سه‌شنبه ۳۱ تير ۱۴۰۴ - ساعت :
۱۴ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۳:۳۲
شهیده خوی

ظَلَمتُ نَفسي، يعني...

يا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِين، هدايت ات را خريدارم، مهرباني ات را مشتاقم، و مغفرت ات را نيازمند، نه از ترس آتش، فقط نميخواهم ظلم كنم، سرشتي كه تو در وجود من نهاده اي با عدالت سازگارتر است!
کد خبر : ۷۴۰۵۱

به گزارش سرویس وبلاگ صراط، نویسنده وبلاگ شهیده خوی در آخرین به روز رسانی وبلاگ خود نوشته است:


ظَلَمتُ نَفسي

يعني من!، به خودم!، ظلم كرده ام؟!

باور ميكني؟ يعني اين تن، كه عزيز ميشمردم اش، بايد بسوزد. ولي من كه تاب تحمل آفتاب تابستان را هم نداشتم چطور تاب مي آورم آتش هاي سوزان را؟!، اين پوست نازك كجا سازگار است با نارِ سوزنده؟!

يعني من نمك خورده ام و نمك دان شكسته ام؟!

يعني جاده اي كه  رفته ام، بن بست بود!

يعني دانه اي كه كاشته ام آب نداده ام!؟

يعني درختانم را با آب شور سيراب ميكردم؟!.

يعني بارِ شِكَرم در آب افتاده.؟!

يعني هر چه بافته بودم پنبه شد.؟!

يعني آنچه ميديدم اش سرابي بيش نبود!

وقتي اين آيه را ميخوانم، حالم حكم طوفان دارد، و حسم حكم كشتي طوفان زده، واي بر من!، اگر كشتي ام شكسته باشد!

عقل و دلم!، خود سر شده اند، هر كسي ساز خود اش را ميزند، ديگر گوششان بدهكار نيست،بايد كه چاره اي كنم،بايد  خنجر ي بردارم، ولي اين بار نه از پشت، بلكه از مقابل، بشكافم فاصله ي بين عقل و دلم را، فاصله ها كه برداشته شد، همزيست ميشوند، عقل و دل اگر همسفر شوند، اگر هم راه شوند، پايان خوشي خواهد داشت فيلم زندگي ام!

اي خداي من!

 وقتي ميگويي "رحمت ام بر غضب ام سبقت دارد"، يك جوري ميشوم،ديگر دهانم بسته ميشود، زبان ام انگار نميچرخد، وقتي در مقابل خروار خروار از بيابانهاي گناهم رحمت ات همچون باران بهاري باريدن ميگيرد، شرمنده ي درگاهت چه دارد براي گفتن؟

يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ، صداي پر از بغض ام را ميشنوي؟ دارم ميشكنم، نه حال گريه دارم و نه جرأت سخن گفتن،

يَا دَلِيلَ المُتَحَيِّرِينَ، قيافه ي مبهوت ام را ميبيني؟، مانده ام، نه وسط جاده،بلكه همين اول راه، راهنمايي ام ميكني؟

يا امانَ الخائِفين، پاهاي لرزانم را ميبيني؟ يا عرقِ سرد جبينم را؟، يا تپش قلبم را؟، عبدِ سرگردان، اگر درب خانه ي خالق اش را نزند از سرما ميميرد!، شبهاي اينجا بس ناجوانمردانه سرد است!

يا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِين، هدايت ات را خريدارم، مهرباني ات را مشتاقم، و مغفرت ات را نيازمند، نه از ترس آتش، فقط نميخواهم ظلم كنم، سرشتي كه تو در وجود من نهاده اي با عدالت سازگارتر است!


رمضان نوشت:

مهماني بود، درب رحمت اش باز بود، بنده اي چون من! هم وارد اش شد، اي كاش  مهماني اش تمامي نداشت، تا ميماندم قاطي مهمانهايش!

 و اينكه،  عكس بالايي چقدر غبار آلود است!