی تو هم مثل بیست میلیون دیگه بیکار شدی!» کنایه از این که برای من بین خواهر زادهام با 20 میلیون جمعیت کشور هیچ فرقی ندارد و حسابی روی من باز نکنی.
خواهرزاده شهید رجایی در مورد این گفته شهید که «به نماز نگویید کار دارم بلکه به کار بگویید وقت نماز است» و رعایت آن در زندگی شخصی خود شهید نیز گفت: ایشان به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد و این خصلت را از پیش از انقلاب داشتند و جالب اینکه اگر به خاطر معذوریتی مانند جلسهای یا اتفاق مهمی مجبور میشدند نماز را به تأخیر بیندازند، به عنوان تنبیه حتماً باید یک روز را روزه میگرفتند.
یادم هست دایی، یک روز خانه ما مهمان بود و همزمان با وقت اذان مادرم سفره غذا را پهن کرد. ایشان که نمیخواست نماز اول وقتش فوت شود، از طرفی هم دل مادرم را نشکند، گفت: «خواهرجان اگر دوست داری مجبور شوم فردا را روزه بگیرم بگذار من اول غذا را بخورم!» یعنی در واقع نذر کرده بود که هر وقت نماز اول وقت را به دلیلی نتوانست بخواند حتما فردایش یک روز را روزه بگیرد.
ایشان از سخن گفتن پشت سر افراد و نیز تهمت زدن به دیگران بسیار پرهیز میکرد تا جایی که حتی یک بار سخنی را نسبت به فردی در مقابل او عنوان کردند. شهید بزرگوار خیلی ناراحت شد و پرسید: «خود شما این مطالب را دیدهای؟» آن فرد گفت نه از فلانی شنیدم. رجایی هم با او به در منزل آن فرد رفت و پرسید: «آیا شما با چشم خود این مطلب را دیدهای؟» او هم گفت نه از دیگری شنیدهام. رجایی باز هم برای شفاف شدن موضوع همان شب با یک ماشین به قزوین رفت و آنجا هم همان پاسخ را شنید و ساعت 4 صبح به در منزل گوینده اصلی مطلب رسید آنهم در یکی از روستاهای اطراف قزوین و با تعجب شنید که منظور گوینده آن مطلبی نبوده که شنونده و نقل کننده آن برداشت کرده است.
از دیگر خصوصیات شهید رجایی این بود که اولین نفری بود که سر سفره غذا مینشست و آخرین نفری بود که از سفره کناره میگرفت، چه میزبان بود و چه میهمان؛ به این خاطر که نکند کسی به خاطر رودربایستی کمتر غذا بخورد و گرسنه از سر سفره بلند شود.