شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۴ - ساعت :
۱۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۵۲
امیرحسین رستمی :

رامبد جوان وقتی می خواهد تمرکز کند روی تخت دراز می کشد و با مراجعانش حرف می زند!

رامبد جوان وقتی می خواهد تمرکز کند روی تخت دراز می کشد و با مراجعانش حرف می زند!
فصل جدید برنامه «درجه‌یک» آغاز شد و بار دیگر مژده لواسانی میزبان چهره‌هایی شد که چهارشنبه‌ها به تلویزیون همشهری می‌آیند.
کد خبر : ۷۰۸۳۲۹

به گزارش صراط به نقل از همشهری در نخستین قسمت از فصل دوم «درجه‌یک» امیرحسین رستمی مهمان برنامه بود، مهمانی که لواسانی ‌ابتدای برنامه با این توصیفات به استقبالش رفت: «مهمان ما یک بازیگر درجه‌یک تئاتر، سینما و تلویزیون است، بازیگری که نزدیک ‌۳‌دهه است در بهترین سطح در حال بازی است. ضمن اینکه در آستانه ۵۰‌سالگی همچنان سرزنده و پرقدرت است و با اظهارنظرهای صریح و شفافی که دارد همیشه کنار مردم قرار گرفته ‌و همیشه با مصاحبه‌هایش تیتر یک رسانه‌ها بوده است.» آنچه پیش رو دارید گزیده‌ای از مصاحبه مفصلی است که نسخه تصویری‌اش را می‌توانید در تلویزیون همشهری تماشا کنید.

آشنایی با رامبد جوان

شما کشف رامبد بودید؟

این یک داستانی دارد. آن موقع اکثر بچه‌های علاقه‌مند به فعالیت هنری مثل من بودند. من دانشگاه رسام هنر تحصیل می‌کردم. در کلاس‌های آقای سمندریان و همینطور پیش استاد عزیزم آقای امین تارخ دوره دیدم. همه ما آن سال‌ها تلاش می‌کردیم فیلم کوتاه بسازیم و کار کنیم‌. یک‌بار به دفتر آقای تخت‌کشیان «آفتاب ‌نگاران» که پایین‌تر از میدان ونک واقع شده بود رفته بودم.

قرار بود کاری آنجا انجام شود. آقای تخت‌کشیان نبود و به منشی‌شان گفتم می‌خواهم کارگردانتان را ببینم. خلاصه چند دقیقه‌ای گذشت و گفتند تشریف ببرید به آن اتاق‌. رفتم به اتاق و دیدم یک آقایی به پشت روی تخت افتاده و آقایی هم روبه‌روی من ایستاده که تا مرا دید گفت:‌جانم؟‌ گفتم این دوره‌ها را گذرانده‌ام و می‌خواهم کار کنم.گفت خب الان که خیلی دیراست. شما برو. شماره‌ات را ‌ بگذار با شما تماس می‌گیریم.

این آقا رامبد بود؟

نه. فردایش با من تماس گرفتند و گفتند از دفتر آفتاب نگاران زنگ می‌زنیم و شما انتخاب شده‌اید.گفتم حتما سرکاری است‌. دوباره رفتم به دفتر و دوباره به همان اتاق هدایت شدم و همان آقا را دیدم که همان جوری روی تخت افتاده بود.گفت اگر موافقی قرارداد را بنویسیم و با هم کار کنیم. وقتی سرش را برگرداند دیدم این آقا رامبد جوان است. بعدها فهمیدم اینطور ولو شدن شیوه تمرکز گرفتن رامبد است و آن آقایی که روز قبلش با او صحبت کرده بودم مانفرد اسماعیلی بود.

یکی از درجه‌یک‌ترین برنامه‌ریزها و دستیارکارگردان‌های سینمای ایران.

دقیقا و ما شروع کردیم به‌کار کردن.

در واقع همه‌چیز از آن جا شروع شد؟

بله.

امیرحسین رستمی : دغدغه مند بودن با اظهار فضل در مورد تمام کائنات فرق دارد | شیوه عجیب تمرکز گرفتن رامبد

طنازترین آدمی ‌ که در عمرم دیده‌ام‌

می شود گفت نقطه طلایی شروع فعالیت‌های شما «شمس‌العماره» بود. نمی‌ترسیدید بعد از کارهای جدی یک دفعه وارد فضای کمدی شوید؟ از شما دور نبود؟

نه. از من دور نبود. خیلی‌ها به من می‌گفتند کار کمدی و این‌را می‌توانی یک جمعی را با گفت‌وگو به وجد بیاوری‌آکادمیک یاد گرفته‌ای؟ باورتان نمی‌شود من این را از چه کسی یاد گرفته‌ام.

از کی؟

مسعودخان کیمیایی. هیچ‌کس باور نمی‌کند که مسعودخان کیمیایی که خالق «گوزن‌ها»ست، خالق «قیصر» و «گروهبان» و «ردپای گرگ» و «سرب» و آن همه فیلم درجه یک تاریخ سینمای ایران، خودش چه شخصیت طنازی دارد و چقدر کنارش خوش می‌گذرد. وقتی از بیرون نگاه می‌کنی همه فکر می‌کنند که شخصیت جدی و عبوسی دارد. درحالی‌که مسعودخان کیمیایی طنازترین آدمی است که در زندگی‌ام دیده ‌ام؛ کسی که در زندگی‌ام، لحظاتی مابه ازا برداشته‌ام ایشان بوده است. ‌هیچ‌کس باورش نمی‌شود وسط یک درام با یک جمله، جمعی را با خنده به آتش می‌کشند و مهم‌تر از همه این است که خودشان آن ماجرا را خیلی جدی برگزار می‌کنند و من این احساس را داشتم که چقدر جذاب است آدم با جدیت بتواند دیگران را بخنداند. پیش از آن فکر نمی‌کردم که روزی در این ژانر کار کنم.‌

از سینمای جدی تا سریال کمدی

سریال «شمس‌العماره» اصلا برای من ژانر را تعریف کرد، چون من از سینمای جدی و تلخ شروع کرده بودم. دنیای «رئیس» دنیای تلخی بود. «خاک آشنا» فیلم تلخی بود. «خاک آشنا» مهاجرت دارد. چمدان دارد. رویاهایت را توی یک چمدان بگذار و ببر دارد. جایی برای خنده و شادی توش نیست. همین‌طور فیلم علیرضا امینی «فقط چشم‌هایت را ببند» براساس یک ماجرای واقعی ساخته شد.‌ بعد از این فیلم‌ها تلویزیون ژانرم را عوض کرد.

همکاری با کیمیایی و فرمان‌آرا

خیلی شانس بزرگی است که آدم در همان سال‌های اولش با کسی مثل مسعود کیمیایی کار کند. واقعا کم پیش می‌آید، ولی برای شما پیش آمد، در فیلم «رئیس».

خیلی خوش‌شانس بودم که وقتی تصمیم گرفتم کار سینمایی را به‌صورت جدی آغاز کنم، با مسعودخان کیمیایی کارم را شروع کردم‌. خب با آقای کیمیایی قرارداد بستم و در دفتر ایشان آقایی را دیدم که با ایشان قرار داشت‌. آن موقع ما می‌رفتیم در دفتر برای دورخوانی و تمرین فیلم‌نوشت(آقای کیمیایی همیشه به فیلمنامه می‌گویند فیلم‌نوشت). آن آقا به من گفت: شما چندسالتان است؟ همانی هستید که قرار است در فیلم کیمیایی بازی کند؟ و بعد رفت به اتاق آقای کیمیایی و وقتی بیرون آمد، گفت: من از آقای کیمیایی اجازه گرفتم که شما در فیلم من بازی کنید. گفتم: بعد از فیلم آقای کیمیایی؟ گفت: نه، ما زودتر کلید می‌زنیم. آن آقا علیرضا امینی بود و آن فیلم «فقط چشم‌هایت را ببند» که فیلم خیلی عجیبی بود و برای من شد یک آزمون فشرده کارگردانی و بازیگری. یک اتفاق خوب آن فیلم آشنایی من با پیمان قاسم‌خانی بود. فیلم «فقط چشم‌هایت را ببند» در جشنواره‌های زیادی رفت، ازجمله جشنواره ریو. علیرضا امینی به من گفت: به ریو می‌آیی؟ که من گفتم نه. یک روز ‌به من زنگ زدند. اول علیرضا امینی بود و بعد گوشی را به فرد دیگری داد که او گفت: من جای تو آمده‌ام جشنواره ریو و خواستم بگویم هر وقت قسمت‌های تو در فیلم به نمایش درمی‌آید، تماشاگران از خنده منفجر می‌شوند. من پیمان قاسم‌خانی هستم و خواستم بگویم وقتی برگشتم ایران، وقت بگذاریم و با هم دوستی کنیم. اصلا باورم نمی‌شد و از آنجا دوستی من و پیمان آغاز شد. در اواسط کار «رئیس» برای «خاک آشنا» با بهمن فرمان‌آرا قرارداد بستم. مانفرد اسماعیلی زنگ زد و رفتم دفتر آقای فرمان‌آرا و با ایشان صحبت کردم‌. آقای فرمان‌آرا پرسید: سر فیلم مسعود هستی؟ گفتم بله. گفت: بعدش با کسی قرارداد نبند، می‌خواهم در فیلم من بازی کنی. با این ۳تا فیلم که هنوز هیچ‌کدام هم نمایش داده نشده بود، حالم خیلی خوب بود.

کار با کارگردان‌های خوب، فیلم‌های خوب و شرایط عالی.

روزی که آقای علی معلم من را به دفترش دعوت کرد گفتم سال‌ها من این مجله را خریدم که بالاخره یک روزی با یک عکس کوچک در آن باشم الان من را دعوت کردند و وسط مجله عکس من بود و آقای معلم گفتند می‌دانی چه اتفاق مهمی برایت افتاده که با یک کارگردان هنری کار کردی و با مسعود کیمیایی که سرآمد است و بهمن فرمان آرا که واقعا شازده سینمای ایران است‌.گفتم بله واقعا می‌دانم. ولی بعدش دیدم که نه سینما واقعا با من خوب نبود. فیلم علیرضا در داخل توقیف شد. فیلم« رئیس» یک عالمه ممیزی خورد...

به نقش شما هم ضربه خورد؟

به همه. اصلا فیلم «رئیس» در جشنواره متلاشی شده بود. در اکران عمومی کمی بهتر شد ولی آن موقع شرایط سینما کمی فرق می‌کرد و روی کاراکترها قدری حساس بودند.

ماجرای انتخاب‌ شدن توسط سروش صحت برای «لیسانسه‌ها»

یک روز جمعه‌ بود و داشتم رانندگی می‌کردم که سروش صحت زنگ زد. گفت: یک خواهشی می‌توانم بکنم؟ سریالی می‌خواهم بسازم که یک نقش خیلی مهم در آن هست و من اگر این نقش را ببندم، برای بقیه نقش‌ها با تهیه‌کننده‌اش راحت کنار می‌آیم. گفتم: سروش، تو خیلی برای من عزیزی. هفته آینده می‌آیم صحبت می‌کنیم‌. سروش گفت: نه، هفته دیگه نه. همین الان بیا. گفتم: برای چی همین الان؟ گفت: بیا این‌جا صحبت می‌کنیم‌. رفتم و سروش گفت می‌شود برای این نقش به من اعتماد کنی و قرارداد ببندی؟ گفتم: آخه برای چی؟ من هنوز قصه را نمی‌دانم. گفت: ببین، قصه ۳تا جوان است‌. 2تا از این جوان‌ها را هیچ‌کس نمی‌شناسد یا کم می‌شناسد. قرار است بیژن بنفشه‌خواه را هم بیاوریم و کاظم سیاری هم هست (که آن موقع او را هم کسی نمی‌شناخت). گفت: برو برای این نقش قرارداد ببند، خیال من راحت شود. گفتم: این همه عجله برای چیست؟ سروش گفت: اگر تو نبندی، تهیه‌کننده برای فردا با فلانی قرار گذاشته. گفتم: خب او هم رفیق من است و خیلی هم خوب است. گفت: امیرحسین! اصلا این چیدمان مغز من را به هم می‌ریزد. اگر او بیاید، سریال مثل همین چیزهایی می‌شود که بارها از تلویزیون پخش شده. گفتم: خب آخه تو الان به من زنگ می‌زنی و می‌گویی بیا امروز قرارداد ببند، یعنی قبلش اصلا به من فکر نکرده بودی. سروش گفت: صادقانه می‌گویم اصلا به تو فکر نکرده بودم. می‌خواستم هر ۳شخصیت اصلی‌ام جزو کسانی باشند که مخاطب عام آنها را نشناسد. تهیه‌کننده می‌گوید این طوری نمی‌شود و بالاخره باید یکی از آنها ‌ چهره باشد. برای آن یک نفر تا امروز هر کسی را که تهیه‌کننده پیشنهاد کرده گفته‌ام نه. دست آخر امروز تهیه‌کننده گفت فردا با فلانی قرار گذاشته‌ و می‌آید دفتر قرارداد ببندد. همین‌جوری نشسته بودم که یک‌دفعه چهره تو جلوی چشمم آمد و گفتم امیرحسین رستمی. تهیه‌کننده هم گفت نامردم اگر با او قرارداد نبندم. زنگ بزن ببین اصلا می‌آید؟ نمی‌آید! به او بگویی بقیه بازیگران اصلی چهره نیستند و فقط تویی، می‌گوید همه بار روی دوش من است‌. اگر شکست بخورد، می‌گویند به‌خاطر امیرحسین رستمی است و اگر موفق شود هم که به‌خاطر قصه است. بعد گفت الان ریسک بکنیم. حاضری؟

من هم دست دادم و رفتم برای قرارداد. فقط سر رقم کوتاه نیامدم. به آقای جودی، تهیه‌کننده گفتم من الان بروم سروش با آن بازیگری که برای فردا آفیش کردی کنار نمی‌آید. دوباره 3-2ماه علافید و کار شروع نمی‌شود.همین‌جوری در دفتر باید بنشینید و ناهار بخورید و همین‌طوری فقط حرف بزنید. سروش گفت بدون من سریال را نمی‌سازد. امروز هم من را کشیده به دفتر که قرارداد ببندم و خیالش راحت شود. خلاصه قرارداد را بستیم و سریال ساخته شد. واقعا هم سروش درست می‌گفت.

اظهارنظر در موضوعات اجتماعی

‌کمی هم به دغدغه‌های شما بپردازیم.

شما خیلی دغدغه‌های اجتماعی دارید و همیشه اظهارنظرهای صریح و شفاف شما را دیده‌ایم. به‌نظرم اصلا اهل محافظه کاری نیستید. خیلی صریح هستید و تاواتش را هم داده‌اید. یک بازیگر چقدر می‌تواند در حوزه‌های مختلف که جدای حرفه‌اش است ورود داشته باشد و اظهارنظرهایی کند که چالش‌هایی به همراه دارد؟

زمانی حجم زیادی هزینه و تبلیغ شد برای اینکه بازیگران را روبه‌روی مردم قرار دهند و از اثرگذاری بازیگران کاسته شود.نتیجه اش ‌این شد که وقتی در بزنگاه‌ها به بازیگران نیاز پیدا کردند و سراغ‌شان رفتند از ۱۰۰ درصد ۹۸ درصدشان نبودند...‌ این نتیجه این بود که بازیگر فقط باید در مسائل سطحی نظر بدهد و مگر بازیگر کیست و اینکه اینها را بزرگ نکنید... اما آیا بازیگر می‌تواند دغدغه‌مند نباشد؟ مگر می‌شود تو انسان باشی و دغدغه نداشته باشی؟ بازیگر در مقام انسان وظیفه دارد که دغدغه داشته باشد و درد جامعه را ببیند. اگر هم وطنت گرسنه باشد و بگویی خب من که سیرم، من که مشکلی ندارم دیگر تو انسان نیستی، سیب زمینی هستی.

‌البته یک مرز باریک هم وجود دارد که افراد در مورد همه‌چیز نظر ندهند. دیده‌ای که بعضی‌ها در همه حوزه‌ها و در مورد همه‌چیز جهان نظر می‌دهند.

درست می‌گویید. فقط هم در مورد بازیگران نیست شما در تاکسی هم بنشینید همین را ممکن است ببینید... این را می‌فهمم که مثلا بانمک بودن و درباره هر چیزی در مقام دانای کل ظاهر شدن احمقانه است.عرض من این نبود شروع سؤال شما این بود که امیرحسین رستمی دغدغه مند است دغدغه مند بودن با اظهار فضل در مورد تمام مسائل هستی و کائنات فرق دارد. من هیچ وقت درباره موضوعی حرف نزدم که اگر از من سؤال شود در سؤال سوم بمانم.

وطن مثل مادر عزیز است

وقتی از من درباره عشق به وطن می‌پرسند، این جمله، جمله عجیبی است برای من که از کسی بپرسید از عشقت به مادرت بگو! آدم یک‌لحظه می‌ماند که این چه سؤالی است. یعنی واقعا نمی‌دانی من باید عاشق مادرم باشم؟ مگر می‌شود عاشق مادر نبود؟! تو ممکن است با مادرت بحث کنی، ممکن است کدورت پیش بیاید، ولی مادرت، مادرت است. لحظه‌ای که با مادرت بحث می‌کنی و از خانه‌اش بیرون می‌آیی، با خودت می‌گویی خدای‌نکرده با این استرس‌ها و ناراحتی‌هایی که برایش ایجاد کردم، فشارش بالا نرود، قندش بالا نرود. نگرانی که حالش بد نشود. حالا هم بحث خاک است. البته گاهی شعارهایی که برای بالا بردن دُز ملی‌گرایی داده می‌شود، آزارم می‌دهد. برای هر انسانی روی کره زمین آن کشور مثل مادرش عزیز است. امکان ندارد بروید از یک پرتغالی بپرسید اگر به کشورت حمله شود، خوشحال می‌شوی و یا ناراحت و پاسخ مثبت بگیرید. گاهی یک‌جوری تبلیغ می‌شود که انگار فقط ما ایرانی‌ها وطن‌پرستیم و کشورمان را دوست داریم. اگر این‌طوری بود که همه نقشه جهان خاک ایران بود. همه آدم‌ها کشورشان را دوست دارند. اینکه می‌پرسند چرا مهاجرت نمی‌کنی به‌دلیل این است که بعضی‌ها نمی‌توانند از مادرشان دور شوند و بعضی‌ها می‌توانند. من بچه‌ننه‌ام و نمی‌توانم از مادرم دور شوم. تا یک‌ماه می‌توانم از مادرم دور بمانم، ولی نمی‌توانم همه خاطرات و زندگی‌ام را بگذارم در یک چمدان و بروم.