به گزارش صراط به نقل از جوان آنلاین، چند سال بعد از مرگ وي اولين كتاب حاوي
اشعارش به زيور طبع آراسته شد و بعد آن دو مجموعه ديگر در قالب كتابهاي دوم و سوم
به بازار نشر روانه شد و قرار است اين روزها چهارمين كتاب وي نيز به دست
علاقهمندان به شعر مذهبي برسد. بايد به اين مهم اشاره كرد كه در پرونده مرحوم
آغاسي به جز سرايش شعر در حوزه دين و مذهب كه عمدهترين فعاليت وي را تشكيل ميدهد
اشعار فلسفي، انتقادي، سياسي – اجتماعي و اشعار طنز نيز به چشم ميخورد كه در هر
كدام از اين بخشها تبحر خاص داشته است. با اين اوصاف در ايام سالگشت مرگ او با
فرزند ارشدش «غلامرضا آغاسي» به گفتوگو نشستيم كه وي نيز با تأسي از پدر به سرايش
اشعار مذهبي اهتمام دارد. به اين وسيله در راه روشن پدر گام ميزند كه همين مقوله
انگيزهاي شد براي اين گفتوگو كه در ادامه پيشكش خواهد شد.
شما اولين قطعه يا بيت يا مصراع را در چه وقت و زماني گفتهايد؟
من در ۱۱-۱۰ سالگي اولين بيت شعري كه گفتم اين بود «آب در دست يزيد كوفه نيست/ آب در دست ولي مطلق است» اين اولين بيتي بود كه من با گفتن آن وارد دنياي شعر و شاعري شدم. جاهايي هم كه با ابوي ميرفتيم، ايشان تعريف ميكردند و ميگفتند غلامرضا يك بيت دارد كه بيت خوبي است و منظورش همين بيت اول من بود.
گفتن اين شعر و چنين برخوردهايي كه به آن اشاره كرديد، چه تأثيري روي كارهاي شما گذاشت؟
خب اين استقبالي كه از طرف پدر و سايرين ميشد من را بيشتر و زودتر به دريا و اقيانوس و وادي شعر برد. جالب اينكه بعد از اين اتفاقات ما براي موضوعي به اراك رفتيم و يكي از دوستان شاعر به نام آقاي فرامرز احمدي را ديديم كه يك مثنوي ۳۰-۲۰ بيتي گفته بود و يك مصراع آن مانده بود كه مصراع اولش اين بود كه ميگفت «اين چشمها كه غالب اوقات بستهاند» و مصراع ديگرش مانده بود كه من در ادامه مصراع ديگرش گفتم: «در انتظار رجعت قائم (عج) نشستهاند» خود ايشان گفتند كه مصراع خيلي قشنگي است و مرحوم پدر هم دوباره از اين اتفاق استقبال كردند و اين شد يك مصراع هديه من به آقاي احمدي بود.
اولين باري كه در مراسم يا جلسهاي رسمي شعر خوانديد كي بود؟
اولين شعر خواندن من در مراسم هفتم مرحوم پدر بود كه يك شعر از خود ايشان خواندم.
همانطور كه اشاره كرديد دومين مصراع از اولين بيتي كه سروديد مصراع «آب در دست ولي مطلق است» بود. با توجه به اينكه در ۱۱-۱۰ سالگي اين بيت خاصه اين مصراع را سروديد، مشخصاً چه تغيير و تصويري از ولي مطلق داشتيد؟
راستش من با اينكه سنم كم بود اما خيلي به تفاوتها توجه ميكردم. چون به رغم سن كم از روي تفاوتها هر فرد ميتواند خيلي از موارد را بفهمد.
ضمن اينكه آموزهها و توصيههاي ابويام نيز در اين فهم و دريافت بيتأثير نبود. به هر جهت من در آن زمان ميديدم اشعاري كه مداحان و شعرا در مورد امام حسين (ع) ميخوانند با اشعار پدرم تفاوت دارد و آن تفاوت اين بود كه پدرم در اشعارش حضرت امام حسين (ع) و ۷۲ سردار ايشان را ذليل تصوير نكرده بود. در حالي كه متأسفانه خيلي از شعرا و مداحان ما اصرار دارند كه بحث شهادت امام حسين (ع) و يارانش را طوري نشان دهند و تكرار كنند كه امام (ع) تشنه بود و در صحراي كربلا آب نبود و بزرگ و كوچك در آنجا و در روز عاشورا تشنه بودند و با تشنگي به شهادت رسيدند. اما در واقع اين مقوله تنها يك جزء از حماسه بزرگ عاشورا است و در اين بين نبايد تنها با نگاه مادي و فيزيكي به مقوله آب نگريست. در آن موقع طوري فلسفه عاشورا به من فهمانده شده بود كه نميتوانستم بپذيرم امامي كه قرار است من از او پيروي كنم، امامي باشد كه صرفاً با تشنگي شهيد شده است.
در حالي كه در آن موقع تصويري كه بچهها از اين مقوله دارند، بحث تشنگي امام (ع) و اهل بيت (س) و يارانشان ميباشد. به خاطر همين آموزهها ميدانستيم كه بايد در پس اين تشنگي رازهاي ديگري باشد و اين بيت و دو كلمه ولي مطلق از همان تفكرات و توصيههاي بزرگان به خصوص پدرم نشأت گرفته بود و اين تفكر هنوز هم ادامه دارد؛ مثلاً در يكي از اشعارم كه به تازگي سرودهام، گفتهام: گيرم سر ولي خدا را شكستهاند / بال و پر ولي خدا را شكستهاند / مرد آزماي دست خدا را چه ميكنند؟/ عباس (ع) چشم مست خدا را چه ميكنند؟/معشوق ما كه بتكده چين براي اوست/ هفت آسمان و ملك زمين خونبهاي اوست / اگر حي لايموت چهارده نور خود كه وصلند به مطلق ازلي و ابدي را بميراند تمام كائنات را ميميراند. يعني اگر فاطمه (س) نبود كائنات آفريده نميشد و حضرت فاطمه مادر ۱۲ فرزند است به اضافه پيامبر كه خودشان ميفرمايند فاطمه مادر من نيز هست. بنابراين در آن زمان ولي مطلق را براي خودم اينگونه تجزيه تحليل كرده بودم.
راستش بنده در دو اتفاق جداگانه افتخار مجالست و مصاحبت با مرحوم آغاسي بزرگ را داشتم زماني كه فراغتي حاصل ميشد و گپ و گفتي دست ميداد، ايشان با دست به سينه خودشان اشاره ميكردند و از دردي ميناليدند كه در سينه دارند. اين سؤال را هميشه در ذهن داشتم كه آقاي آغاسي از چه دردي در عذاب بودند؟
راستش خيلي چيزها پدرم را آزار ميداد. مثلاً ايشان ۱۰ سال در تلويزيون و در زمان رياست آقاي لاريجاني ممنوعالتصوير بودند. اين مسئله او را عذاب نميداد كه ممنوعالتصوير است بلكه چرايي اين ممنوعيت آزارش ميداد. هميشه ميپرسيد چرا داريد صداي شعر خواندن مرا پخش ميكنيد. من اگر جرمي دارم طبعاً نبايد اشعارم پخش شود و باز مسئله تنها پخش اشعار ايشان با صداي خودشان نبود. مسئله اين بود كه به راحتي در اشعار دخل و تصرف ميكردند و جابهجا ابياتي را از كل كار حذف ميكردند. مثلاً يك مورد را كه به خاطر دارم بيتي بود كه ميگفت «جان مولا حرف حق را گوش كن/ شمع بيتالمال را خاموش كن» اين بيت و امثال آن را حذف ميكردند در حالي كه شعر شخص خاصي را مورد خطاب قرار نداده بود يا در يك مورد ديگر در سال ۸۴ يكي از كانديداهاي رياستجمهوري از ايشان خواسته بودند كه با كوتاه كردن موها و محاسن به عنوان هوادار يكي از افراد سياسي كه هنوز هم يكه تازي ميكند در ستاد او حضور پيدا كند و به قول معروف زير بليت او برود و در ازايش فلان متر زمين مسكوني را در منطقه پاسداران تحويل بگيرد. اين دردي بود كه ايشان را اذيت ميكرد به اين آدم بها ندادند. بهايي كه از آن حرف ميزنيم به معناي پول و ماديات نيست. ايشان عملاً ميديد كساني در موارد خاص شعر ميگويند كه اصلاً به مفاهيم و مضامين شعرشان پايبند نيستند و فقط براي كنگره و براي گرفتن سكه بهار آزادي شعر ميگويند. در حالي كه هيچ اعتقادي به حرفهايشان ندارند.
در جايي به برخي از همين آدمها ميگويد: «سرافرازان براي سرفرازي/ ضرورت دارد آيا برجسازي؟» او تنها شاعري نبود كه تاريخ مذهبي را در شعرهايش روايت كند، بلكه در شعرهايش منطق وجود داشت و با آن منطق به نقد اجتماعي ميپرداخت. تكتك بيتهايش حرف براي گفتن داشت. اما خيلي از آدمهاي مقدس مآبي كه با سياهكاري خود را طرفدار نظام و پيرو ولايت فقيه جا ميزدند از اين اشعار و از اين حرفها كه به صورت غيرمستقيم آنها را مورد خطاب قرار ميداد بيزار بودند و به همين خاطر چوب لاي چرخ ايشان ميگذاشتند، اما با تمام اين تفاسير هر شهري را كه براي اجراي برنامه رفتهام تقريباً در تمام شهرها شاعران به من ميگويند ما اشعارمان را با سبك و سياق پدرتان ميسراييم. اين نشان ميدهد كه اين آدم در كار فرهنگي خود اثر گذاشته و در جامعهاش اثرگذار بوده است.
يكي از اشعاري كه مرحوم آغاسي در وصف مقام معظم رهبري سرودهاند شعر معروف و بيتكلفي است كه متأسفانه آن را به خاطر ندارم. چنانچه حضور ذهن داريد اين شعر يا چند بيتي از آن را بخوانيد.
بله. تقريباً اين شعر معروفترين شعري است كه ايشان در وصف حضرت آقا گفتهاند. اين شعر اينطور شروع ميشود:«بنگر رحماءبينهم را/ تكرار تب غدير خم را / امروز علي غريب و تنهاست/ آماج هجوم اهرمنهاست/ او كيست؟ گلي ز باغ زهرا (س)/ پرورده درد و داغ زهرا (س)/ او نور دل بسيجيان است/ چون مادر خويش مهربان است/ مستم ز تبسم نمازش/ لبخند چو غنچه دلنوازش/ چشمانش بوي عشق دارد/ مستي زسبوي عشق دارد/ چون فاطمه (س) پشتوانه اوست/ تا هستم و هست دارمش دوست/ البته اين تنها يك شعر نيست بلكه اگر به بيت آخر توجه كنيد ميبينيد كه كل تئوري ولايت فقيه همين بيت آخر است.
يعني منظور اين بيت پيروي از ولايت ظلي و ولايت مطلقه حضرت امير (ع) است و چون ولايت آقا ولايت ظلي است ما به آن پايبنديم.
يكي از خاطرههاي مهم زندگيتان را كه با مرحوم ابوي داشتهايد و آن خاطره در حد و حدود شعر و شاعري رقم خورده را برايمان تعريف كنيد.
راستش پدرم دوبار به ملاقات آقا رفته بود و قبل از آن نذر كرده بود كه براي اولين بار كه خدمت آقا بروم دو پسرم يعني من و برادر كوچكترم «عليرضا» را هم با خودم به دستبوسي ايشان ببرم. خلاصه اين اتفاق افتاد و يكي از اتفاقات و خاطرات مهم زندگي من ملاقاتي بود كه با ايشان داشتيم. در آخر مراسم آقا با همه احوالپرسي ميكردند و وقتي كه آقا به پدرم رسيدند و مو و محاسن بلند پدرم را ديدند فرمودند: شما بايد آقاي آغاسي باشيد درست است؟ و پدرم تأييد كرد. بعد آقا فرمودند يك شعر برايمان بخوانيد و پدرم هم شعر حضرت معصومه (س) را كه با مصراع «عمه سادات سلام عليك» شروع ميشود خواند.
در صورت امكان يكي از جديدترين اشعارتان را بخوانيد.
من يكي از اشعارم كه خطاب به حضرت زهرا (س) و به تازگي سرودهام را تقديم ميكنم. «كيستي؟ ما در خورشيد نقاب آلوده/ خالق ليلي، از طره تاب آلوده/ اي تماشاي تو انديشه صاحب نظران/ اي زن اي مادر، اي مرد حجاب آلوده/ صاحب ميكده كوثر، همتاي علي (ع)/ وي تو پنهان شده در ديده خواب آلوده/ كفر اگر نبود، تنهاتر از آني كه به خود/ گفت: احسنت بر اين خلق خراب آلوده/ نيك ميدانم اي واي كه هفت اقيانوس/ كه چه ديدي تو ز صحراي سراب آلوده/ گفت فرزند تو هل من ناصرينصرني/ آري اينك من و لبخند جواب آلوده.
شما اولين قطعه يا بيت يا مصراع را در چه وقت و زماني گفتهايد؟
من در ۱۱-۱۰ سالگي اولين بيت شعري كه گفتم اين بود «آب در دست يزيد كوفه نيست/ آب در دست ولي مطلق است» اين اولين بيتي بود كه من با گفتن آن وارد دنياي شعر و شاعري شدم. جاهايي هم كه با ابوي ميرفتيم، ايشان تعريف ميكردند و ميگفتند غلامرضا يك بيت دارد كه بيت خوبي است و منظورش همين بيت اول من بود.
گفتن اين شعر و چنين برخوردهايي كه به آن اشاره كرديد، چه تأثيري روي كارهاي شما گذاشت؟
خب اين استقبالي كه از طرف پدر و سايرين ميشد من را بيشتر و زودتر به دريا و اقيانوس و وادي شعر برد. جالب اينكه بعد از اين اتفاقات ما براي موضوعي به اراك رفتيم و يكي از دوستان شاعر به نام آقاي فرامرز احمدي را ديديم كه يك مثنوي ۳۰-۲۰ بيتي گفته بود و يك مصراع آن مانده بود كه مصراع اولش اين بود كه ميگفت «اين چشمها كه غالب اوقات بستهاند» و مصراع ديگرش مانده بود كه من در ادامه مصراع ديگرش گفتم: «در انتظار رجعت قائم (عج) نشستهاند» خود ايشان گفتند كه مصراع خيلي قشنگي است و مرحوم پدر هم دوباره از اين اتفاق استقبال كردند و اين شد يك مصراع هديه من به آقاي احمدي بود.
اولين باري كه در مراسم يا جلسهاي رسمي شعر خوانديد كي بود؟
اولين شعر خواندن من در مراسم هفتم مرحوم پدر بود كه يك شعر از خود ايشان خواندم.
همانطور كه اشاره كرديد دومين مصراع از اولين بيتي كه سروديد مصراع «آب در دست ولي مطلق است» بود. با توجه به اينكه در ۱۱-۱۰ سالگي اين بيت خاصه اين مصراع را سروديد، مشخصاً چه تغيير و تصويري از ولي مطلق داشتيد؟
راستش من با اينكه سنم كم بود اما خيلي به تفاوتها توجه ميكردم. چون به رغم سن كم از روي تفاوتها هر فرد ميتواند خيلي از موارد را بفهمد.
ضمن اينكه آموزهها و توصيههاي ابويام نيز در اين فهم و دريافت بيتأثير نبود. به هر جهت من در آن زمان ميديدم اشعاري كه مداحان و شعرا در مورد امام حسين (ع) ميخوانند با اشعار پدرم تفاوت دارد و آن تفاوت اين بود كه پدرم در اشعارش حضرت امام حسين (ع) و ۷۲ سردار ايشان را ذليل تصوير نكرده بود. در حالي كه متأسفانه خيلي از شعرا و مداحان ما اصرار دارند كه بحث شهادت امام حسين (ع) و يارانش را طوري نشان دهند و تكرار كنند كه امام (ع) تشنه بود و در صحراي كربلا آب نبود و بزرگ و كوچك در آنجا و در روز عاشورا تشنه بودند و با تشنگي به شهادت رسيدند. اما در واقع اين مقوله تنها يك جزء از حماسه بزرگ عاشورا است و در اين بين نبايد تنها با نگاه مادي و فيزيكي به مقوله آب نگريست. در آن موقع طوري فلسفه عاشورا به من فهمانده شده بود كه نميتوانستم بپذيرم امامي كه قرار است من از او پيروي كنم، امامي باشد كه صرفاً با تشنگي شهيد شده است.
در حالي كه در آن موقع تصويري كه بچهها از اين مقوله دارند، بحث تشنگي امام (ع) و اهل بيت (س) و يارانشان ميباشد. به خاطر همين آموزهها ميدانستيم كه بايد در پس اين تشنگي رازهاي ديگري باشد و اين بيت و دو كلمه ولي مطلق از همان تفكرات و توصيههاي بزرگان به خصوص پدرم نشأت گرفته بود و اين تفكر هنوز هم ادامه دارد؛ مثلاً در يكي از اشعارم كه به تازگي سرودهام، گفتهام: گيرم سر ولي خدا را شكستهاند / بال و پر ولي خدا را شكستهاند / مرد آزماي دست خدا را چه ميكنند؟/ عباس (ع) چشم مست خدا را چه ميكنند؟/معشوق ما كه بتكده چين براي اوست/ هفت آسمان و ملك زمين خونبهاي اوست / اگر حي لايموت چهارده نور خود كه وصلند به مطلق ازلي و ابدي را بميراند تمام كائنات را ميميراند. يعني اگر فاطمه (س) نبود كائنات آفريده نميشد و حضرت فاطمه مادر ۱۲ فرزند است به اضافه پيامبر كه خودشان ميفرمايند فاطمه مادر من نيز هست. بنابراين در آن زمان ولي مطلق را براي خودم اينگونه تجزيه تحليل كرده بودم.
راستش بنده در دو اتفاق جداگانه افتخار مجالست و مصاحبت با مرحوم آغاسي بزرگ را داشتم زماني كه فراغتي حاصل ميشد و گپ و گفتي دست ميداد، ايشان با دست به سينه خودشان اشاره ميكردند و از دردي ميناليدند كه در سينه دارند. اين سؤال را هميشه در ذهن داشتم كه آقاي آغاسي از چه دردي در عذاب بودند؟
راستش خيلي چيزها پدرم را آزار ميداد. مثلاً ايشان ۱۰ سال در تلويزيون و در زمان رياست آقاي لاريجاني ممنوعالتصوير بودند. اين مسئله او را عذاب نميداد كه ممنوعالتصوير است بلكه چرايي اين ممنوعيت آزارش ميداد. هميشه ميپرسيد چرا داريد صداي شعر خواندن مرا پخش ميكنيد. من اگر جرمي دارم طبعاً نبايد اشعارم پخش شود و باز مسئله تنها پخش اشعار ايشان با صداي خودشان نبود. مسئله اين بود كه به راحتي در اشعار دخل و تصرف ميكردند و جابهجا ابياتي را از كل كار حذف ميكردند. مثلاً يك مورد را كه به خاطر دارم بيتي بود كه ميگفت «جان مولا حرف حق را گوش كن/ شمع بيتالمال را خاموش كن» اين بيت و امثال آن را حذف ميكردند در حالي كه شعر شخص خاصي را مورد خطاب قرار نداده بود يا در يك مورد ديگر در سال ۸۴ يكي از كانديداهاي رياستجمهوري از ايشان خواسته بودند كه با كوتاه كردن موها و محاسن به عنوان هوادار يكي از افراد سياسي كه هنوز هم يكه تازي ميكند در ستاد او حضور پيدا كند و به قول معروف زير بليت او برود و در ازايش فلان متر زمين مسكوني را در منطقه پاسداران تحويل بگيرد. اين دردي بود كه ايشان را اذيت ميكرد به اين آدم بها ندادند. بهايي كه از آن حرف ميزنيم به معناي پول و ماديات نيست. ايشان عملاً ميديد كساني در موارد خاص شعر ميگويند كه اصلاً به مفاهيم و مضامين شعرشان پايبند نيستند و فقط براي كنگره و براي گرفتن سكه بهار آزادي شعر ميگويند. در حالي كه هيچ اعتقادي به حرفهايشان ندارند.
در جايي به برخي از همين آدمها ميگويد: «سرافرازان براي سرفرازي/ ضرورت دارد آيا برجسازي؟» او تنها شاعري نبود كه تاريخ مذهبي را در شعرهايش روايت كند، بلكه در شعرهايش منطق وجود داشت و با آن منطق به نقد اجتماعي ميپرداخت. تكتك بيتهايش حرف براي گفتن داشت. اما خيلي از آدمهاي مقدس مآبي كه با سياهكاري خود را طرفدار نظام و پيرو ولايت فقيه جا ميزدند از اين اشعار و از اين حرفها كه به صورت غيرمستقيم آنها را مورد خطاب قرار ميداد بيزار بودند و به همين خاطر چوب لاي چرخ ايشان ميگذاشتند، اما با تمام اين تفاسير هر شهري را كه براي اجراي برنامه رفتهام تقريباً در تمام شهرها شاعران به من ميگويند ما اشعارمان را با سبك و سياق پدرتان ميسراييم. اين نشان ميدهد كه اين آدم در كار فرهنگي خود اثر گذاشته و در جامعهاش اثرگذار بوده است.
يكي از اشعاري كه مرحوم آغاسي در وصف مقام معظم رهبري سرودهاند شعر معروف و بيتكلفي است كه متأسفانه آن را به خاطر ندارم. چنانچه حضور ذهن داريد اين شعر يا چند بيتي از آن را بخوانيد.
بله. تقريباً اين شعر معروفترين شعري است كه ايشان در وصف حضرت آقا گفتهاند. اين شعر اينطور شروع ميشود:«بنگر رحماءبينهم را/ تكرار تب غدير خم را / امروز علي غريب و تنهاست/ آماج هجوم اهرمنهاست/ او كيست؟ گلي ز باغ زهرا (س)/ پرورده درد و داغ زهرا (س)/ او نور دل بسيجيان است/ چون مادر خويش مهربان است/ مستم ز تبسم نمازش/ لبخند چو غنچه دلنوازش/ چشمانش بوي عشق دارد/ مستي زسبوي عشق دارد/ چون فاطمه (س) پشتوانه اوست/ تا هستم و هست دارمش دوست/ البته اين تنها يك شعر نيست بلكه اگر به بيت آخر توجه كنيد ميبينيد كه كل تئوري ولايت فقيه همين بيت آخر است.
يعني منظور اين بيت پيروي از ولايت ظلي و ولايت مطلقه حضرت امير (ع) است و چون ولايت آقا ولايت ظلي است ما به آن پايبنديم.
يكي از خاطرههاي مهم زندگيتان را كه با مرحوم ابوي داشتهايد و آن خاطره در حد و حدود شعر و شاعري رقم خورده را برايمان تعريف كنيد.
راستش پدرم دوبار به ملاقات آقا رفته بود و قبل از آن نذر كرده بود كه براي اولين بار كه خدمت آقا بروم دو پسرم يعني من و برادر كوچكترم «عليرضا» را هم با خودم به دستبوسي ايشان ببرم. خلاصه اين اتفاق افتاد و يكي از اتفاقات و خاطرات مهم زندگي من ملاقاتي بود كه با ايشان داشتيم. در آخر مراسم آقا با همه احوالپرسي ميكردند و وقتي كه آقا به پدرم رسيدند و مو و محاسن بلند پدرم را ديدند فرمودند: شما بايد آقاي آغاسي باشيد درست است؟ و پدرم تأييد كرد. بعد آقا فرمودند يك شعر برايمان بخوانيد و پدرم هم شعر حضرت معصومه (س) را كه با مصراع «عمه سادات سلام عليك» شروع ميشود خواند.
در صورت امكان يكي از جديدترين اشعارتان را بخوانيد.
من يكي از اشعارم كه خطاب به حضرت زهرا (س) و به تازگي سرودهام را تقديم ميكنم. «كيستي؟ ما در خورشيد نقاب آلوده/ خالق ليلي، از طره تاب آلوده/ اي تماشاي تو انديشه صاحب نظران/ اي زن اي مادر، اي مرد حجاب آلوده/ صاحب ميكده كوثر، همتاي علي (ع)/ وي تو پنهان شده در ديده خواب آلوده/ كفر اگر نبود، تنهاتر از آني كه به خود/ گفت: احسنت بر اين خلق خراب آلوده/ نيك ميدانم اي واي كه هفت اقيانوس/ كه چه ديدي تو ز صحراي سراب آلوده/ گفت فرزند تو هل من ناصرينصرني/ آري اينك من و لبخند جواب آلوده.