سه‌شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ساعت :
۳۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۹:۱۷
پلاک،شهادت

تنها سه سالش بود اما...

کد خبر : ۶۸۵۳۹

به گزارش سرویس وبلاگ صراط،نویسنده وبلاگ پلاک، شهادت در آخرین پست وبلاگ خود نوشته است:

دخترکنارسفره ی عقدی مقدس بود,این سفره هم بابای خوب خانه راکم داشت
آن سفره جای آب و بابا ,اشک و دلتنگی,این سفره جای شوق اندوه دمادم داشت

چشمش به قاب عکس بابایش که می افتاد آن خاطرات دور در ذهنش ورق می خورد:
تنها سه سالش بود بابا پرکشید ورفت...تنها سه سالش بود یعنی اینکه کم کم داشت _

درذهن او لفظ پدر ملموس تر می شد,با خلوت گرم پدر مانوس تر می شد
تنها سه سالش بود اما خوب می فهمید,اندازه ی قلب پدر در سینه اش غم داشت

هفده بهار از آن زمان مثل خزان رد شد,هفده خزان در نقش یک ابر بهاری بود
هفده کلاس زندگی بی پدر رااو در درس بابا آب یک اشکال مبهم داشت

بابا فقط باآب یا بانان که بابا نیست! بابا خودِ هستی,خودِ بودن,خودِ عشق است
او مشکلش این بود,تنها آب خالی...نه! باید که طعم آب را با عشق توآم داشت

آری همان عشقی که بابا دادو او حل کرد درتک تک سلولهای روح وجسم خود
درجفت گلبرگی که بعداز رفتن بابا,در هرزمان هی روز وشب تربود,شبنم داشت....

یک آن صدایی آمدواورا به خود آورد,این بارسوم بود عاقد خطبه را می خواند
در دل به بابا گفت:((بابا!کاش بودی و...)) یک آن پدر را دید...آن لحظه پدر هم داشت _

با چشمهایی آسمانی دخترخود را می دید و لبخندی به اشک چهره اش می زد
لبخند بابا قلب اورا مطمئن تر کرد,بابا همیشه خنده ای گرم و مصمم داشت

دختر دلش را زد به دریا,مثل چشمانش...عاقد جوابش را گرفت و عشق جاری شد
حالا فقط در چشم تنگ مردم دنیا این سفره بابای شهید خانه را کم داشت...

مریم انصاری/ متولد 1369