به گزارش سرویس وبلاگ صراط؛نویسنده
وبلاگ شهیده خوی در آخرین به روزرسانی وبلاگ خود نوشته است:
رمضان رفت، جايش را نميدانم، با چه كسي اش را حتي نميدانم، برگشتن اش حتمي است ولي آيا من آن زمان خواهم بود يا نه، باز هم نميدانم. ولي خوب ميدانم كه رفت، تا سال ديگر، و ياد ديگر، ولي از حواس پرتي بوده يا نه، دلش را جا گذاشته است در سينه ي بعضي ها، همانهايي كه وقتي به خانه ي كسي ميهماني ميروند چنان صاحب خانه خاطر خواهشان ميشود كه براي هميشه نگهشان ميدارد، همان هايي كه دلبري را و دلربايي را استاد بودند، حتي دل رمضان را هم ربودند، حلالِ حلال است، زحمتش را كشيده اند، مو به مو هر چه را ميخواست و ميشد انجام اش دادند،
و رمضان رفت، و دلش جاماند، پيش بعضي ها، شايد هم يادگاري داده، شايد هم امانت است، تا سال بعدي كه بيايد، خيلي خوش به حال كساني كه هم صاحب اين ميهماني خاطر خواهشان شد و هم يك امانتي به دستشان دادند. حرف زدن از كساني كه رفته اند هميشه بغض دارد، و كمي درد، و چند علامت سوال، اينكه آيا ميتوانستم بيش از اين از حضوراش بهره بگيريم؟ آيا موقع رفتن ته ِ تهِ دلش از من راضي بود؟
ميهماني كه تمام ميشد صاحب خانه مي آمد دم در مي ايستاد، و ميهمانان را بدرقه ميكرد، ولي سفره ي رحمت خدا كه پاياني ندارد، دستان پر مهر خدا كه خستگي نميفهمند، به حكم غني مطلق بودنش و رحمانيتش مهماني هنوز باقيست، سفره جنس اش عوض شده است ولي خانه هنوز پا برجاست، پذيرايي شكل اش تغيير ميكند ولي صاحب خانه همانجا حاضر است.
و اينكه بزرگي ميگفت: يك ماه تمرين كرديم براي 11 ماه مسابقه ي اصلي، و مسابقه ي اصلي از همان روز عيد آغاز ميشود. هر چقدر آدم ميخواهد حرفي كه كنج دلش مانده به زبان بياورد ولي حرف از رفتن رمضان را با كدامين زبان و كدامين كلمات جفت و جور كنم كه شرمندگي ام داخل اش نباشد!؟
غفلت نوشت: رمضان رفت، كِي آمده بود؟ آمد چرا خبر نداد، بي خبر چرا رفت!، انگا ديروز بود كه ميخواستم به پيش وازش بروم
اللهم ارزقنا شهادة في سبيلك