چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ساعت :
۲۷ آذر ۱۳۹۰ - ۱۳:۰۴

ماجرای کارگری عماد مغنیه

عماد مغنیه به آرامی جلو رفت و از صاحب باغ تشکر کرد. از باغ که بازگشت مستقیم رفت پیش روحانی روستا.
کد خبر : ۴۷۴۹۹

به گزارش صراط به نقل از شفاف؛ اشعه مستقیم آفتاب می‎ گداختش. می‎ دانست که پدر هم در زیر همین گرمای طاقت فرسا مشغول به کار است. با ارّه ای نسبتاً بزرگ به جان درختان خشک و بر زمین ریخته باغ افتاده بود. صاحب باغ که آمد از کار دست کشید و به تنه کوچک درخت پرتقال تکیه زد و نگاهش را به سمت او روانه ساخت.

-با این که هوا گرم است امّا خوب کار کرده‎ای. آفرین. در این دو ماه چهره باغ عوض شده. می‎ دانم کم است. می‎ دانم. امّا چه می شود کرد. بیا بگیر. این هم دستمزد این مدّت.

عماد مغنیه به آرامی جلو رفت و از صاحب باغ تشکر کرد. از باغ که بازگشت مستقیم رفت پیش روحانی روستا.

-می‎ دانم کم است. امّا با خودم عهد بسته بودم همه دست‎مزدم را بدهم به شما که برای ساخت مسجدِ روستا خرج کنید... .

 

نظرات بینندگان
ناشناس
|
Kazakhstan
|
۱۶:۲۷ - ۲۷ آذر ۱۳۹۰
۲
۰
هرچه نون و عزت داریم از امثال شما داریم.
یک ایرانی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۸ - ۲۸ آذر ۱۳۹۰
۰
۰
رحمت خدا و رسول الله برعماد باد نفرین لعنت بر دشمنان شان سرباز کوچکی بود از امت اسلامی