به گزارش صراط تصاویر این روزهای غزه نشان میدهد که مرگ در غزه هزار چهره دارد؛ یک نفر در مناطق توزیع «کمکهای بشردوستانه» آمریکایی_صهیونیستی با گلوله باران مستقیم شهید میشود؛ آن یکی که تکهای نان در دست داشت، جان می بازد. دیگری سعی دارد به یک قوطی تن ماهی برسد، تکه تکه میشود. عدهای زیر پای زندههایی که از دست شعلههای رژیم صهیونیستی پا به فرار گذاشتند، له میشوند. بی رحمانه ترین نوع مرگ دندههایی ضعیف، استخوانهای پوسیده و خش خش صدای صدها هزار معده خالی است.
رژیم اشغالگر قدس از سیاست «گرسنگی» به عنوان ابزاری اساسی برای شکستن اراده یک ملت استفاده میکند؛ از بذرهایی که اجازه ورود به آنها داده نمیشود تا قایقهای ماهیگیری که در دریا هدف قرار میگیرند و نانواییهایی که به اهداف نظامی تبدیل میشوند. استفاده از گرسنگی به عنوان سلاح، نوآوری و ابزار جدیدی نیست، بلکه امتداد یک الگوی استعماری است که به صورت عمیق در دل تاریخ ریشه دارد. بر اساس تحقیقات معاصر در حوزه مطالعات استعمار زیستی، کنترل منابع حیاتی از آب و غذا گرفته تا بذر و خاک محور اصلی سلطه استعماری در طول زمانها بوده است.
سفرههای جهان در حالی پر از غذا است که چیزی جز گرسنگی روی زمین غزه نیست و چیزی جز آتش از آسمان نمی بارد. کودکان غزه که ضعیفتر و آسیبپذیرتر هستند، قربانیان اصلی سیاست گرسنگی هستند. مردم غزه نه از نظر صبر و استقامت بلکه از نظر سطح مرگ و گرسنگی مداوم بین چادرها نیز مشابه هستند.
شمارش کالری در غزه
گرسنگی در غزه سابقه طولانی دارد. این باریکه ۳۶۵ کیلومتری از سال ۲۰۰۷ تحت محاصره رژیم صهیونیستی قرار گرفت. اسناد فاش شده صهیونیستها قبل از شروع جنگ فعلی نشان میدهد که اشغالگران برای تعیین تعداد کالری مجاز به غزه محاسبات دقیقی انجام داده بودند. تعداد کالری مد نظر صهیونیستها به فلسطینیان اجازه میداد، زنده بمانند.
معادله تغذیهای مورد اشاره محاسبات مشابهی را به ما یادآوری میکند؛ حسابکردن مقامات استعماری در طول تاریخ برای تعیین حداقل غذای مورد نیاز برای حفظ توانایی کار کارگران. صاحبان مزارع شکر کارائیب مقدار غذای مورد نیاز برای زنده نگهداشتن «بردگان کارگر» را با دقت شمارش میکردند. امروز همان معادله نژاد پرستانه با ابزارهای پیچیدهتر و توجیهات بشر دوستانه در حال اعمال است.
این سوال پیش میآید که چرا اقدامات رژیم صهیونیستی به ورود غذا به غزه محدود نمیشود بلکه به صورت سیستماتیک زیر ساختهای تولید مواد غذایی مثل مزارع، کارخانههای مواد غذایی، نانواییها و حتی درختان زیتون را نیز هدف قرار میدهد؟
تخریبهایی که به دست اشغالگران صهیونیستی انجام میشود نه تنها برای جلوگیری از تولید فعلی، بلکه برای اطمینان از عدم توانایی بازیابی آن در آینده نیز در نظر گرفته شده است؛ مانند جنگهای استعماری تاریخی و از بین بردن توانایی یک جمعیت برای تغذیه خود، استراتژی موثرتری نسبت به کشتن کامل آن در نظر گرفته میشود.
میراث قیومیت در فلسطین
تداوم الگوهای استعماری غذا در تاریخ فلسطین به وضوح قابل مشاهده است. این سرزمین از زمان قیومیت انگلیس تا اشغال رژیم صهیونیستی، تحولات اساسی در سیستمهای کشاورزی و غذایی پشت سر گذاشته است که هر کدام در خدمت یک پروژه استعماری متفاوت اما مکمل بودند.
قیومیت انگلیس نه تنها پایه و اساس قوانینی را بنا کرد که مالکیت زمین را بازتعریف میکرد، بلکه شبکه پیچیدهای از قوانین را نیز ایجاد کرد که کشاورزی سنتی فلسطین را به سیستمی تحت کنترل اداری مرکزی تبدیل کرد. بر اساس مطالعات، قانون بیماریهای حیوانات که به مقامات استعماری حق کنترل جا به جایی کالاها و حیوانات را میدهد، میراث مستقیم قوانین قیومیت انگلیس است. این قانون در سال ۱۹۶۲ در قانون رژیم صهیونیستی گنجانده شد و نشان دهنده تداوم آشکار فرآیندهای حقوقی استعماری است.
این قوانین صرفاً متون اداری نبودند بلکه ابزارهایی برای تغییر شکل رابطه بین فلسطینیان و سرزمینشان بودند. اعمال سیستمی از مجوزها و پروانهها، محدود کردن جا به جایی حیوانات و محصولات کشاورزی و تعیین انواع محصولات مجاز برای کشت، همگی رویههایی بودند که با هدف از بین بردن اقتصاد کشاورزی سنتی فلسطین و مطیع کردن آن در برابر مقامات استعماری انجام میشدند.
کنترل رژیم اشغالگر قدس بر سیستم غذایی فلسطین محدود به جلوگیری از جریان غذا در زمان جنگ نبود بلکه شامل تسلط کامل بر هر مرحله از تولید و توزیع میشد؛ از بذرهایی که کشاورزان فلسطینی مجاز به استفاده از آنها بودند گرفته تا روشهای آبیاری موجود، از طریق حمل و نقل و بازاریابی و حتی سفره فلسطینیان همه چیز تحت کنترل صهیونیستها بود. ورود محصولات فلسطینی به بازار به بهانه «حفاظت از سلامت عمومی و جلوگیری از شیوع بیماری» با محدودیتهای سختگیرانه زیادی مواجه میشدند. با این حال مطالعات متعدد نشان میدهد این توجیه ریشه در تاریخ طولانی استثمار استعماری از استدلالهای پزشکی و علمی برای حذف و مطیع کردن دیگری دارد. فلسطینیان، گیاهان و حیوانات آنها به عنوان منابع بالقوه آلودگی تلقی میشدند و اعمال محدودیتهای شدید بر حرکت و گردش آنها را توجیه میکردند.
این سیستم کنترل، وضعیتی از وابستگی مطلق غذایی را برای فلسطینیها ایجاد کرده است. در حالی که توانایی آنها برای تولید و فروش محدود شده است، آنها مجبورند برای تأمین نیازهای اولیه خود به کالاهای صهیونیستی متکی باشند. سبزیجات، میوهها، گوشت و لبنیات همگی از طریق ایستهای بازرسی رژیم صهیونیستی و تحت کنترل اشغالگران وارد بازارهای فلسطین میشوند. بنابراین، هر وعده غذایی فلسطینیان به یادآوری روزانه واقعیت اشغال و پیامدهای آن تبدیل میشود. این الگوی کنترل غذا از تجربه استعماری در آفریقا جداییناپذیر است، جایی که سیستمهای کشاورزی سنتی، متنوع و متعادل به تکمحصولیهایی تبدیل شدند که پنبه، کاکائو و قهوه را برای صادرات تولید میکردند.
قحطی؛ درسی از تاریخ جهان
استفاده از گرسنگی به عنوان «سلاح جنگی» که امروزه در نوار غزه شاهد آن هستیم، پیشینههای تاریخی غمانگیزی دارد که الگویی ریشهدار در شیوههای استعماری را آشکار میکند. قحطی سیبزمینی ایرلند (۱۸۴۵-۱۸۵۲) نمونهای بارز از چگونگی استفاده از غذا به عنوان ابزاری برای نسلکشی است. در حالی که سایر محصولات ایرلندی برای سودآوری به انگلستان صادر میشد، یک میلیون ایرلندی از گرسنگی در حال مرگ بودند و میلیون نفر دیگر مجبور به مهاجرت شدند.
دولت انگلیس صرفاً یک تماشاگر منفعل در برابر این فاجعه نبود؛ بلکه از طریق سیاستهای اقتصادی و اداری خود نقش فعالی در تشدید آن ایفا کرد. قوانین غلات انگلیس مانع از واردات مواد غذایی ارزان شد، در حالی که صادرات مواد غذایی از ایرلند ادامه داشت. شرایط تحقیرآمیزی بر کمکهای غذایی اعمال میشد، از جمله مجبور کردن ایرلندیها به کار در پروژههای بیفایده در ازای جیرههای غذایی ناچیز.
در هند، این فاجعه در مقیاسی بزرگتر و با نظمی بیشتر تکرار شد. در طول دوران راج انگلیس (حکومت انگلیس)، هند بیش از بیست قحطی بزرگ را تجربه کرد که جان دهها میلیون هندی را گرفت. بدترین آنها «قحطی بنگال» در سال ۱۹۴۳ بود که تخمین زده میشود سه میلیون نفر را کشت، حتی زمانی که انگلیس برای حمایت از تلاشهای جنگی خود در جنگ جهانی دوم، غلات را از هند صادر میکرد. وینستون چرچیل، نخست وزیر وقت انگلیس، درخواستهای کمک غذایی هند را رد کرد و با طعنه اظهار کرد: «قحطی تقصیر خود هندیها است، زیرا آنها مانند خرگوش تولید مثل میکنند». این اظهار نظر نژادپرستانه، ایدئولوژی استعماری را آشکار کرد که مردم مستعمره را زائد و فداکار برای خدمت به منافع امپراتوری میدانست.
از این رو، غذا از نظر تاریخی عنصری خنثی در معادلات قدرت نبوده است. امپراتوریهای استعماری، به رهبری انگلیس، در هنر تغییر شکل رژیم غذایی کشورهای اشغالشده استاد شدند و کشاورزی را از فعالیتی با هدف تغذیه جمعیت محلی به ماشینی در خدمت اقتصاد امپراتوری تبدیل کردند. به عنوان مثال، مطالعه مایک دیویس در کتاب «هولوکاست اواخر دوران ویکتوریا» نشان میدهد که چگونه قحطیهای بزرگ در هند، چین و آفریقا در طول قرن نوزدهم بلایای طبیعی نبودند، بلکه محصول سیاستهای اقتصادی استعماری خاص بودند. در حالی که غلات از هند به انگلیس برای سود صادر میشد، میلیونها هندی در حومه شهر مجاور انبارهای غله شلوغ از گرسنگی میمردند. این صحنه غمانگیز ماهیت واقعی استعمار را آشکار میکند: اینکه صرفاً مسئله بهرهبرداری از منابع نبود، بلکه سازماندهی مجدد کامل زندگی جمعیتها و مردمان مستعمره بود.
سیدنی مینتز، انسانشناس، در تلاشی برای توصیف این تاریخ خونین قحطی، چگونگی تبدیل شکر از یک محصول لوکس نادر به یک مادهی اصلی در رژیم غذایی اروپاییان را بررسی میکند و چیزی را که «اقتصاد کشتزار» نامیده میشود، پایهگذاری میکند. این دگرگونی صرفاً یک تکامل در ذائقهی اروپاییان نبود؛ بلکه یک انقلاب اقتصادی و اجتماعی واقعی مبتنی بر بردگی میلیونها آفریقایی بود که به زور به کشتزارهای آمریکای لاتین و کارائیب آورده شدند تا این «شیرینی سفید» را تولید کنند.
کشتزارهای شکر در برزیل و کارائیب صرفاً واحدهای تولیدی نبودند، بلکه آزمایشگاههایی برای توسعه سیستمهای ستم و استثمار بودند. آفریقاییها نه تنها به خاطر نیروی کارشان، بلکه به خاطر دانش کشاورزی سنتیشان نیز آورده شدند که برای توسعهی تکنیکهای کشت نیشکر در محیطهای گرمسیری مورد سوءاستفاده قرار گرفت. بنابراین، فنجان چای شیرینشده روی میز انگلیسیها به نمادی از شبکهی پیچیدهای از روابط استعماری تبدیل شد که سه قارهی اروپا، آفریقا و آمریکا را به هم متصل میکرد.
آلفرد کرازبی در نظریه پیشگامانه خود در مورد «امپریالیسم زیستمحیطی» نشان میدهد که چگونه فتح اروپا محدود به فتح سرزمینی و کنترل مرزهای سیاسی نبود، بلکه شامل یک تهاجم بیولوژیکی جامع بود. بذرهای اروپایی، حیوانات اهلی شده و حتی علفهای هرز، همگی بخشی از یک پروژه استعماری گستردهتر با هدف تغییر شکل محیطهای طبیعی و فرهنگی قارههای جدید شدند. دامهای اروپایی که به قاره آمریکا آورده شدند، نه تنها چشمانداز کشاورزی را تغییر دادند، بلکه اکوسیستمهای محلی و سیستمهای تولید بومی سنتی را نیز نابود کردند. گندم اروپایی با ذرت بومی جایگزین شد و خوکهای اروپایی به قیمت از بین رفتن حیوانات بومی پرورش یافتند. این مداخله عمیق بیولوژیکی، سیستمهای غذایی کاملاً جدیدی ایجاد کرد، اما آنها به هیچ وجه خنثی نبودند. در عوض، آنها در خدمت منافع استعمارگران بودند و نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی را عمیقتر کردند.