يکشنبه ۰۵ مرداد ۱۴۰۴ - ساعت :
۰۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۲
آیا چپ‌ها مهم‌ترین مبارزان علیه پهلوی بودند؟

سفارش‌دهنده‌های «تاسیان» چطور تاریخ را تحریف کردند؟

سفارش‌دهنده‌های «تاسیان» چطور تاریخ را تحریف کردند؟
تصویری که هر دو درنهایتش می‌سازند زوجی ثروتمند است که بدون وجود مشکلات در زمین و زمان در ماه عسل‌های ابدی و با ثروتی نامحدود زندگی می‌کنند. این تصویر و غایت حاصل چیست؟ حاصلِ یک کلیشه اینستاگرامی از عشق است. پاکروان وقتی می‌خواهد نهایت عشق را نشان بدهد، تصویر را اسلوموشن می‌کند و یک آهنگ ملایم می‌گذارد، پسر داستان می‌رقصد و دختر هم بی‌پروا لبخند می‌زند.
کد خبر : ۷۰۶۶۴۴

به گزارش صراط «تاسیان» تمام شد و تیتراژ بالا آمد، وقتی صدای قربانی به گوش رسید چه سؤالی به ذهنتان آمد؟ موافق بودید یا مخالف؟ از آنجایی که ما قصد داریم دست خودمان را رو کنیم، اولین سؤالی که به ذهنمان رسید را می‌گوییم: آیا می‌شود بین تاسیان و «عشق ابدی» تفاوتی قائل شد؟ این سؤال در وهله اول بی‌رحمانه به نظر می‌رسد و ممکن است مخاطب این متن را به این سو ببرد: «بله... چون تاسیان پیش از انقلاب را خوب و رنگی تصویر کرده، آن‌هایی که حجم ریششان از نیم سانت بیشتر است، دردشان گرفته.» اما بیایید لحظه‌ای درباره این سؤال تامل کنیم؛ آیا تاسیان و عشق ابدی ماحصل یک سنت فکری‌ است؟ سنتی که علاقه‌مند است همه‌چیز را تقلیل بدهد، عشق و روشنفکری را به سانتی‌مانتالیسم بکشاند، روابط را هم در حد و اندازه رمان‌های سایت‌های نودوهشتی‌ها نگه دارد.


در این مدل از نگاه کردن به جهان، تاسیان گذشته ماست و حالِ ما منطقاً چیزی غیر از عشق ابدی نخواهد بود. با این تفاوت که شخصیت‌های عشق ابدی، نسخه تازه به دوران رسیده انسانِ جهان تاسیانی هستند، شخصیت‌هایی که از همان طرز فکر تقلیل‌نگر بار آمده‌اند. طرز فکری که برخوردش با تمام دستاورد‌های فرهنگی دوران و طبقه اتوپیایی‌اش یعنی دهه 50، در ویکی‌پدیایی‌ترین شکل ممکن است. لباس‌ها بر اساس مدل‌های زنِ روز طراحی می‌شود، بی‌دلیل و به شکلی الصاقی شخصیت‌های فرهنگی آن زمان جلوی دوربین رژه ‌می‌روند.

در برابر این تصویر که چندان بعید نیست چند اسب تک‌شاخ هم برای تکمیلِ گل و بلبل بودن فضا از جلوی دوربین رد شود، یک جهان تیره و خاکستری پدید می‌آمده که صاحب اثر مدام تلاش دارد بگوید این‌ها چپ هستند و مشتی کارگر پرت از مرحله یا جوجه کنشگرِ دانشجویی، این در شرایطی ا‌ست که پاکروان درست روی حساس‌ترین زمان تاریخ معاصر ایران دست گذاشته و ملتهب‌ترین دوران انقلاب را روایت می‌کند. پاکروان برای آنکه بتواند تصویر آب‌نباتی و یونیکورنی خود را از آن دوران حفظ کند، مجبور می‌شود کنشگران مهم‌ترین انقلاب منطقه در 100 سال اخیر، از چند طیف را به مشتی مقلد تقلیل بدهد که شعار‌های بی‌معنایی را مدام با خودشان تکرار می‌کنند، کنشگرانی که سطح فعالیت دانشجویی‌شان در حد و اندازه اعتراضات صنفی برای کثیفی سلف است.

 از طرفی هم کنش کارگریشان به عربده کشیدن‌های عده‌ای خلاصه می‌شود که از سر زیاد شدن آخور و حسادت به جان سرمایه‌دار افتاده‌اند و مدام تکرار می‌کنند: «تو چرا در این خانه می‌نشینی ما و خانه‌هایمان جور دیگری ا‌ست.» تاسیان کمر می‌بندد به تقلیل مهم‌ترین دوره تاریخی در ایران معاصر و به گروه‌های اجتماعی مختلف در حد و اندازه‌های شوخی نگاه می‌کند. آدم‌های مقابل جهانِ اتوپیایی تاسیان در همه حرکات و رفتارشان ابله هستند. میتینگ‌هایشان در حد شورای دانش‌آموزی ا‌ست، اعلامیه پخش کردنشان در حد تراکت دادن پیتزافروشی و عده‌شان به قدری کم و ناهماهنگ است که اعتراضات فلان صنف محدود را یادآور می‌شوند. دانشجویان همه فاقد منطق هستند و طوطی‌وار کلماتی را تکرار می‌کنند، انقلابیون مذهبی از مرحله پرت هستند و با مرگ شریعتی در گیجی به سر می‌برند و نتیجه قدرت گرفتن چنین عده‌ای مرگ و فروپاشی خانواده آب‌نباتی قصه ماست که قربانی جهالت عده‌ای بی‌خرد شده‌اند.

 خب سؤال اینجاست اگر همه‌چیز اینقدر احمقانه است چرا تشکیلاتی مثل ساواک در برابرش ایجاد می‌شود؟ آن هم با این میزان از نیرو‌های دوست‌داشتنی و مهربان؟! در پایان سریال هم یک عشق نافرجام ترکی می‌بینیم که هوتن شکیبا در استخر 2 متری غرق می‌شود و شیرین قصه هم با یک تنه فنی و اسلوموشن، این عاشقانه دمِ‌دستی را تمام می‌کند و بعد هم از همان راش‌های دونفره سفر شمال با یک موسیقی ملایم استفاده می‌شود تا قال قضیه کنده شود و داستان تاسیان هم به پایان برسد. در پایان قصه هم ما حق را به پدر سرمایه‌دار داستان می‌دهیم که هم عده‌ای جانی به جان زندگی ‌او افتاده‌اند و هم دخترش به دلیل یک رابطه تینیجری فوت شده است. همان‌قدر که عشق ابدی یک نگاه تقلیل یافته به عشق دارد و آن را در لاو ترکاندن‌های چند دختر پسر نوجوان می‌داند که با فهم ناقصشان از زندگی به دنبال عشق حقیقی هستند، تاسیان بر مدار همین فهم تقلیل یافته حرکت می‌کند، نه‌تنها به عشق بلکه به موضوعات مختلفی چون تغییرات اجتماعی، روشنفکری و روابط درون یک خانواده هم چنین فهمی را تسری می‌دهد. بازیگران سعی می‌کنند این درامِ دم‌دستی را با بازی‌هایشان بهبود ببخشند، اما ناتوانند.

قصه‌های موازی و گره‌های بیهوده سرتاسر قصه را گرفته تا تولید اثر پربازیگر برای صرفه اقتصادی به 23 قسمت برسد. سریال از جایی بدل به گرته‌برداری از تولیدات کشور دوست و همسایه ترکیه می‌شود و سطح روابط انسانی را به همان اندازه می‌آورد. انبوهی از دیالوگ‌های تصنعی، یخ و بیش از اندازه، داستان را فراگرفته است. فیلم بر اساس سنت کلیپ‌سازی در نقاط حساس احساسی قصه پیش می‌رود و سریع اسلحه اسلوموشن را از جیبش درمی‌آورد و دو سه باری در هر قسمت شلیک می‌کند.

مجموعه این اتفاقات باعث می‌شود تاسیان راه را برای نقد فرمی ببندد (در این بین فقط می‌توانیم بابت بازی قابل قبول صابر ابر از مجموعه کارگردانی و البته بابت زحمت زیاد تیم طراحی لباس و صحنه بابت استفاده از رنگ‌های جیغ تشکر کنیم) و آن را بدل به یک کشکول کند. کشکولی که با آب‌نبات‌های رنگی طراحی صحنه و لباس و گریم‌های عروسکی پر شده و یک اتوپیای سرمایه‌دارانه را شکل داده و در برابر این تصویر دخترانه یک عده وحوش از خدا بی‌خبر هستند که می‌خواهند این کشکول را بشکنند. چنین پی.‌او.‌ویِ‌ سانتی‌مانتالی از کجا شکل گرفته؟ پاسخ به این سؤال، شباهت تاسیان و عشق ابدی و آثار هم‌دسته را برایمان روشن می‌کند. 

عشق ابدی غایتش چیست؟ تاسیان چطور؟ غایت عشق ابدی پیدا کردن عشقی رویایی و با شناختی آنی و لحظه‌ای است. خب، تاسیان هم همین را می‌خواهد. تفاوت در چیست؟ در بزک است. عشق ابدی این عشق رویایی و اتوپیایی را به برهنه‌ترین شکلش نمایش می‌دهد و تاسیان آن را در قالب اسلوموشن‌ها و کلیپ‌های رنگی پنهان می‌کند. تصویری که هر دو درنهایتش می‌سازند زوجی ثروتمند است که بدون وجود مشکلات در زمین و زمان در ماه عسل‌های ابدی و با ثروتی نامحدود زندگی می‌کنند. این تصویر و غایت حاصل چیست؟ حاصلِ یک کلیشه اینستاگرامی از عشق است. پاکروان وقتی می‌خواهد نهایت عشق را نشان بدهد، تصویر را اسلوموشن می‌کند و یک آهنگ ملایم می‌گذارد، پسر داستان می‌رقصد و دختر هم بی‌پروا لبخند می‌زند.

همین تصویر را مکرراً می‌توانید در کلیپ‌های اینستاگرامی بلاگر‌ها ببینید. پاکروان چیزی بیشتر از این از عشق نمایش نمی‌دهد و اصلاً نمی‌تواند چنین کاری انجام بدهد، چرا؟ چون کلیشه در منطق روایی تاسیان امری وجودی‌ است. او از همان قسمت اول از نقاش بودن، دختر بودن، پدر بودن، عاشق بودن، انقلابی بودن، مبارز بودن، چپ بودن و سرمایه‌دار بودن یک تصویر تکراری را بازتولید می‌کند. تکراری که ثمره اینستاگرام‌زدگی ا‌ست. پاکروان هم برای آنکه به ذائقه مخاطب که آن هم متأثر از اینستاگرام است، نزدیک شود لزوماً مجبور است روایت جهان تخیلی خود را بر اساس مختصات فضای مجازی تولید کند که هم در تبلیغات بتواند به خوبی وایرال شود و هم مخاطب به نحوی پای این 23 قسمت بنشیند.


همه این اتفاقات باعث می‌شود، تاسیان اساساً فاقد منطق تاریخی و زمانی دانسته شود. این سریال با لهجه تهرانی یا مدل لباس‌ها و یا تصویر چهره‌های مشهور آن دوران سعی دارد، خودش را تاریخی جا بزند، اما با توجه به فقدان عمق در منطق روایی، تصاویر کلاژ شده و درک اینستاگرامی به تاریخ و عشق و هنر - که باعث می‌شود کاراکتر‌های داستان لازمان شوند- کاملاً ناموفق است و صرفاً در حد تولید چند تکه وایرالی برای پیج‌های هم‌فکر سازندگانش می‌تواند مفید باشد. تاسیان به شکل مشخص عقب‌گردی در کارنامه کاری پاکروان است. اثری که بی‌دلیل و بنا بر یک منطق دم‌دستی در همان قسمت‌های اول، تبدیل به سریالی وایرالی شد و در ادامه هم سعی کرد با همین تصاویر جلوه‌فروشی کند و عرضه بازار مطلوب خود را تأمین کند.

تحریف با رؤیافروشی
 
نوشتن درباره‌ سریال «تاسیان» کار آسانی نیست. این سریال دست روی سوژه‌ای گذاشته که حساس، پیچیده و پُرحاشیه است. نقد کردنش، مانند قدم زدن بر لبه‌ تیغ است؛ اما از آن سخت‌تر، ساختن چنین سریالی‌ است؛ کاری که تینا پاکروان به سراغش رفت، اما در عبور از چالش‌هایش چندان موفق نبود. این متن قرار است ذره‌بینی به دست بگیرد و درباره‌ عوامل شکست تاسیان بگوید. البته اگر برای شما سریال‌ها فقط سرگرمی‌اند و معتقدید هیچ داستانی نمی‌تواند واقعیت را بازتاب دهد، شاید این نوشته برایتان جذاب نباشد. اما اگر هنگام تماشای «تاسیان» گاهی فکر کردید که دارید بخشی از تاریخ را می‌بینید و اینکه انقلاب اسلامی همین بوده و نه چیزی بیش‌تر، پس این نوشته حتماً به دردتان می‌خورد. 

تاسیان تلاش کرد تا بیشترین تمرکزش را روی انتخاب فرم بگذارد و فرمی را برای روایت کردن انتخاب کند که جذاب به‌نظر برسد، اما اشتباه تینا پاکروان درست از همین‌جا آغاز شد. انتخاب فرمی که بیشتر چشم‌نواز است تا معناگرا. فرم، یعنی چگونگی ارائه‌ محتوا؛ ظرفی ا‌ست برای روایت داستان. اما پاکروان به‌جای آن‌که از فرم در خدمت محتوا استفاده کند، آن را به سطحی‌ترین شکل ممکن به کار گرفت؛ نه به عمق داستان رفته، نه فرم را به‌درستی پرداخته. او مخاطب را با جلوه‌های بصری فریب می‌دهد: رقص، موزیک، لباس‌هایی که بیشتر به یک فشن‌شو شباهت دارند تا فضای دهه‌ 50 ایران. تا جایی که دختر فراری قصه، به‌جای دغدغه‌ فرار، نگران سِت بودن چتر و سبد پیک‌نیکش است؛ با هر لباس، کلاه و کفش ست خودش را هم فراموش نمی‌کند! همین توجه وسواس‌گونه به ظاهر، عملاً محتوا را به حاشیه رانده و فرمی بی‌ریشه و سطحی به جای گذاشته است، شاید در کلامی دیگر باید گفت کارگردان در حال رویافروشی به مخاطب است. 

بااینکه فرم انتخابی پاکروان تلاش کرده تا چشم‌نواز و دل‌فریب باشد، اما همین فرم ساده‌انگارانه نه‌تنها به خلق اثری خوش‌ساخت منجر نشده، بلکه آن را به سطحی‌ترین شکل ممکن تقلیل داده است. اما آنچه «تاسیان» را به اثری بحث‌برانگیز تبدیل می‌کند، نه ظاهر پرزرق‌وبرق آن، بلکه زاویه دید کارگردان است؛ نگاهی که فعالیت‌های انقلابی و فضای پیچیده‌ی دهه‌ی پنجاه را آن‌قدر ساده و فانتزی روایت می‌کند که گویی تمام مردم ایران در فضایی مدرن و بی‌دغدغه زندگی می‌کرده‌اند؛ انگار خوشی زیر دل مردم‌زده و به فکر انقلاب افتاده‌اند! در روایت پاکروان، نه خبری از ریشه‌های فکری و اجتماعی انقلاب اسلامی هست، نه تصویری از جریان‌هایی که دست به دست هم دادند تا انقلاب اسلامی به وقوع پیوست. آنچه در «تاسیان» به تصویر کشیده شده، نسخه‌ای کم‌عمق از واقعیت است. گویی کارگردان، عینک ساده‌انگاری به چشم‌زده و با نگاهی فانتزی به تاریخ، سریالش را روایت کرده. 

در تاسیان، جایی برای پایه‌های اصلی انقلاب اسلامی یا المان‌هایی از آن روز‌ها هم وجود ندارد؛ انقلابی که میلیون‌ها نفر را همدل کرد، تا دست به تغییر حکومت بزنند. در طول ۲۳ قسمت، حتی اشاره‌ای به اینکه شعار‌های اصلی انقلاب چه بود، هم دیده نمی‌شود. مخاطب، تصویری کاریکاتوری می‌بیند، نه مردمی آگاه و عدالت‌خواه، که با توسل به یک آرمان دست به انقلاب ‌زده‌اند. یک گروهی خشن و افسارگسیخته که حتی به زن و بچه‌ یک سرمایه‌دار هم رحم نمی‌کنند و قصد دارند خانه و کارخانه‌ای که زندگی چندین نفر از آن می‌چرخد را هم نابود کنند. از نظر دوربین پاکروان، تظاهرات گسترده در اوج سالی که منجر به پیروزی انقلاب می‌شود هم جایی در سریال ندارد، جز ایجاد ترافیک و بستن خیابان‌ها و کلافگی خانواده‌ جمشید نجات! 

نتیجه‌ این آشی که تینا پاکروان پخته چیزی نیست جز روایتی تحریف‌شده از تاریخ و انقلاب. دوربین پاکروان حتی به یکی از گروه‌هایی که انقلاب کردند هم نزدیک نمی‌شود. از همه بدتر، سریال هیچ تفاوتی میان گروه‌های مختلف آن زمان قائل نیست؛ چپ، مذهبی، مجاهد و... بی‌هیچ تمایزی همه در یک صف قرار می‌گیرند! در مقابل این تصویر خشن و بی‌نظم از انقلاب، ساواک با نوعی هاله از نظم، زیبایی و حتی جذابیت بصری بازنمایی می‌شود. نادیده گرفتن این تفاوت‌ها نه فقط ساده‌سازی تاریخ، بلکه پاک‌کردن واقعی‌ترین موارد از یکی از روز‌های مهم این سرزمین است که هنوز شاهدان زنده بسیاری دارد که این برهه را به چشم خود دیده‌اند. 

یک نکته مهم که ممکن است کارگردان به آن اشاره کند، این است که من دوربین روایتم را روی یک موضوع گذاشته‌ام و به موضوعات دیگر کاری ندارم، اما وقتی روایت تاریخ برای یک داستان انتخاب می‌شود در اولین واکنش مخاطب به دنبال مشابهت‌سازی با چیز‌هایی که قبلاً دیده یا شنیده می‌گردد، تاسیان در گفتن این موضوع زبانش الکن است و نمی‌توان این داستان و حواشی‌اش را با اتفاقات سال 56 تا 57 تطبیق داد. 

تاسیان بعد از پخش سه قسمت، با عنوان سفیدشویی ساواک، لباس‌های نامناسب و مصرف مشروبات الکلی توقیف شد؛ اما شاید بهتر بود نهاد نطارت‌کننده به جای توقف در یک سری بدیهیات، به روایت تاسیان از سال 57 یعنی سالی که منجر به پیروزی انقلاب می‌شد توجه می‌کرد! نه اینکه لباس و موی بازیگران اولویت اصلی باشد! و در نهایت به داستانی برسیم که در کیسه هیچ عطاری پیدا نمی‌شود. 
 
«تاسیان»؛ غم‌نامه‌ای برای وضعیت فرهنگی جمهوری اسلامی ایران!
 
تاسیان نمونه تمام‌عیار ولنگاری فرهنگی است که جای جلاد و شهید را جابه‌جا کرده است. تینا پاکروان در بستر درامی عاشقانه چنان ساواک را سفیدشویی کرده که اگر خود بقایای ساواک سفارش ساخت سریالی به شبکه منوتو می‌دادند بعید می‌دانم به این زیبایی و اینقدر یک‌طرفه می‌توانستند انقلاب مردم ایران را با انحراف به نمایش بگذارند. انقلابیون در این سریال مشتی آدم وحشی، گرسنه و پرتوقعند که به‌صورت واهی در پی حق پایمال شده اقتصادی خود توسط سرمایه‌داران مظلومی هستند که تمام حق‌وحقوق کارگر را داده‌اند و پشتیبان آن‌ها هستند. عده‌ای نمک‌نشناس بی‌غیرت که ملاحظه حدود الهی را نیز ندارند و چشمشان به دسترنج سرمایه‌دار زحمت‌کشیده است. اعتصاب و به‌آتش‌کشیدن سرمایه کشور و سرمایه‌دار و تعطیلی صنایع هم توسط کارگر‌ها فعالیتی ابلهانه و در راستای منافع شخصی و زیاده‌خواهی کارگران نمایش ‌داده‌ شده است. زندگی در حال عادی در جریان است. طبقه روشنفکر کافه می‌رود، رستوران خارجکی می‌رود، می‌رقصد، سیگار می‌کشد، عاشق می‌شود و دارد پیشرفت می‌کند و مملکت را می‌سازد.
 
خلاصه زندگی در جریان است، رنگی است و کیفیتش نیز بالاست و خبری از تبعیض و فقر و فساد هم نیست و انقلابی‌ها و دانشجو‌ها و در کل عده‌ای عقده‌ای همه‌چیز را خراب می‌کنند. «داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم که انقلاب شد!» خانواده‌ای که بی‌قید و مشروب‌خوار است فرزندش را عزیز می‌داند و خانواده‌ای که محرم مشکی می‌پوشد، فرزندش را نجس می‌داند و طرد می‌کند. دانشگاه که وضعش از این هم خراب‌تر است، دانشجو‌ها بازیچه افکار اساتید منحرف و قدرت‌طلبند و قربانی مطامع سیاسی سخیفی چون پیوند با سفارت شوروی شده‌اند. نه اندیشه‌ای دارند و نه توان تحلیلی، کل فکر و ذکرشان ارتباط با جنس مخالف است و فعالیت سیاسی‌شان هم کار‌های پوچ و نمایشی است.

سفیدشویی ساواک در این سریال که نوبر است! حتی پرویز ثابتی به زیبایی این سریال توان سفیدشویی ساواک را نداشته است. در این سریال ساواکی بد نداریم. ساواکی خوب، بهتر و عالی داریم. ساواکی خوب که دارد به وظایفش عمل می‌کند، از مملکت حفظ و حراست می‌کند و جز انجام دستورات کاری نمی‌کند. ساواکی بهتر، آدم می‌کشد، توطئه می‌کند، شکنجه می‌دهد اما در نهایت بعد از اینکه سیگارش را روی تن بچه‌مسلمان‌ها خاموش می‌کند، همه را دعوت به گفت‌وگو می‌کند و معتقد است باید با هم حرف بزنیم و اگر همه با هم حرف ‌زده بودیم و گفت‌وگو کرده بودیم، مشکلی وجود نداشت. آدم احساس می‌کند این ساواکی مهربان یکی از گروه‌های سیاسی داخلی فعلی می‌توانست باشد که همه را به گفت‌وگوی ملی فراخوانده است! آن‌قدری که نوجوان‌ها با دیدن شخصیت سعید دلباخته‌ یک ساواکی شده‌اند، این موضوع در شبکه‌های اجتماعی قابل‌رصد، تحلیل و بررسی است. اما یک نمونه نادر نیز داریم؛ ساواکی عالی که عاشق‌پیشه است، کتابخوان است، هنرفهم است و از همان ابتدا اهل گفت‌وگو است و مدافع سرمایه مردم هم هست. خشم سازنده سریال از چپی‌ها البته پنهان نیست، با تحولات پس از انقلاب حالا لگد زدن به آن‌ها برای او ساده‌تر هم هست، چنان که آن مفلوک خودکشی‌کرده را بار‌ها به جاسوسی، خیانت به مردم و مملکت و ناسپاسی وضعیت و بی‌وجود بودن صفت می‌دهد. شاید کارگردان بدش نمی‌آمد لگدی هم به اسلام‌گراها بزند، اما رندانه جوری رفتار کرده که جز نام‌بردن از حسینیه ارشاد و نمایش دو سه حاجی‌بازاری خبری از مسلمان‌ها در جامعه نیست. در سریال وضعیت تهرانی را می‌بینیم که یک تهران تروتمیز با آسمان آبی است و پایین‌شهر آن هم که خانه پدری ‌امیر است، آن‌قدری به‌روز هست که نه جوی آبی وسط آن دارد و نه آن‌قدر تنگ است که دو ماشین نتوانند از کنار هم رد شوند؛ کوچه‌های چهارمتری و شش‌متری کلاً وجود خارجی ندارند. شهری که همین‌الان هم در تهران بعد ۴۶ سال از انقلاب رؤیایی است. تاسیان و روزی روزگاری ایران، یک غم‌نامه است اما نه برای امیر و شیرین که برای ایران، برای سرزمینی که آباد و آزاد و شاد بود. این سریال و اشاراتش قطعا تصادفی و اتفاقی به وجود نیامده است. هرکس چنین فکر کند – که گویا دستگاه‌های فرهنگی ما چنین فکر می‌کنند – باید یک بازنگری در افکارش بکند. امروز شاید زمان مناسبی باشد که چگونگی ساخت، مجوز دادن‌ها و نمایش این سریال علی‌رغم تذکرات مقامات عالی‌رتبه بررسی و مشخص شود چطور وزیر ارشاد مدافع چنین محصول ضدفرهنگی‌ای بوده است. اگر کسی می‌خواهد بداند چرا وضع فرهنگ در کشور این‌چنین است فقط همین تاسیان کفایت می‌کند که ولنگاری فرهنگی موجود را درک کند.
 
«تاسیان» در باتلاق تحریف و سانتی‌مانتالیسم
 
 
درام تاریخی، به‌ویژه در برهه زمانی همچون اواخر دهه ۵۰ شمسی، پتانسیل آن را دارد که به بستری برای روایت واقعیت‌ها از لایه‌های درونی جامعه بدل شود. اما تاسیان، با وجود این امکان روایی غنی، همه چیز را قربانی ملودرامی آبکی و ترکیبی بی‌رمق از عشقی زرد و شعار‌های سیاسی شاذ کرد.
 
سریال با ادعای پرداختن به سال‌های پیش از انقلاب و جریان طبیعی زندگی آغاز می‌شود، اما خیلی زود همه چیز در مواجهه با عشقی بی‌مقدمه و فاقد منطق دراماتیک که مخلوط با روایتی سیاست‌زده و نمادین است رنگ می‌بازد. رابطه‌ «امیر» و «شیرین» نه حاصل گره‌های درونی شخصیت‌هاست و نه بازتابی از موقعیت‌های پیچیده اجتماعی، بلکه ناگهان مثل قطعه‌ای از یک تیزر تبلیغاتی وسط قصه‌ای پر از پی‌رنگ‌های بی‌نتیجه کاشته می‌شود.
 
این بی‌ریشگی در رابطه‌ها، به شخصیت‌ها هم سرایت می‌کند. امیر، مثلاً یک کتاب‌خوان حرفه‌ای است که هیچ توضیح منطقی برای نداشتن تحصیلات دانشگاهی‌اش وجود ندارد. او هم‌زمان مأمور مخوف‌ترین سازمان امنیتی تاریخ ایران است و البته عاشق‌ترین آدم روی زمین. هیچ‌کدام از این لایه‌ها به شکلی واقعی با دیگری گره نمی‌خورد. مخاطب نه با درد او همدلی می‌کند، نه با وفاداری‌اش، نه حتی با رنج‌های دروغینی که قرار است با مرگ عزیزان یا بازجویی‌ها تجربه کند.
 
در این میان، هوتن شکیبا یکی از ناامیدکننده‌ترین اجرا‌هایش را ارائه می‌دهد. نقش «امیر» برای او تبدیل شده به بوم سفیدی که هر لحظه رنگی بی‌ربط به آن پاشیده می‌شود. او گاهی یک کتاب‌خوان حرفه‌ای با اطلاعات و دانش گوناگون است، گاهی یک عاشق ساده‌دل دهه پنجاهی‌ست و گاهی کودکی کودن که توان تشخیص درست و غلط کار‌های بزرگ و کوچک را ندارد. اما این تغییر حالات نه از دل درام می‌آید، نه از عمق شخصیت‌پردازی؛ بلکه صرفاً بازی‌های اغراق‌آمیز شکیبا هستند که تلاش می‌کنند به ما بگویند «الان امیر درونش متلاطم است».
 
یکی از بزرگ‌ترین مشکلات تاسیان، زبان نمایشی‌اش است. شخصیت‌ها به‌جای گفت‌وگو، مونولوگ‌هایی شبیه به شعر‌های کتاب فارسی دبیرستان تحویل هم می‌دهند.
 
این میزان از بی‌باوری نسبت به فضای عملی یک سریال سیاسی - تاریخی، باورناپذیری را به نقطه جوش می‌رساند. ما نه از شکنجه‌ها می‌ترسیم، نه از کشته شدن شخصیت‌ها شوکه می‌شویم، نه حتی از خیانت‌های سیاسی دل‌چرکین می‌شویم. چون همه‌چیز از پیش، روی صحنه چیده شده تا دیده شود، نه اینکه زندگی شود.
 
مرگ در تاسیان قرار است نمادین باشد؛ اما این نمادگرایی تا جایی کش می‌آید که خودش را لو می‌دهد. وقتی «سعید» می‌میرد، نه لحظه‌سازی دراماتیکی شکل گرفته، نه رابطه‌اش با مخاطب یا سایر شخصیت‌ها آن‌قدر ساخته شده که حذفش چیزی را جابه‌جا کند. این مرگ‌ها شبیه به پایان‌نامه‌های عجولانه‌اند؛ نه گره‌گشا هستند، نه ویرانگر. فقط از سر اجبار نوشته شده‌اند تا چیزی تمام شود.
 
سریال حتی در بازنمایی دوران تاریخی هم دچار فقدان است. تاسیان همان‌طور که از روز‌های اول انتشار گفته شد، داستانی در ظاهر عاشقانه اما در باطن، روایتی تحریف‌شده از خشونت امنیتی و خفقان سیاه دوران پهلوی است. سریالی که به‌جای اعلام انزجار از ساختاری جنایت‌کار، به تطهیر چهره ساواک می‌پردازد و به‌جای بازنمایی وحشت عمومی آن روز‌ها، بر رمانتیسمی نخ‌نما و شیک‌شده از درون دستگاه قدرت تمرکز می‌کند.
 
از نخستین قسمت‌ها، آنچه در روایت تاسیان برجسته می‌شود، نگاهی سمپاتیک به دستگاه اطلاعاتی پهلوی است. مأموران ساواک نه به‌عنوان چهره‌هایی سرکوبگر، بلکه به مثابه مردانی فهیم، دل‌سوخته، عاشق و درگیر اخلاقیات معرفی می‌شوند؛ گویی ساواک، به‌جای شکنجه‌گاه و سرکوب، نهادی «اخلاق‌مدار» و متفکر بوده تا جایی که مخاطب گاهی فراموش می‌کند در حال تماشای روایت یک حکومت پلیسی است؛ مخصوصاً که کارگردان تعمداً آن‌ها را در محیطی متفاوت از آنچه مخاطب ایرانی به عنوان ساختمان مخوف ساواک به یاد می‌آورد به تصویر کشیده است.
 
چهره‌هایی که در واقعیت تاریخی ایران مسئولیت مستقیم در اعمال خشونت، دستگیری، شکنجه و سرکوب آزادی‌ها را داشتند، در تاسیان به قهرمانانی اندیشمند، دل‌باخته و حتی شاعر تبدیل شده‌اند!
 
این زاویه دید یک‌سویه و تطهیرگرانه، نه‌تنها با حافظه تاریخی جامعه در تعارض است، بلکه در بزنگاه‌هایی، چنان اغراق‌آمیز می‌شود که به طنزی ناخواسته شباهت پیدا می‌کند.
 
تاسیان نه عشقش باورپذیر است، نه سیاستش، نه تراژدی‌اش؛ همه چیز در این سریال منطقی کودکانه و فانتزی دارد. تحریف تاریخی قصه هم بیش از هر چیز دیگری ذهن مخاطبان و منتقدانش را درگیر کرده که البته می‌تواند به داد نقاط ضعف کوچک و بزرگ دیگرش هم برسد! مخصوصاً که روایت غالب قصه، روایت مورد علاقه موج‌سوار‌های پر سر و صدای فضای مجازی است.
 
من عاشق ایرانم اما...
 
«کجا رو دارم برم؟ من عاشق ایرانم، عاشق مملکتمم، مگه می‌تونم تو کشور دیگه‌ای زندگی کنم؟»
 
جملاتی را که خواندید، جمشید نجات می‌گوید؛ فردی کارخانه‌دار با بازی بابک حمیدیان. جمشید عاشق ایران است. دوست دارد به وطنش خدمت کند؛ اما به‌خاطر شرایط حاکم بر مملکت مجبور است مهاجرت کند. مهاجرتی که به سرانجام نمی‌رسد و باعث می‌شود تنها دخترش را از دست بدهد.
 
درباره سریال «تاسیان» صحبت می‌کنیم. جدیدترین ساخته تینا پاکروان که کم از وطن نمی‌گوید. سراسر سریال پر است از دیالوگ‌‌هایی مربوط به عشق به ایران. جمشید نجات در جایی دیگر از سریال می‌گوید: «ایران مملکت ماست. اونی که واسه مملکت دیگه خوش‌رقصی می‌کنه باید از اینجا بره. مگه میشه کسی عاشق مملکتش نباشه؟» یا در قسمتی دیگر هوری (همسر جمشید نجات) برای مهاجرت مقاومت می‌کند و می‌گوید: «اینجا خونمه، وطنمه، کجا برم؟ چرا برم؟»
 
تا اینجای قصه همه‌چیز قشنگ است. دیالوگ‌‌ها می‌تواند هر مخاطب ایرانی را به سریال جذب و حس وطن‌خواهی را در او بیدار کند. اما اگر از دیالوگ‌‌ها کمی فاصله بگیریم و نگاهی به روند داستان‌گویی کارگردان بیندازیم یک موضوع کاملاً آشکار است؛ موج‌سواری هدفمند روی مسائل حساس. دوربین تینا پاکروان روی عشق به وطن و دیالوگ‌های ایران‌دوستی زوم شده است. اما این دیالوگ‌ها را چه کسانی می‌گویند؟ ایران‌دوستانی که طرفدار شاه و ساواک هستند. جای انقلابیون در این سریال کجاست؟ هرجا که شلوغی باشد، افراد انقلابی بدون قدرت تفکر روی موجی که به‌ راه افتاده حرکت می‌کنند و در مواقع لزوم پشت یکدیگر را خالی می‌کنند و اگر نیاز باشد در موقعیت‌‌های بحرانی به‌جای بیان آنچه به آن اعتقاد دارند از ترس قایم می‌شوند.
 
آن‌طور که پیش از شروع سریال در تبلیغات این اثر گفته شد، تینا پاکروان قصد داشته در دل حوادث سال‌های 1357-1356 عاشقانه‌ای را روایت کند؛ اما براساس آنچه در سریال دیدیم، به‌نظر می‌‌رسد بیشتر تلاش کرده ساواک و طرفداران شاه را سفیدشویی کند و جالب اینکه این کار را حتی به‌صورت نامحسوس انجام نداده است. واکنش مخاطبان در توییتر و اینستاگرام نشان می‌دهد قصد این کارگردان کاملاً آشکار بوده و بینندگانی که بعد از تماشای سریال واکنششان را به اشتراک گذاشتند درباره برداشتشان از قصه این اثر اتفاق نظر داشتند.
 
اینکه کارگردانی قصد داشته باشد با محوریت یک برهه حساس تاریخی و سیاسی، داستانی را روایت کند به خودی خود راه رفتن روی لبه پرتگاه است و به‌نظر می‌رسد کارگردان «تاسیان»، به‌واسطه تجربه کمی که در سریال‌سازی دارد، درست متوجه آن نشده که رعایت نکردن مرز بین واقعیت و تحریف در چنین سوژه‌‌‌هایی می‌تواند چه عواقبی داشته باشد.
 
تاریخ هر کشور، بخش مهمی از هویت یک ملت را تشکیل می‌دهد و تحریف وقایع تاریخی، به ویژه وقایع حساس و تعیین‌کننده، می‌تواند به هویت ملی و فرهنگی کشور آسیب بزند.
 
تینا پاکروان در این سریال روایت خودش را از سه قشر انقلابیون، طرفداران شاه و سرمایه‌داران به تصویر کشیده نه آن‌چیزی که تاریخ می‌‌گوید. البته شاید این کارگردان قصد تحریف تاریخ را نداشته باشد. به‌گمانم او فقط می‌خواهد با قرار دادن دوربینش در جایی مشخص، زاویه نگاه مخاطب را با خود همسو کند و هرچند کوتاه باعث شود مخاطب آنچه او می‌خواهد را ببیند.
 
ساواک یعنی عشق، لطفاً انقلاب نکنید!
 
 «خاتون» یکی از بهترین سریال‌های نمایش خانگی بود. با قصه‌ای مرتب، بازی‌هایی درخشان، طراحی صحنه‌ای حرفه‌ای و البته مضمونی عمیقاً ملی‌گرایانه که رنج‌های ایران در روزگار اشغال به دست دو قدرت وحشی ایام جنگ جهانی دوم را روایت می‌کرد. چندسال بعد از آن سریال درجه‌یک اما همان کارگردان و تهیه‌کننده سریالی ساختند که به جز قوت در طراحی صحنه و خلق نما‌هایی باورپذیر از گذشته نه‌چندان دورِ تهران، در سایر جنبه‌ها فرسنگ‌ها با «خاتون» فاصله دارد. انگار برای «تاسیان» تنها سایه‌ای از «خاتون» باقی مانده است؛ سایه‌ای از یک ژستِ ایران‌دوستانه پوک که نه به اندازه آن سریال باورپذیر است و نه در بافتِ تاسیان، واقعی به نظر می‌رسد. 

تینا پاکروان تاسیان را با دورنمای خلق یک سریال عاشقانه ساخت. همه‌چیز از همان روزِ اولِ تبلیغاتِ اثر، خبر از پخش یک عاشقانه پرآب‌چشم می‌داد؛ اما قسمت به قسمت، تاسیان در نزدیک‌شدن به ادعای خود ناتوان‌تر می‌شد. ماجرای دل‌دادگی امیر به شیرین، رفته‌رفته از عشق فاصله می‌گرفت و شبیه جنون می‌شد. آن دیوانگی‌ها نمی‌توانست رد و نشان یک عشقِ عمیق و واقعی را در جهانِ سریال صورت‌بندی کند. به موازات این هوسِ حریصانه که فیلمساز می‌خواست آن را به نام عشق به مخاطبانش قالب کند، «تاسیان» روایت خودش از وقوع انقلاب را هم ذره‌ذره خلق می‌کرد. در صحنه‌ای که یک کارخانه‌دارِ ثروتمند، طرف مظلوم ماجرا بود و کارگرانی جوزده عامل ظلم به این مردِ میهن‌دوستِ مظلوم و نیروی مذهبی که عامل اصلی پیشرانِ انقلاب بود - یا از محافظه‌کاری کارگردان و ترسِ مجوز یا شاید هم نادیده‌انگاری عامدانه - در حاشیه قصه جای می‌گرفت و اوج شاهکار خانم کارگردان؟ خلق شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی، محترم و حتی گاهی مظلوم در ساواک!

سازمانی که حتی حامیان امروز پهلوی هم سخت حاضرند آن را گردن بگیرند، در «تاسیان» محل خدمت مردانی وطن‌دوست و روادار است که شاید گاهی در برابر برخی «خرابکاران» از رفتار‌های زشتی مثل کتک‌زدن هم استفاده کنند، اما سرجمع اهل گفتگو و تعامل هستند و می‌خواهند امنیت را به مردم هدیه دهند! دوربین «تاسیان» تا قلبِ بازداشتگاه‌های ساواک می‌رود و تصویرِ مدیران ارشد این سازمان کثیف را قاب می‌گیرد، اما در نهایت تصویر «سعید» را به‌عنوان نماد این سازمان در ذهن مخاطب حک می‌کند؛ تصویرِ جوانی رفیق‌باز و با محبت و اهل گفتگو که نامه‌اش به شیرین در قسمتِ یکی مانده به آخرِ سریال، انگار بیانیه فیلمساز است خطاب به مردم که: کاش به جای  انقلاب، می‌رفتید و همه‌چیز را با گفتگو حل می‌کردید!

«تاسیان» به وضوح نسبت به وقوع انقلاب اسلامی موضع دارد؛ موضعی منفی و آشکار. در یکی از قسمت‌های میانی سریال، سکانسی هست که امیر و شیرین در حال و هوای دم عید، به یکی از پارک‌های تهران ‌می‌روند. آن سکانس با صدای حاجی‌فیروز و نما‌هایی از شادی مردم برای رسیدن نوروز در حالِ خاتمه است که ناگهان دوربینِ کارگردان روی صورت دختری خردسال متمرکز می‌شود و همه‌ آن شادی، جای خود را به یک موسیقی غم‌انگیز می‌دهد تا کارگردان به روشنی اعلام کند نوروز 57 را آخرین نوروز شاد مردم ایران می‌داند. چند قسمت جلوتر و در صحنه‌ وداعِ آقای تیمسار با خانه‌وزندگی‌اش برای فرار از ایران هم، باز خانم کارگردان موضعش در نسبت با انقلاب اسلامی را آشکار می‌کند و از یک فرارِ ذلیلانه، تصویر فراقی جانگذار بیرون می‌کشد. 

تینا پاکروان البته برای خلق این تصویر سیاه از انقلاب نیاز به مقدماتی دارد و آن مقدمات، خلاصه می‌شود در خلق تصویری رؤیایی و دست‌نیافتنی از تهرانِ 56 و 57؛ تهرانی که در آن به زعم فیلمساز همه‌چیز خوب بود، دختر‌ها و پسر‌ها عاشق بودند، کشور در مسیر پیشرفت قرار داشت، مردانی وطن‌دوست سرمایه‌هایشان را برای ساختن ایران به کار گرفته‌بودند و سایه‌ اعلی‌حضرت همایونی، روی سر جامعه‌ای بود که به سوی دروازه‌های تمدن حرکت می‌کرد. فانتزی خانم کارگردان اما چون بی‌نسبت با تاریخ است، مثل خوره به جان قصه می‌افتد و حتی توانِ درام‌پردازی «تاسیان» را هم مضمحل می‌کند. انگار تمرکز فیلمساز از خلق داستانی جذاب برداشته و بر خلق نما‌هایی حسرت‌برانگیز از تهرانِ پهلوی دوم متمرکز شده و گرنه این همه سهل‌انگاری در شخصیت‌پردازی و دیالوگ‌نویسی، از خالق سریال خوبی مثل خاتون بعید است. 

آن‌چه «تاسیان» به عنوان «عشق» می‌خواهد به مخاطبش نمایش دهد، درواقع چیزی نیست جز یک هوسِ هیستریک که به روشنی و به معنای کلمه زندگی یک خانواده سالم و خوشبخت را به «آتش» می‌کشد. آیا مای تماشاگر قرار است از پسِ تماشای رفتار‌های غیرعادی و بحران‌سازِ امیر به عشق عمیق او و شیرین پی ببریم؟ آیا آن‌همه نمای کارت‌پستالی انصافاً زیبا اما بی‌ربط به قصه می‌خواهد جای خالی شخصیت‌پردازی را در فیلمنامه «تاسیان» پر کند؟ آیا نمایش افراطی میگساری امیر و سعید قرار است بارِ ناتوانی سریال در خلق یک رفاقت باورپذیر میان این دو کاراکتر را به دوش بکشد؟ آیا نوستالژی‌بازی با چاتانوگا و پردیس هنر‌های زیبای دانشگاه تهران قرار است به جای ایجاد یک تصویر واقعی از دانشگاه در سال‌های منتهی به انقلاب، سریال را یاری کند؟ آیا عبور از خط قرمز‌های پوشش بازیگران زن می‌تواند جایگزین منطق روایی در طراحی روایت سریال شود؟ احتمالاً پاسخ خانم پاکروان به تمام این سؤالات مثبت بوده که «تاسیان» را با این سروشکل به نمایش رسانده است. 

سریال جدید خانم تینا پاکروان بسیار از اثر قبلی او دور است. او در «تاسیان» نه می‌تواند عشقی ماندگار و دریادماندنی را تصویر کند و نه در روایت آن مقطع تاریخی مهم، منصفانه عمل می‌کند. شاید اگر پس‌مانده‌های خاندان پهلوی خود سفارش ساخت سریالی برای سفیدشویی حکومتشان را می‌دادند، از منظر روایت تاریخ به نفع پهلوی‌ها چیز بهتری تحویل نمی‌گرفتند، هرچند شاید از «سناریست و کارگردان» می‌خواستند کمی بیشتر برای توسعه قصه، طراحی شخصیت‌ها و ارتقای درام سریال وقت بگذارد!
 
کت نامتناسب پاکروان برای دکمۀ «تاسیان»
 
«تاسیان» دومین تجربه تینا پاکروان در سریال‌سازی خانگی، اگرچه می‌کوشید در همان حال‌وهوای مجموعه موفق پیشین او گام بردارد، ولی با نقاط ضعف جدی، نتوانست پا جا پای «خاتون» بگذارد و از مبدل شدن به محصولی به‌یادماندنی بازماند.

سریال در نگاه اول، از ویترین بازیگران جذاب و گران‌قیمتی بهره می‌برد که جز جذابیت تجاری، یکی از نقاط موفقیت اصلی آن را هم رقم زدند؛ اغلب چهره‌های حاضر در جلوی دوربین پاکروان نقش‌آفرینی خوبی داشتند و توانستند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. در این میان، بابک حمیدیان، نازنین بیاتی و صابر ابر از باقی اصلی‌ها موفق‌تر ظاهر شدند. حمیدیان همچنان که در برابر خواهر و دختران خانه‌اش، چشم‌هایی مهربان داشت، اجرای جزئیات شخصیت مرد سنتی 50 ساله در دهه 50 را فراموش نکرد و البته از فن بیان عالی خود به خوبی بهره برد تا یک درخشش دیگر در کارنامه چشمگیرش ثبت کرده باشد. هرچند او تمامی ستاره‌های پرتعداد «تاسیان» را زیر سایه درخشش خود برد، ولی نمی‌توان از محمدرضا شریفی‌نیا چشم پوشید که برای نقش نسبتاً فرعی خود سنگ تمام گذاشت و کاراکتری متمایز از دیگر شخصیت‌های مذهبی سریالی‌اش خلق کرد.

در عین حال، ناامیدی گروه بازیگری «تاسیان»، هوتن شکیبا بود که نتوانست جوان عاشق‌پیشه‌ای در حد و اندازه‌های نام خودش باشد و به رغم برخورداری از همراهی بی‌دریغ فیلمساز، هم‌ذات‌پنداری تماشاگر را برانگیزد؛ گاه یک استاکر سمی می‌شد و گاه در جلد مردی جذاب و دوست‌داشتنی فرو می‌رفت. البته متوجه کردن همه بار ضعف این بازی به خود بازیگر، دور از انصاف است، چراکه او از بلاتکلیفی شخصیت «امیر» نیز ضربه خورد؛ هم‌چنان که در ایفای نقش حمیدیان، ابر و شریفی‌نیا نیز شخصیت‌پردازی درست نقش داشت.

اما فارغ از بازی شکیبا، عیب بزرگ «تاسیان» همان چیزی بود که احتمالاً قرار بود مزیت بزرگ آن باشد؛ موقعیت‌های دراماتیک خاص و تأثیرگذار. فیلمساز از قسمت نخست تا آخرین پلان قسمت پایانی، اصرار شدیدی برای آن داشت که لحظات دراماتیک ویژه‌ای را به تصویر بکشد و به این وسیله، اثر خود را تا حد و اندازه‌های یک محصول شاخص و به‌یادماندنی بالا بیاورد. از این قبیل موقعیت‌ها، فراوان می‌توان در «تاسیان» نام برد، از دخالت فردی در بازجویی محبوبش و روشن شدن نخستین جرقه‌های یک عشق دوطرفه در جلسه بازجویی قسمت‌های آغازین گرفته تا بازجویی برادر از برادر و هم‌سلول شدن برادر عاشق با پدر معشوق در بازداشتگاه ساواک در قسمت‌های میانی تا حتی مرگ‌های قسمت پایانی که در موقعیت‌هایی نزدیک از نظر مکانی رخ داد و قاب‌هایی هنرمندانه و احساسات‌برانگیز خلق کرد. همه این‌ها اگرچه از نظر دراماتیک جذابیت داشت، ولی به دلیل آن که باورپذیر از آب درنیامد، کارکرد خود را تا حد قابل توجهی از دست داد. گویی تینا پاکروان به علت پافشاری بر خلق موقعیت‌های یادشده، از منطق قصه غافل شده یا از استحکام آن چشم‌پوشی کرده بود. این روند به تزلزل ساختار فیلمنامه انجامید که چند شخصیت را بلاتکلیف کرد و دست مهندس فیلمنامه را در قاب تصویر نمایان کرد.

همچنین باورناپذیری تصویری که در بعضی مقاطع سریال «تاسیان» از ساواک نمایش داده شد، معلول همین دست بردن نویسنده در رشد طبیعی قصه بود؛ جایی که فیلمنامه‌نویس فقط به خلق یک صحنه بازجویی دور از ذهن اکتفا نکرد و در قسمت‌های متمادی، به تولید معجونی از روابط عاطفی و بازجویی‌های امنیتی پرداخت و در نهایت با نامه‌ای فاقد پشتوانه دراماتیک، تیر خلاص را بر ساواک سریالش زد. نامه یادشده اگرچه با موفقیت عواطف لحظه‌ای تماشاگران را تحریک کرد، ولی از آنجا که با مختصات طراحی‌شده برای شخصیت «سعید» طی نزدیک به 20 قسمت قبل نمی‌خواند، تنها بر ضعف‌های پیشین فیلمنامه افزود. حتی شاید بسیاری از تماشاگران «تاسیان»، حالا با گذشت حدود یک هفته از پخش آن قسمت، به ناهمخوانی این نامه با جزییات شخصیت «سعید» پی برده باشند.

با همه این احوالات، مجموعه نمایش خانگی «تاسیان» در اجرا، بهتر از فیلمنامه ظاهر شد؛ تا جایی که برخی عیوب فیلمنامه به وسیله کارگردانی و فیلمبرداری مناسب، خیلی به چشم نیامد. چه بسا اگر فیلمنامه رشد طبیعی خود را می‌داشت و به وسیله نویسنده برای رسیدن به مقاصد دراماتیک پیچ داده نمی‌شد، احتمالاً با استفاده از تکنیک قابل قبول در رنگ، نور، صحنه‌پردازی و جلوه‌های ویژه، می‌توانست به محصولی بهتر تبدیل شود و شاید حتی موفقیت «خاتون» را تکرار کند.
 
می‌خواستم دوستش داشته باشم، نشد!
 
 تینا پاکروان برایم از «خاتون» متولد شد و بعد از این سریال، دیگر علاقه‌ای به یادآوری ساخته‌های قبلی‌اش در سینما نداشتم و ندارم. «خاتون» را می‌توان نقطه‌عطف کارنامه پاکروان پس از سال‌ها فعالیت در بخش‌های مختلف سینما دانست که پیرنگ داستانی آن پیوندی عمیق با عشق به ایران و وطن داشت و ترکیب درست بازیگران، شخصیت‌پردازی‌های حساب‌شده و فیلمنامه منسجم، آن را به تجربه‌ای ارزشمند در زمینه به تصویر کشیدن لحظات احساسی، عاشقانه و حماسی بر بستر داستانی از دل تاریخ معاصر ایران تبدیل کرد و با قاب‌بندی‌های تماشایی و فیلمبرداری خوب، گویی منجر به تولد دوباره پاکروان در مسیر کاری‌اش، لااقل در نگاه من شده بود. همین امروز هم اگر بخواهم فهرستی از آثار دوست‌داشتنی‌ام در میان سریال‌های نمایش خانگی بنویسم، قطعاً «خاتون» پاکروان را در چند ردیف ابتدایی این لیست قرار می‌دهم. اما چه می‌شود که کارگردانی از «خاتون» به «تاسیان» سقوط می‌کند؟ 

با شنیدن خبر شروع سریال جدید پاکروان، روزنه امید در دلم روشن شد که قرار است کاری باکیفیت‌تر یا حداقل هم‌سطح با اثر قبلی این کارگردان جوان با موضوع «ایران» و ذیل همان شعار «روزی روزگاری ایران» را به تماشا بنشینیم و تا زمان انتشار این اثر حقیقتاً برایش بی‌صبرانه انتظار می‌کشیدم تا شاید بار دیگر بتوانم در برهه‌ای از تاریخ کشورم، به روایت این کارگردان جوان غرق شوم. اما «تاسیان» برایم حکم سقوط پاکروان را داشت؛ شاید توقعم بالا رفته بود و باید این اثر را در حد و اندازه‌ای دیگر می‌دیدم نه در مقایسه با اثر قبلی این کارگردان! 

«تاسیان» جز اسم با مفهوم و تحریک‌کننده‌اش نه توانست شخصیت‌پردازی درستی را به پشتوانه بازیگران توانمندش رقم بزند و نه چهره‌ای به‌یادماندنی از آدم‌های داستانش به نمایش بگذارد. روایت «تاسیان» نه تنها در ترسیم روابط بین شخصیت‌هایش در بازتعریف تحولات سیاسی و اجتماعی دهه 50 موفق عمل نکرد که در روایت داستان عاشقانه خود در هیچ مرحله‌ای توانست برای مخاطب باورپذیر و ملموس باشد. عشقی که پیش‌تر زنجیر اتصال ما با دنیای شیرزاد و خاتون و تلاطم‌های سیاسی پیرامون‌شان شده بود، این‌بار جانی نداشت که حتی به امیر و شیرین نزدیک‌مان کند، چه رسد که راهی به قلب تاریخ زیست آن‌ها باز کند! 

فیلمنامه غیرمنسجم و شعاری این سریال ۲۳ قسمتی هربار این علامت سؤال را که چه شباهتی بین کارگردان این سریال و سریال «خاتون» وجود دارد، در ذهن‌مان ایجاد می‌کرد! مگر چقدر فاصله میان تجربه قبلی و تجربه تازه وجود داشت و چه چیز باعث شد تا درون‌مایه غنی تجربه قبلی به فضای خالی و پر از حفره در روایت تازه تبدیل شود؟ 

لباس‌ها و فضاسازی‌های پینترستی، بازی‌های اغراق‌شده و غیرقابل باور، هربار مخاطب را از فضای آن زمان جدا و وارد دنیای خیالی و رنگارنگی می‌کرد که گویی تنها کاریکاتوری از یک دوره تاریخی (که اتفاقاً نسبت به «خاتون» به زمان حال نزدیک‌تر هم بود)، پیش‌روی‌مان تصویر می‌کرد! شاید اشتباه مهلک پاکروان همین فاصله گرفتن از واقعیت‌ها به نفع خلق دنیایی خوش رنگ‌ولعاب و متناسب با دنیای خیال‌انگیز شخصی‌اش بود. این رویکرد محدود به طراحی لباس و دکور هم نماند و حتی در هدایت و راهبری بازیگران هم بروز و نمود پیدا کرد، تا جایی که تصویر کلی از کاراکتر «امیر» با بازی ناامیدکننده هوتن شکیبا بیشتر شبیه به یک عروسک شد و هیچ نشانی از انسانی که قلبی تپنده و عاشق در سینه داشته باشد، نداشت! در این بین البته که نمی‌شود از تلاش‌های بابک حمیدیان همیشه درخشان و پانته‌آ پناهی‌های توانمند برای سرپا نگه داشتن و قابل تحمل شدن شخصیت‌هایی همچون جمشید و هما گذشت و معرفی ارزشمند ریحانه رضی با نقش‌آفرینی تأثیرگذارش در نقش حوری را نادیده گرفت، اما وقتی از تک‌مضراب‌ها فاصله می‌گیریم، در کلیت با ارکستری بی‌جان و آشفته مواجه می‌شویم که نه فقط به باورپذیری‌اش مجاب نمی‌شویم که حداقل امیدهای‌مان به تکرار تجربه شیرین «خاتون» هم ناامید می‌شود. «تاسیان» نسبت به «خاتون» یک شکست بود و گویی همه ما دوستداران آن سریال دعوت بودیم به تماشای سقوط یک کارگردان، با امضای تینا پاکروان! 
 
«تاسیان» پر زرق و برق؛ اما دروغگو و توخالی
 
قسمت بیست و سوم و پایانی سریال تاسیان هم به اتمام رسید، سریالی پرحاشیه که از پخش همان قسمت ابتدایی سروصدای زیادی پیرامون آن شکل گرفت و در نهایت هم با افت شدید مخاطب و روند منطقی داستانش به پایان رسید. اما سریال تینا پاکروان که دومین اثر از سه‌گانه اوست، ضعف‌های ریز و درشت فراوانی داشت، ضعف‌هایی که باعث می‌شد نتوان شخصیت‌هایش را پذیرفت و آن را در نهایت دوست داشت.

بزرگترین ضعف سریال «تاسیان» شخصیت‌پردازی ضعیف و تناقض در رفتار کاراکترهاست. به ویژه شخصیت‌های امیر (هوتن شکیبا)، سعید ( صابر ابر) و شیرین (مهسا حجازی) که بار اصلی درام قصه روی دوش آن‌ها بود. به عنوان مثال رابطه عاشقانه امیر و شیرین به عنوان محور اصلی سریال، فاقد عمق و زمینه‌سازی کافی بود. عشق این دو نفر بسیار ساده و به شکل ناگهانی شکل می‌گیرد و در ادامه نیز رفتار‌های خارج از عرف شخصیت‌ها پرسش‌های فراوانی را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند.

کاراکتر امیر خود را عاشق و دیوانه شیرین نشان می‌دهد؛ اما بار‌ها و بار‌ها زندگی معشوقه‌اش را تا مرز نابودی می‌برد. شیرین به واسطه آشنایی با امیر هم شوهر عمه‌اش را از دست داد، هم پدرش به زندان افتاد، هم ماجرای همسر دوم پدرش را فهمید و هم تصادف کرد. در آخر هم که عامل جنجال‌های منجر به قتل او شد! یعنی این عشق چیزی جز نابودی و بدبختی برای نقش اول زن داستان نداشت.

شخصیت سعید هم که یکی از بلاتکلیف‌ترین کاراکتر‌های موجود در قصه بود. او در ابتدا در قامت رفیق شفیق قهرمان قصه دست او را می‌گیرد و همواره گندکاری‌هایش را رفع و رجوع می‌کند، اما به مرور به دشمن درجه یک امیر تبدیل شده و تا چند قسمت به عنوان بدمنِ اصلی داستان معرفی می‌شود. اما در قسمت آخر حضورش در سریال، در حالی که کارگردان تصمیم گرفته از او چهره‌ای شیطانی به تصویر بکشد که در نهایت باعث مرگش شود، با نگارش یک نامه، چرخشی 180 درجه‌ای در رفتار شخصیت ایجاد می‌کند که به هیچ عنوان قابل درک نیست.

یعنی کسی که در طول چند قسمت با سرقت خودروی پدرِ امیر اقدام به قتل جمشید نجات (بابک حمیدیان) می‌کند، برای رفیقش پاپوش می‌دوزد، او را در شمال کشور گیر می‌اندازد، برادر رفیقش را با کمک همکارانش به فجیع‌ترین شکل ممکن شکنجه می‌کند و در آخر هم برای امیر هفت‌تیر می‌کشد، (که همه این موارد نشان می‌دهد او شر مطلق است) ناگهان نامه‌ای برای معشوقه‌اش نوشته و همه را دعوت به گفتمان می‌کند و از خود شخصیتی صلح‌طلب، عدالت دوست و مهربان به تصویر می‌کشد، چیزی که با واقعیت به نمایش گذاشته شده از او فرسنگ‌ها فاصله دارد.

این سریال پر است از شخصیت‌های فرعی سرگردان و بی‌هدف، شخصیت‌هایی که در بخش‌های مختلف داستان سر و کله آن‌ها پیدا می‌شود، کارشان را انجام می‌دهند و مجدداً از روند داستان کنار گذاشته می‌شوند و در آخر هم نویسنده سرنوشت آن‌ها را به خدای بزرگ واگذار می‌کند! کاراکتر‌هایی مثل پدر و مادر امیر، محسن (شهرام قادری)، رجب‌زاده (مهران مدیری)، بابک، حوری و... همگی لنگ در هوا ر‌ها می‌شوند و بسیاری از رفتار‌هایشان نیز به منطق روایی داستان هیچ سنخیتی ندارد و به نظر می‌رسد بیشتر برای کش دادن قصه و طولانی شدن سریال به آن افزوده شدند.

سریال «تاسیان» به طرز واضحی از عدم اصالت رنج می‌برد. این فیلم از نظر قصه و قاب‌بندی و ملزومات سکانس کپی‌برداری‌های فراوانی از آثار مختلف داخلی و خارجی داشته است. به طور خاص مسئله طراحی لباس و شخصیت‌پردازی که باعث شده کاراکتر‌هایی گل درشت و غیرقابل باور در سریال وجود داشته باشند، شخصیت‌های رنگارنگی که کمتر شباهتی با انسان‌های واقعی در بستر تاریخ ایران دارند. سکانس ازدواج امیر و شیرین در خانه روستایی مادربزرگ امیر هم به نوعی کپی‌برداری از سکانس معروف فیلم «سنتوری» مرحوم داریوش مهرجویی است. به این موارد کلیشه تکراری «پسر فقیر، دختر پولدار» را هم اضافه کنید که بدون هیچ نوآوری و اتفاق جدیدی در بن‌مایه اصلی سریال گنجانده شده است.

یکی دیگر از ایرادهای بزرگ سریال تینا پاکروان ضعف شدید فیلمساز در بازسازی تاریخی و سیاسی است. ایرادی که از زمان پخش نخستین قسمت سریال نسبت به آن مطرح شد و تا قسمت پایانی هم توی ذوق می‌زد.
 بزرگترین مسئله در این موضوع تصویر غیرعادی و کارتونی‌ای بود که از ساواک نشان می‌داد. مدل جذب نیروی ساواک در این سریال واقعاً خنده‌دار است. امیر به سادگی و با وساطت دوستش وارد امنیتی‌ترین دستگاه حکومتی کشور شد و در عرض دو ماه به تنهایی مأموریت می‌رفت و از هر امکاناتی که می‌خواست استفاده می‌کرد و به کسی هم پاسخگو نبود.

سعید که نماینده اصلی چهره ساواک بود، بعد از مرگش تبدیل به یک قدیس شد و همه گروه‌های معترض را به صلح و گفتگو دعوت کرد. ما در تمام این سال‌ها در آثار مستند و نمایشی، فیلم‌ها و عکس‌های متعددی از عملکرد ساواک دیده‌ایم و در این سریال برای اولین‌بار چنین چهره مهربان، رئوف و مردم دوستی از افراد این سازمان به تصویر کشیده شد.

موضوع دیگر شعارزدگی سیاسی بیش از اندازه آن است. دیالوگ‌های سنگین ایدئولوژیک بین شخصیت‌ها (مثل مناظره‌های دانشجویی که در نوع خودش بسیار خنده‌دار بود!) به هیچ وجه با روند شکل‌گیری شخصیت‌ها همخوانی نداشت و در برخی موارد هم به ویژه در سکانس‌های مربوط به شخصیت نادر (پوریا شکیبایی) به قدری اغراق‌آمیز و گل درشت بود که بیشتر از یک اثر نمایشی – هنری، شبیه به بیانیه‌های روزنامه‌ای بود.

شاید تنها نقطه مثبت و خوب سریال «تاسیان» بازی برخی از بازیگرانش همچون بابک حمیدیان، صابر ابر، نازنین بیاتی و پانته‌آ پناهی‌ها بود که این موضوع نیز به دلیل فیلمنامه‌ای آشفته، شخصیت‌پردازی سطحی و کارگردانی ناموفق، نتوانست این سریال را در زمره آثار موفق شبکه نمایش خانگی قرار دهد. تمرکز افراطی بر ملودرام‌های احساساتی بدون پشتوانه روایی و تقلید‌های ناشیانه از آثار خارجی، سریال تینا پاکروان را به مجموعه‌ای پرزرق‌وبرق اما توخالی تبدیل کرد. این سریال ثابت کرد که صرف بازسازی تاریخ معاصر ایران و استفاده از چهره‌های مشهور، بدون روایتی منسجم و شخصیت‌هایی باورپذیر، محکوم به شکست است.
 
منبع: فرهیختگان