به گزارش سرویس وبلاگ صراط، نویسنده وبلاگ شهید من در آخرین به روز رسانی وبلاگ خود نوشته است:
جواد عنایتی، یک بسیجی از اهالی کاشان، در بهار سال 1363 هجری شمسی، تصمیم می گیرد به فرمان الهی در سوره تحریم عمل کند و این تصمیم خود را این گونه مکتوب می کند:این جانب جواد عنایتی در روز یکشنبه، تاریخ 9 /2/ 63 در ساعت 5/5 بعد از ظهر توبه کردم و از این تاریخ به بعد هرگز دنبال گناه نمی روم.
او حدود دو سال و نه ماه بعد طی عملیات کربلای ۵ در شلمچه مزد خود را دریافت می کند و بال در بال فرشتگان می گشاید.
فرازهایی از توبه نامه شهید 13 ساله(علیرضا محمودی)
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
از این که مرگ را فراموش کردم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم....
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود....
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم....
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند....
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم....
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم....
از ......
پی نوشت1:هر چه این بندهای "از این که..." شهید علیرضا رو می خونم...از خودم بیشتر خجالت می کشم....خدایا...اون به خاطر چی خجالت زده بود....ما برای گناهانمون حتی خجالت هم نمی کشیم....واقعا اون فقط 13 سالش بود...باورم نمیشه...یه نوجوون 13 ساله مگه چقدر گناه کرده....خدایا ...ما حالا از 13 سالگی شهید علیرضا بزرگتریم...بار گناهانمون خیلی زیاده...
ماه رمضون فرصت خوبی برای توبه....بعضی گناهانمون باعث حجاب شده.....انشالله فرصت توبه واقعی رو پیدا کنیم....
پی نوشت2:الهی لاتودبنی بعقوبتک....خدای خوبم...مرا با گناهانم مجازات نکن...خدایا شرمسارم...از درهایی که کوبیدم...ولی در تو نبود...خدایا روسیاهم از لحظه هایی که تو در آن جاری نبودی...اِلهی و رَبّی مَن لی غَیُرک....خدایا ببخش از جایی که به قول شهید علیرضا "خدا می بیند را در کارهایم دخالت ندادم"....اللّهم فاقبل عُذری...خدای من به آبروی آبروداران درگاهت...ببخشا بر من...تمام کاستی هایم را....
اَللّهمَّ وَ اَوَّلُ حاجَتی اِلیکَ اَن تَغِفرَ لی ما سَلَفَ مِن ذُنُوبی عَلی کَثَرتِها...و اَن تَعصِمَنی فیما بَقِیَ مِن عُمری...خدایا اول حاجت من به درگاه تو این است که گناهان گذشته ام را که بسیار است بر من ببخشی و بیامرزی و در باقی عمرم از ارتکاب گناه حفظ کنی...
پی نوشت برای دایی:آرامش دلم...مهربانم....در دیاری که همه دل شکنند...به تو نازم که وجودت غم دل می شکند...