۰۹ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۹:۴۱

تجلیل از مهرجویی وکیانیان درجشنواره طنز

مراسم اختتامیه چهارمین جشنواره سراسری طنز طهران، یکشنبه 7 خرداد علاوه بر معرفی و تقدیر از نفرات اول و ویژه این جشنواره از 8 نام‌آور و پیشکسوت حوزه طنز کشور تقدیر به عمل آمد.
کد خبر : ۶۵۸۲۹

به گزارش صراط به نقل از مهر، در مراسم اختتامیه چهارمین جشنواره طنز طهران از 8 نام‌آور و پیشکسوت عرصه طنز مکتوب، سینمایی، انیمیشن و حوزه‌های دیگر چون داریوش مهرجویی، رضاکیانیان، شمسی فضل‌اللهی، احمد عربانی، محمد صالحی آرام، حسین بهزادی اندوهجردی و علی درخشی تقدیر شد.

مراسم اختتامیه چهارمین جشنواره سراسری طنز طهران، یکشنبه 7 خرداد علاوه بر معرفی و تقدیر از نفرات اول و ویژه این جشنواره از 8 نام‌آور و پیشکسوت حوزه طنز کشور تقدیر به عمل آمد.

داریوش مهرجویی به عنوان اولین فرد مورد تقدیر قرارگرفته، بعد از دریافت تندیس جشنواره، روی سن این مراسم گفت: جلسات این‌چنینی و طرح مسائل و همچنین چند کاریکاتوری که از آقای قالیباف دیدم، بسیار خوشایند بود و من را به یاد روزهایی می‌اندازد که در دبیرستان درس می‌خواندم که هرگاه که برنامه جشن یا مولودی بود، همیشه جوان خوش‌ذوقی بود که وسط می‌آمد و ادای همه از مدیر گرفته تا دانش‌آموزان را درمی‌آورد.
همه هم دلشان را می‌گرفتند و واقعا خوشحال بودند. هیچ‌کس هم تظاهر خشمگینانه یا نارضایتی از اینکه نفسش جریحه‌دار شده، بروز نمی‌داد. خوشبختانه در مملکت ما با برپایی چنین برنامه‌ها و جلساتی، این روحیه در حال رواج است.

در ادامه رضا کیانیان به عنوان دومین فرد تقدیرشده به روی سن آمد و پس از دریافت لوح تقدیر گفت: الان تمام اعما و احشای من در حلقومم گیر کرده است. الان که نشسته بودم می‌خواستم از آقای قالیباف بپرسم که همشهری عزیز خودُم! می‌خوام یَک چیزی بگُم. می‌گویند قتل انواع و اقسام دارد. n جور می‌توان آدم کشت. یک گونه‌اش این است که آن‌قدر از بچه‌ها کار بکشیم که بمیرند و یک جور هم می‌شود که هوا را آن‌قدر آلوده کرد تا همه با هم بمیریم. اما مسوولش کیست و یقه چه کسی را باید بگیریم؟

کیانیان در ادامه گفت: حالا بعد از این حرف جدی یک خاطره هم تعریف کنم. پارسال، روز عاشورا به خانه حافظ احمدی دوست عکاسم رفته بودم که همیشه در آن‌جا خرج می‌دهد. وقت برگشتن با ماشین، پشت چراغ قرمز ایستاده بودم. راننده ماشین پشتی مرتب بوق می‌زد که حرکت کنم. من هم با دست چراغ قرمز را نشانش می‌دادم. راننده از ماشینش بیرون آمد و فریاد زد: دمت گرم‌ داداش! پس شور حسینی‌ات کجا رفته؟ برو دیگه!