۱۸ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۳:۴۵
شهید من

چه زیبا با مولایش عشق بازی کرد...

سید علی چه زیبا با مولایت عشق بازی کردی...راز بیست ویک چه بود سید..؟؟بیست و یک رمضان آمدی و بیست و یک رمضان ،در بیست و یک سالگی رفتی....؟روز شهادت مولایت آمدی و روز شهادت مولایت پر کشیدی...چه عاشقانه و زیبا پر کشیدی....
کد خبر : ۷۴۶۸۸

به گزارش سرویس وبلاگ صراط؛نویسنده وبلاگ شهید من در آخرین به روزرسانی وبلاگ خود نوشته است:

کودکی سید علی
از وقتی که در کودکی نمازش را همان اول وقت می خواند، حتی برای نماز صبح خودش بیدار می شد و از همان کودکی روزه دار بودن را خیلی دوست داشت، همان کلّه گنجشکی های علی، پرواز در افق رمضان را به او آموخت.

آن قدر تعهد داشت، که از پول خودش گاه برای دختر بچه ها روسری می خرید، از همه بیشتر علاقه اش به روضه ها بود. آن روز ها خانه را آب و جارو می کرد، حتی کوچه را! می گفت باید از اهل روضه استقبال کرد. او می فهمید که صاحب عزا مادرش زهرا(س)است. بعد از مراسم می آمد واز مادرش سراغ صحبت های خانم سخنران را می گرفت. حق داشت ، وقتش تنگ بود و شوقش برای پریدن فراوان.

کودکی که در جشن انقلاب شهر را آذین می بست همان کسی بود که آخر وصیت نامه اش نوشته بود: فدایی امام،سید علی دوامی...

پیراهن سفید
عملیات والفجر۸؛ محمود نیکدوز،دایی اش، شهید شده بود، لباس او را پوشیده بود و با آن میجنگید، حتی آن طرف اروند، مدتی هم از من و او کسی خبری نداشت، آن روز ها در خانه،همه گمان کردند علی هم شهید شده، همه مشغول مصیبت محمود،اما در فکر علی؛ شاید هم عده ای خودشان را برای شهادتش آماده کرده بودند.....دیدند از دور، از سرکوچه ،آرام آرام می آید، اما از آمدنش عجیب تر، لباسش بود! می شد حدس زد که کلی ترکش با خودش آورده، زخمی شده بود .پیراهن سفیدش همه را به شک انداخت، فکر کردند او نمی داند، خواستند یک طور متوجه اش کنند، که خودش گفت: می دانم( دایی) محمود شهید شده... گفتند:اگر می دانی؛ چرا سفید پوشیدی؟ گفت:«شهید (شدن) عزا ندارد» می گفت:«اگر شهید شدم،کاری نکنید که مردم فکر کنند پشیمان شده اید،همه که دوست نیستند‼»

کالیبر 60

مادرش می گوید:«مادر جان،این قدر قربانی نکن،همین کارها را می کنی که با این همه ترکش شهید نمی شوم!» و مادرش که اشک شوق مردمک چشمانش را در آغوش گرفته بود، گفت: «دوست دارم شهید بشوی ولی نه مفت و راحت، باید حالاحالاها از دشمن بکشی!» سیدعلی هم که همیشه جوابی آماده درآستین داشت،با لبخندی سرشار از هیبت خودش را جمع و جور کرد و یک طوری که تکبر هم نشود،گفت: «مادر نزاییده کسی بتواند مرا بکشد،مگر کالیبر۶٠ ،چون نامرد است و صدا ندارد.» راست می گفت، کالیبر۶٠ همان سفیر پرواز علی بود...

مهربانی
مادر، روزهای زیبای دیگری را هم به یاد داشت و می گفت :«همیشه روزه می گرفت، یک وقت که با دوستانش آمده بود خانه، برای آن ها غذا آوردم، او برخواست، و آرام گفت: چرا برای من نیاوردی؟ گفتم:مگر روزه نیستی؟ گفت: چرا، ولی نمی خواهم دیگران بفهمند.» می گفت:«پیراهن که برایش می خریدم؛ از مسجد جامع که بر می گشت،می دیدم عوض شده. علتش را می پرسیدم،می گفت: یکی خوشش آمده هدیه اش دادم؛ ضبط صوتی که برایش خریده بودم را داده بود به دوستانش، می گفت:آنها بیشتر نیاز دارند. بعد از٢١ رمضان آن سال تازه فهمیدیم چند خانواده را سرپرستی می کرد.

یا اباالفضل(ع)

یکی می گفت،وقتِ سینه زنی، میان ذکر حسین(ع) ، فریاد می زد:«یااباالفضل(ع)»، بعد از مراسم از او پرسیده بود:«علی آقا، بین ذکر حسین (ع)، چرا شما نام عباس (ع) را فریاد می کردی ؟» در جواب می گفت:«بدون واسطه نمی شود ارباب را صدا زد» همرزم دیگرش می گفت:«شما علی را نشناختید، او یک عارف بود. یک نصفه استکان اگر سهمیه ی آب داشت، آن را هم وضو می ساخت.» پا برهنه در میان دسته ها می رفت و خدمت می کرد، و نتیجه ارادتش ، زخم پهلویی بود که از مادر به ارث برده بود.

سیب بهشتی
مادر از خواب هایش می گوید:«روزی دلم خواست که علی هم با من بود از این میوه ها می خورد، خیلی دلم گرفت، درخواب علی را دیدم، دستم را گرفت و مرا به باغی خُرّم برد، گویی بهشتِ رویاهایم را می دیدم، گفت:مادرجان شما هرچه می خواهی بخور، اینجا هرچه بخواهم برای ما فراهم است، ببین الان من سیب می خواهم، گفت:«دیدم شاخه هایی پر از سیب های سرخ برای سید خم شد و او از آن سیب های سرخ و آبدار خورد و شاخه برگشت وبعد انگور و ...»

خواهرشهیدی به مادرسیدعلی می گفت: «برادرم رادرخواب دیدم که می گفت؛ اینجا سید علی کلیددار بهشت است واجازﮤرفت وآمدها رااو میدهد...»

وصیت نامه
در قسمتی از وصیت نامه خطاب به مادرش می نویسید:

"مادرجان ، خوشحال باش از اینکه فرزندت رادر راه اسلام از دست داده ای چون دیگر آن دنیا ، فاطمه زهرا (س)از تو گله ای ندارد.

(فدائی امام سیدعلی دوامی)

مامان جان ، این که درزیر نوشتم ، معنی رانمی نویسم ،چون عربی است ومی خواهم خودتان معنی آن را پیدا کنید، ووقتی معنی آن را پیدا کردید ، منظورم را می فهمید ، نگران من هم نباشید.

من طلبنی وجدنی *ومن جدنی عرفنی*ومن عرفنی احبنی *ومن احبنی عشقنی*ومن عشقنی عشقته*ومن عشقته قتلته*ومن قتلته فعلی دیته*ومن علی دیته فانا دیته."

(منبع :با کمی تغییر رزمندگان شمال)

پی نوشت1: سید علی چه زیبا با مولایت عشق بازی کردی...راز بیست ویک چه بود سید..؟؟بیست و یک رمضان آمدی و بیست و یک رمضان ،در بیست و یک سالگی رفتی....؟روز شهادت مولایت آمدی و روز شهادت مولایت پر کشیدی...چه عاشقانه و زیبا پر کشیدی....دست ما رو هم بگیر سید ...

شهید دوامی ما هم می خواهیم برای امام مون،رهبرمون،سید علی جانمون رو فدا کنیم...پشت رهبرمون هستیم تا آخرین قطره خون...خوب سربازی نبودیم...ولی تمام تلاشمون رو می کنیم...شهید سید علی دعا کن برای سربازان آقا...

شهید سید علی دلم از رنگها گرفته...ار ریاها،تظاهرها،چهره های پشت رنگها..دلم بی رنگی می خواهد...

پی نوشت2:خدایا ..تویی که بر بندگانت دری به سوی عفوت گشوده ای و آن را توبه نام نهاده ای...پس عذر آنکه از این در که گشوده ای غافل ماند چیست؟؟(فما عُذرُ مَن اَغفَلَ دُخُولَ البابِ بَعدَ فَتحِهِ...)

خدایا به فضای تنگم،به دیوارها،مانوسم نکن که اگر در بگشایی پر نزنم...خدایا قفسم را در بهشت رمضان می گذاری تا بوی عطر مبهم آن را حس کنم...تا تنم را به در و دیوار قفس بکوبم ودردم بگیرد واین درد راهی باشد به سوی تو که آن سویش تو ایستاده ای برای در آغوش کشیدنم...خدایا این دردها را از من نگیر...نذار به بی دردی مبتلا بشم....نذار به در و دیوار قفس مانوس شوم...خدایا به حق شب قدر رهایم کن از بند تعلق قفس دنیا...خدایا من را برای خودت جدا کن....خدایا خوب بنده ای نبودم...به آبروی آبروداران درگاهت ببخش مرا....خدایا...پروردگارم....شرمسارم...اما تو خدایی...تو کریمی...خدایا لحظه ای مرا به حال خودم وامگذار...

توی این شب های قدر ما را از دعای خود محروم نکنید...برای فرج صاحب الزمان(عج) زیاد دعا کنیم..برای مسلمانان میانمار هم دعا کنیم...

پی نوشت برای دایی: بهترینم میدانم آرزوی شهادت برایم آرزوی محالی است چون لیاقتش رو ندارم....پس این تو و خدای تو و این هم آرزوی محال من....ببینم چه می کنی...؟

قرار دلم دعایت را از من دریغ نکن....محتاج دعای توام خیلی زیاد....

خبر فوری

رئیسی عزیز خستگی نمی‌شناخت/ پنج روز عزای عمومی اعلام میکنم