به گزارش صراط به نقل از تسنیم، رضا براهنی در نقد شعرهای محمدرضا شفیعی کدکنی، سرودههای او را "محافظهکارانه" توصیف میکند که بیشتر بوی شعر "شاعران ادیب" را میدهد تا شاعران "صاحب تخیل" را.
هرچند نقد براهنی بیشتر متوجه زیست شفیعی کدکنی است، اما رگههایی از آن را میتوان در آثار شاعر دید و استشمام کرد. با وجود این، ارزش کار و اهمیت راهی را که شفیعی کدکنی در مسیر شعر امروز پیمود، کاسته نمیشود. به نظر میرسد یکی از مهمترین دستاوردهای شعر شفیعی، حرکت در مسیر خلاف جهت آب باشد.
در حالی که فضای غالب دانشکده ادبیات دانشگاه تهران متمایل به ادبیات کلاسیک بود و عموماً نوجوییهایی از جنس شعر نیما را برنمیتافت، شفیعی کدکنی تصمیم میگیرد از قالب سنتی به سمت طبعآزمایی در قالب نیمایی حرکت کند؛ حال چه باک اگر شعرهای او را "غزلی پلکانی" توصیف کرده باشند.
حرکت شفیعی به این سو در کنار ارائه پژوهشهایی نو در عرصه شعر فارسی و جهان و البته ترجمه سرودههایی از تاثیرگذاران شعر، آغاز مسیری تازه در عرصه شعر معاصر برای شاعران جوان گشود. شعر شفیعی را میتوان شعری دور از افراط و تفریطها و مقید به فرمالیسم دانست؛ شعری که البته محتوا را قربانی فرمگرایی نکرده و آن را محملی برای بیان عمیقترین اندیشههای انسانی، نقدهای اجتماعی سیاسی و البته واگویهای برای اندیشههای عرفانی و بهره بردن از میراث عرفان میداند. با خوانش اشعار او با شاعری مواجه هستیم که اگرچه نوگراست اما آثارش ریشه در میراث گذشته دارد.
او سرودن را از جوانی آغاز کرد و در این راه تجربههای مختلفی را پشت سرگذاشت، با این حال به نظر میرسد یک موضوع، سرودههای او را به یکدیگر متصل میکند و آن توجه شاعر به اوضاع اجتماعی و سیاسی خویش است.
شفیعی شاعر بیدردی نیست و درد مردم و کشورش، دغدغه فرهنگ و زبان فارسی در آثارش نمایان است؛ چه در دهه 40 و 50 که نمایندهای از شعر سیاسی کشور به شمار میآمد و چه ماههای اخیر که کشور مورد هجوم و تجاوز رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود.
او با پرداختن به ریشههای تاریخی و اسطورهای، تاکید کرد که وطن فراتر از خاک، جان ماست که پاسداری از آن، بر همگان واجب است. انتشار مطالبی از او یا درباره ارزش و اهمیت وطنپرستی در خلال تجاوز رژیم صهیونیستی به خاک کشور، بازتاب گستردهای در جامعه داشت و اهمیت جایگاه فرهیختگان و نخبگان را در بیداری ملت و زندهنگاه داشتن حس غیرت ملی یادآوری کرد:
تاریخ وطن چیست اگرها و مگر
خون میشود از خواندن آن جان و جگر
کورش! برخیز و پیش چشمت بنگر
هنگامهٔ رستم التواریخِ دگر