۰۲ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۸:۳۴

سردارشهیدی که امام‌سرش رابوسید

ایشان زمانی که وارد دوران راهنمایی شد به شدت از اختلافات طبقاتی جامعه رنج می‌برد و دوست داشت هر چه دارد به بینوایان اهدا نماید وبه بچه‌هایی که از نظر درسی و مالی ضعیف بودند، کمک درسی و مالی کند.
کد خبر : ۶۴۶۹۷

به گزارش صراط به نقل از تهران امروز، به تاریخ ۲۵ تیر ماه ۱۳۴۰ در خانه‌ای محقر ولی پر از مهر وصفا و یکرنگی، در سید محله قائمشهر کودکی دیده به جهان گشود که «ناصر» نام گرفت. او از‌‌ همان کودکی رفتارش متواضع و با وقار بیشتری نسبت به بچه‌های هم سن وسالش برخورد می‌کرد. و مسائل را خوب درک می‌کرد و حتی در بازیهای کودکانه از دروغ گریزان بود. «ناصر» در سن شش سالگی پا به مدرسه نهاد و همواره متانت در رفتارش زبانزد اولیای مدرسه بود.

ایشان زمانی که وارد دوران راهنمایی شد به شدت از اختلافات طبقاتی جامعه رنج می‌برد و دوست داشت هر چه دارد به بینوایان اهدا نماید وبه بچه‌هایی که از نظر درسی و مالی ضعیف بودند، کمک درسی و مالی کند.

او پس از طی این دوران وارد هنرستان شد و در رشته راه و ساختمان مشغول به تحصیل شد. ایشان در سالهای اوج مبارزه ملت مسلمان ایران با رژیم منحوس پهلوی همواره در راه این مبارزات تلاش می‌نمود و یک لحظه آرام نمی‌نشست تا اینکه انقلاب شکوه‌مند اسلامی‌ایران به پیروزی رسید و او که عاشق امام (ره) بود، همراه با اولین گروه به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در صف سبز پوشان انقلاب اسلامی‌قرار گرفت.

ناگفته نماند که شهید همپای انقلابیون گرمابخش مبارزات در مسجد پرطپش صبوری قائمشهر بود. پس از پیروزی انقلاب نیز، با توجه به موقعیت ویژه شهرستان قائمشهر و فعالیت گروه‌های ضد انقلاب، شهید بهداشت، یکی از عناصر اصلی مبارزه با این گروه‌ها بوده است. ایشان در فاصله زمانی ۶۰ - ۵۹ مسئول یکی از تیم‌های عملیاتی در سپاه قائمشهر بود. فعالیت در پادگان شیرگاه جزو کارهای اصلی و ویژه شهید در این ایام بود. آموزش نیروهای تحت امر و آماده سازی آن‌ها برای مقابله با گروه‌های معاند و همچنین اعزام به جبهه دغدغه شبانه‌روزی شهیدبهداشت در این سال‌ها بود.

«سردار شهید ناصر بهداشت» با آغاز جنگ تحمیلی به مناطق عملیاتی اعزام شد و در مسئولیت‌های مختلف با دشمن بعثی به مبارزه پرداخت و در این راه بار‌ها مجروح شد، اما جراحات وارده مانع از ادامه مبارزه نشد و همچنان در خط مقدم جبهه، حضوری چشمگیر داشت.

شهید نماینده منطقه۳ در مریوان بود. ایشان پس از مدتی، به‌دلیل نشان دادن لیاقت، شجاعت و درایت نظامی، از سال ۱۳۶۱فرماندهی گردان حمزه سید الشهدا لشکر ویژه ۲۵ کربلا علیه‌السلام را پذیرفت و عاشقانه در مسئولیت جدید با نیرو‌های تحت امرخویش حماسه‌ای بزرگ را رقم زد. شهید همزمان با فرماندهی گردان حمزه، مسئول محور چنگوله – مهران نیز بود.

اوج دلاوری شهید در عملیات والفجر۶ با گردان حمزه به ثبت رسیده است. شهید در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۴ در ارتفاعات قلاویزان در کمین دشمن به شهادت رسید و جنازه ایشان حدود ۱۰ روز مفقود بود و با تفحص همرزم و دوست دیرین شهید، سردار شهید جعفر شیرسوار، شناسایی شد.

 

غصه دار مادر پهلو شکسته

در سال ۱۳۶۳، یک روز که با تویوتای گردان، به‌همراه سردار شهید «بهداشت» به‌طرف خط مقدم حرکت کردیم، از من سوال کرد: حاجی! برای دخترت چه اسمی‌انتخاب کردی؟ گفتم «کوثر» چشمان او با شنیدن نام «کوثر» پر از اشک شد و مخفیانه گریه می‌کرد. گریه‌های مخفیانه‌اش پس از چند لحظه‌ای آشکار شد و در حالی که زمزمه «یا زهرا یا زهرا!...» بر لب داشت، اشک می‌ریخت و گاهی نیز چنین می‌گفت: «حاجی! چه اسم قشنگی!» و آنجا بود که برای مظلومیت زهرای اطهر سلام الله علی‌ها گریه می‌کرد و مرثیه می‌خواند وعاشقانه برای مادر پهلو شکسته‌اش اشک می‌ریخت.

«عروس شهادت را در آغوش گرفت»

همسر شهید می‌گوید: شب خواستگاری وقتی پای صحبت به جزئیات مراسم و ازدواج کشیده شد مادرم از ناصر پرسید که برای مراسم عقد و عروس چه لباسی بر تن کند؟ شهید بزرگوار در جواب مادرم فرمودند: لباسی که بتواند در روز تشییع جنازه من هم‌‌ همان را بپوشد...

 

امام سر ناصر را بوسید

شهید بهداشت علاقه زیادی به ولایت و رهبری داشتند... بعد از ازدواج ما، ایشان به تهران رفتند تا با امام ملاقات کنند. اما در آنجا به او اجازه دیدار را از نزدیک ندادند ولی او با این وجود دو روز تمام در پشت در بیت رهبری بدون آب و غذا نشست تا اینکه یکی از یاران امام نزد امام رفتند وبه او گفتند که یک بسیجی برای دیدن شما آمده و دو روز است که برای ملاقات خصوصی پافشاری کرده و پشت در می‌نشیند. امام دستور داد که او را نزد ایشان ببرند. ناصر موفق شد با امام ملاقات خصوصی داشته باشد. امام سر ناصر را بوسید و سخنی زیر گوشش گفت. که شهید آن را به هیچ کس نگفت. ناصر بهترین رزمنده در جبهه معرفی شد و از امام جمعه اهواز انگشتری هدیه گرفت که روی عقیق آن نوشته بود: روح منی خمینی بت شکنی خمینی

روایتی از سردار حاج اکبر خنکداراز نحوه شهادت ناصر

نماینده منطقه ۳در مریوان بود. همزمان با عملیات محرم بود که به‌عنوان فرمانده گردان حمزه در لشکر بودند تا زمانی به شهادت رسیدند. درچندین عملیات همراه شهید حضور داشتم. در عملیات والفجر ۴ بود که شهید به مجروحیت رسیدند.

در عملیات والفجر ۶ هم با شهید حضور داشتم و بحث پیدا کردن جنازه شهید هم پیش آمده بود. در عملیات والفجر ۴ بود که ما در شیاری در پایین تپه‌ای حضور داشتیم. تپه‌ای بود که می‌خواستیم از دشمن باز پس بگیریم. شهید بهداشت با شهید محمودی راد و... حضور داشتند. فرمانده گردان شهید بهداشت بود. دشمن به‌وسیله مکالمات بی‌سیم بود که متوجه حضور ما در پایین تپه شده بود.

به وسیله یک گلوله توپ آنجا را منفجر ‌کرد، ۲ الی ۳ نفر از بچه‌های ما، در آن منطقه به شهادت ‌رسیدند. شهید بهداشت هم از ناحیه دست مجرو حیت پیدا می‌کنند.

نحوه شهادت شهید بهداشت: در جاده مهران - چنگوله مسئول تأمین جاده بود و یک جلسه در ایلام برای فرماندهان گردان می‌گذارد درتیپ امیر المومنین این جلسه بود. شهید همراه چند تا از همراهانش آقایان عسگری‌نژاد و یزدانی به سمت مهران حرکت می‌کنند و در مقر فرماندهی مهران شب را می‌مانند. در نیمه‌های شب بود که در ارتفاعات قلاویزان چند نفر با نور چراغ قوه مشاهده می‌شوند.

شهید برای شناسایی به همراه چند نفر از دوستانش به آنجا می‌رود و چون در مقر نیرویی نبود، مقر هم خالی از نیرو می‌ماند. هنگامی که به تپه و ارتفاعات قلاویزان می‌روند گروه‌های مخالف نظام آنجا را محاصره کرده و در درگیری‌ با آن‌ها دوباره دست دیگر شهید تیری می‌خورد. خودش را زیر جیپ فرماندهی دشمن قرار می‌دهد و در همانجا به شهادت می‌رسد آقا محسن زخمی‌می‌شود و اسیر می‌شود ما چون اطلاعاتی از آن‌ها نداشتیم همه جا را دنبال آن‌ها گشتیم تا آن‌ها را پیدا کنیم. نیرو‌های ثابت گردان حمزه را در گروه‌های ۱۰ نفره تقسیم کردیم تا آن‌ها را پیدا کنند. بعد از ۳ روز بود که مهران پرستش در مقر مهران دوربین می‌زند و بالای ارتفاعات قلاویزان یک چیزی شبیه چهار گوش مشاهده می‌کند. مثل ماشین بود تصمیم گرفتیم که به آنجا برویم و در آنجا بود که جنازه شهید بهداشت و دیگران را مشاهده کردیم.

تصمیم گرفتیم که پلاستیکی بزرگ گرفته و شهید را در داخل آن بگذاریم تا به پایین ببریم چون جنازه‌ها را کرم گرفته بود، در اثر تکان دادن امکان داشت جنازه تکه تکه شود. جنازه‌ها سمپاشی هم شد. ماشین را هل دادیم تا جنازه داخل پلاستیک افتاد. بعد از ۳ الی ۴ روز بود که جنازه را به پایین انتقال دادیم. در حمل جنازه، شهید گلزاده خیلی زحمت کشید.