۱۶ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۶:۱۴
جدی گفتم، چرا می خندی؟

درد دل جوان بیداری اسلامی

نمی دانم چرا با یک نگاه، با همان نگاه اول، عاشقش شدم. مولای شما، همانیست که ما ماه‌هاست در میدان‌های قیام‌مان به دنبالش می‌گردیم.
کد خبر : ۵۲۸۳۳
به گزارش سرویس وبلاگ صراط، محمد نصرتی در وبلاگ اش نوشت:
 
بالاخره مولایتان را دیدم، چقدر زیبا بود!

نمی دانم چرا با یک نگاه، با همان نگاه اول، عاشقش شدم.

مولای شما، همانیست که ما ماه‌هاست در میدان‌های قیام‌مان به دنبالش می‌گردیم.

مولای شما، همانیست که سال هاست آرزویش را داشتیم.

مولای شما، چقدر خوب می‌فهمد، چقدر خوب صحبت می‌کند، چقدر خوب نگاه می‌کند.

مولای شما، همان حرفی را می‌زند که من سال‌هاست در دل خود فریاد می‌زنم.

چرا اشک می‌ریزم؟ این اشک‌ها دست خودم نیست!

اشک‌هایم نشان‌دهنده‌ی عشق من است به او

نمی دانم چرا با یک نگاه، با همان نگاه اول، عاشقش شدم.

شنیده‌ام که مولایتان مظلوم است. شنیدم ولی نفهمیدم چرا!

شنیده‌ام که مولایتان گاهی، از دست نامردمان، با امام زمانش درد دل می‌کند.

شنیده‌ام که مولایتان ندای "این عمار” سر داده است!

شنیدم ولی نفهمیدم چرا!

ای کاش ما هم حسینیه امام خمینی داشتیم.

ای کاش ما هم می‌توانستیم شعار بدهیم: این همه لشکرآمده ** به عشق رهبر آمده

ای کاش ما هم چنین رهبری داشتیم تا جانمان را فدایش می‌کردیم.

دلم برای امام خامنه‌ای تنگ میشود، ولی

ولی از امروز می‌خواهم همه دنیا بدانند که مولای من امام خامنه‌ای است.

حتی اگر هزاران کیلومتر از او فاصله داشته باشم.

حتی اگر برای درک صحبت هایش نیاز به مترجم داشته باشم.

حتی اگر باید تنها به دیدن عکسش اکتفا کنم.

حتی اگر تا آخر عمرم هم دوباره او را از نزدیک نبینم.