به گزارش سرویس وبلاگ صراط؛یوسف حسینی در آخرین به روزرسانی وب سایت این قولت نوشته است:
هیچ وقت یادم نمی رود، پیامی که حاملش گفت:آقای حسینی، آماده اید؛ گفتم به کجا،- به مکه و مدنیه.
داستان برمی گردد به یک سال و نیم پیش. اوایل شعله ور شدن ندای "الموت
لآمریکا” در عربستان. ویزا به شرط احتمال برگرداندن، می دادند. وقتی باورم
شد که واقعا راهیم که بیست دقیقه قبل از پرواز، بلیت را دیدم.
یادم نمی رود اولین دیدار با پیامبر را.یادم
نمی رود اولین دیدار با درب سبزه زهرای اطهر را.یادم نمی رود غروب غم
انگیز یک قبرستان را.یادم نمی رود، کلاه قرمزی هارا.
در مدینه یک مکان بود که فقط صبح زود و
عصر می توانستیم برویم.همه را هم، جا نمی دادند. کنارش دست فروش، جلویش
مامور،روبرو طلوع خورشید.رویش چند کفتر و بالای سرش یک سنگ.
حتما بیاد دارید، کجا را می گویم.قبرستان
بقیع .قبرستانی که که هر حرفش یک کتاب است. "ب” آن بوی بیم بیصیرتی، قاف آن
صدای قانون قرآن، "یای” آن یادآور یاد یاران و "عین” آن عین علی را به ما
نشان می داد.
قبر چهار امامی که در مدینه بوداند،با تمام غریبی و ظلمانیت ناخلفان، دیده می شد؛ اما یک قبر، فراتر از بودن یا کجا بودن، بود. سفارشات محمد(ص) را نسبت به دخترش را هیچ کس انکار نمی کرد اما چه ظلم ها که نکرداند. چه تازیانه ها که نزدند و زهرا مرضیه(س) چه اشک هایی که در بیت الاحزان جاری نکرد. آیا این بود مزد رسالت،نبی(ص)؟!
آخرین روزی که قرار بود از مدینه حرکت کنیم.نمی دانستم زهرا(س) در بقیع
است یا در خانه خود، زیارت را به هر دو طرف خواندم و با باری از مصیبت و
اندوه، با بعض لامصبی که از کار وهابیت به سرم آمده بود، با بغضی که از
غربت فاطمه و آل فاطمه دیده بودم با دیده پر اشک، با مدینه وداع گفتم.
ای مدینه چهار قبرِ این زمین
هست رشکِ باغُ فردوسِ برین
ای بقیعِ غم نسبتِ فاطمه
ای پر از ام یجبِ فاطمه
در حریم تو زیارت می کنم
تربت ام البنین بی بنین
یاد داری آن همه احساس را
ناله های مادر عباس را
پی نوشت:
امروز، هشت شوال، سالروز تخریب بقیع.
کاش من یک کبوتر بودم.