۳۰ مهر ۱۳۹۷ - ۱۵:۴۰
استاد محمد شجاعی:

رمزی که برای کسب آن، باید ۵۰ سال ریاضت بکشید

امروز رمزی را به شما می گویم که برای به دست آوردنش باید ۵۰ سال در کلاس های مختلف بنشینید و ریاضت بکشید. این رمز، محصول بیش از ۴۰ سال کار و تلاش سخت خود بنده است. بعد از ۵۰ سال کار و زحمت، و دیدن زجرهای زیاد، شما به اینجا می رسید که توضیح خواهم داد.
کد خبر : ۴۳۶۸۷۱

اگر می خواهید به این رمز عمل کنید، باید همه ی کارها و برنامه ها و تلاش های مذهبی را ببوسید و بگذارید کنار و بروید به دنبال کسب این رمز. آن رمز این است که اگر قرار باشد سالیان دراز در کار دین و فعالیت های مذهبی باشید، اما اسم «رحمان» در زندگی ما تجلی نکند، بدانید که مسیر شما نادرست بوده است؛ حتی اگر شیطان با صورت های مقدسی مثل اهل هیات بودن و بسیجی بودن و این که خیال کنید سرباز امام زمان عج هستید، سر شما را گرم کرده باشد.

گاهی می بینیم کسی رییس هیات است و در صف اول نماز جماعت هم می ایستد، اما باطن بیماری دارد و به طوری خشن است که از هر گرگی گرگ تر است؛ یا مداحی را می بینید که میکروفون بلند گو را در دست گرفته و با حرفی که یک نفر به او گفته و نتوانسته جلوی عصبانیت خود را بگیرد، به زنانی که در هیات سر و صدا می کردند می گوید: «ساکت بشید؛ خفه بشید؛ خدا نسل زنها را از زمین بردارد». مشخص است که اسم «رحمان» در وجود این گونه افراد تجلی نکرده که این طور با مردم برخورد می کنند.

«رحمان» اسمی است که بو دارد و آثار خوب خود را بر جای می گذارد؛ به طوری که وقتی شما نزدیک کسی که این اسم برایش تجلی کرده می شوید، متوجه ی آثار آن می شوید؛ همان طور که وقتی به کسی نزدیک می شوید که این اسم در وجودش تجلی نکرده، درندگی و بدنیتی و .....را در او حس می کنید. درک این حس، از هر دو طرف، یعنی وجود اسم رحمان یا فقدان آن، در بعضی حیوانات قوی تر از انسان است.

شما ممکن است خیلی از نامزد ها یا زن و شوهرها را ببینید که به ظاهر به یکدیگر گل هم می دهند و باهم حرف های عاشقانه هم می زنند، اما هر یک نسبت به دیگری به نوعی درندگی و بی وفایی دارد.

اگر اسم رحمان در وجود کسی تجلی پیدا نکند، حتی شخصیت برجسته و مهمی مثل «سعد ابن معاذ» هم باشد، کارش درست نمی شود و گرفتار عذاب قبر می شود.  به خاطر محبوبیتی که «سعد» نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و فرشتگان الهی مثل جبرئیل و میکائیل داشت، هر یک با ۷۰ هزار فرشته به تشییع جنازه او آمدند و همراه پیامبر خدا برایش نماز خواندند؛ اما وقتی او را گذاشتند داخل قبر، عذاب قبرش شروع شد. با وجودی که «سعد» آن همه فداکاری کرده بود برای اسلام؛ اما حتی این که پیامبر خدا سعد را دوست دارد نیز، کمکی به حال او نمی کند تا عذاب قبر از او برداشته شود. ببینید اثر خشونت چیست که حتی محبت پیامبر نیز برای انسان کاری نمی تواند بکند.

یعنی «خشونت» هر جا باشد، کار خودش را انجام می دهد. سعد آن همه تلاش کرده و جان کنده و برای اسلام و مسلمین فداکاری کرده،  اما خدا به او می گوید ثوابت را به تو می دهم. این فرشته ها را فرستادم برای تشییع جنازه ات و رسول خدا برایت نماز می خواند. امّاّ تو خشنی! اسم «رحمان» در وجود تو تجلی ندارد. یعنی ممکن است کسی به شهادت هم برسد، اما همین خشونت باز هم کار خودش را می کند.

خشونت این نیست که چاقو برداریم بکنیم در شکم یک نفر؛ یا سر کسی را ببریم. خشونت این است که دیگران را تحقیر کنیم یا کسی را مسخره کنیم؛ یا به کسی فحش و ناسزا بگوییم؛ یا غیبت مومنی را بکنیم. درنده تر از کسی که غیبت می کند را سراغ دارید. این گوشت برادر مرده ی خودش را می خورد.

یک شب خواب دیدم یکی از شاگردهای ما که خیلی هم به من اظهار ارادت می کرد، آمده بود بر سر جنازه من و خیلی گریه می کرد. می دیدم که بدنم افتاده روی زمین و او بالای سرم نشسته بود و هم گریه می کرد و هم با دندان از بدن من می کند و می خورد. یعنی هم به من ارادت داشت و هم از بدنم می خورد. این نشانه ی آن است که او خیلی خشن بود. ببین خدا از کجا شروع کرده است؛ از غیبت!

حدیث معراج نه راجع به نماز گفت و نه راجع به عبادتهای دیگر؛ نه راجع به قرآن گفت و نه راجع به هیچ چیز دیگر. از کجا شروع کرد؟ از «محبّت». فرمود: «یااَحمد! وَجبَتْ محبّتی للمتحابین فیه وَ وَجبتْ محبّتی للمتعاطفین فیه وَ وَجَبَت مَحبّتّی للمتواسلین فیه».

اگر اسم رحمان در وجود کسی تجلّیّ پیدا کند، انسان احساس آرامش دارد و دیگر احساس نا امنی نمی کند. این احساس آرامش، رنگ و بو دارد. اگر کسی در کنار او و نزدیک او بشود، این حس را درک می کند.

نمونه هایی از تجلی اسم رحمان در اولیای خدا

اول) این داستان را آیت الله اراکی رحمة الله علیه برای ما تعریف کرد. می گفت: خدا رحمت کند مرحوم آیت الله خوانساری را که یکی از اولیای خدا بود. وقتی که در جنگ عراق، انگلیسی ها او را گرفته بودند؛ او را انداختند داخل قفس شیرها تا او را بخورند. یک شیر آمد و مثل گربه نشست کنار آقا. دیدند نشد، پلنگ آوردند. اما نه شیر و نه پلنگ با حضرت آیت الله کاری نداشتند؛ چون او اسم «رحمان» را با خود داشت.

دوم) یکی از خوبان می گفت: «وقتی که من از کنار این پرنده ها رد می شوم، از من می ترسند؛ معلوم می شود که من چقدر وحشی هستم».

سوم) ما یک فامیلی داشتیم  که به اسم «رحمان» خیلی نزدیک بود. او راننده اتوبوس بود. وقتی نزدیکش می شدی، تمام ضربانت میزان می شد. در کنارش آرامش می گرفتی؛ دست دادن به او و بغل کردن و بوسیدنش، به انسان خیلی آرامش می داد. فامیلمان بود؛ ولی به او دایی می گفتیم. او قبل از پیروزی انقلاب اسلامی راننده اتوبوس بود در جاده و می گفت که ۶۰ سال است که دارم مسافر می برم. می گفت یک بار در راه مشهد، آب تمام کردیم. اتوبوس را زدم کنار و رفتم پایین در کنار یک چشمه که آب بیاورم؛ دیدم پلنگی در آنجا نشسته. مرا که دید بلند شد. گفتم بنشین گربه مرتضی علی! من آمده ام آب ببرم برای زوار امام رضا علیه السلام . تا این را گفتم، پلنگ نشست. یعنی نه من از او ترسیدم ونه پلنگ از من.

متجلی نشدن اسم رحمان در وجود ما، عامل احساس ترس و ناامنی ما است

چرا ما از صحنه ای که با یک شیر یا پلنگ مواجه شویم می ترسیم؟ برای این که ما «تفکر دریدن» را داریم. برای همین است که ترسمان خیلی زیاد است. چرا احساس ناامنی داریم؟ برای این که همیشه فکر می کنیم فلان کس علیه من است؛ مبادا کسی علیه من حرفی بزند و آبروی من را ببرد؛ مبادا کسی نان من را ببرد؛ مبادا کسی حق من را بخورد. مبادا این حیوان به من حمله کند؛ مبادا زلزله بیاید و ما بدبخت شویم؛ مبادا تصادف کنیم و راهی بیمارستان شویم. برای این که شب دزد به خانه ی ما نزند، صد جور فکر می کنیم و به همه جا قفل می زنیم، بطوری که وسواس ما را می گیرد و پشت سر هم می رویم و نگاه می کنیم که قفلی باز نمانده باشد. دلشوره داریم که نیایند سر ما را ببرند.

ما در کنار هم کار می کنیم و سلام علیک و روبوسی هم می کنیم؛ اما امنیّت نداریم. همه از هم می ترسند و در روابط با هم چرتکه می اندازند و همه چیز را حساب می کنند، مبادا دچار ضرر و زیانی شویم. حتی در کنار نزدیکترین کسان مان هم احساس امنیت نداریم. زن از شوهرش می ترسد؛ از بچّه هایش می ترسد؛ پدر زن و مادر زن از داماد می ترسند. همه مسلّح می نشینند کنار هم. مسلّح یعنی چه؟ یعنی مثل زمان جنگ. ما در کردستان که بودیم، یادم هست، حمّام که می رفتیم، سر می بریدند. در آنجا بحبوحه ی درگیری ها بود. اسلحه را می گذاشتیم روی رگبار و بعد می رفتیم زیر دوش حمام. این اخوی ما دوش می گرفت، بعد می آمد بیرون و مسلّح می ایستاد که نفر بعدی دوش بگیرد. ما الآن هم اینجوری هستیم.

الآن مسلح نشستن ما به این است که خیلی زودرنج و حسّاس و نازک نارنجی هستیم. فکر می کنیم هرکس هر اقدامی بکند، برضد ما است. به قول قرآن: «یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ=فکر می کنند که هر صدایی برضد آنهاست». فکر می کند فلانی که حرف زد، علیه من بود. فلانی که حرفی زد، می خواست مرا مسخره کند. او که حرف زد، می خواست مرا زیر سؤال ببرد. خود را صاحب حق در همه ی امور می دانیم و می گوییم: نه؛ من باید ثابت کنم که حتماحتماً حق با من است. ما گرفتار این اوهام هستیم.

اما اگر اسم رحمان را در وجود خود متجلی کنیم، دیگران را برای خدا دوست می داریم، اصلا احساس نمی کنیم که کسی می خواهد ما را مسخره یا تحقیر کند یا زیر سوال ببرد. این افراد از قاعده ی «هو انت= او تو هستی» تبعیت می کنند. مثلا من هر وقت نگاه می کنم به این آقای احمدی، انگار به خودم نگاه می کنم. او من است و من هم او. وقتی که هر دو نفر یکی هستیم، دیگر احساس ناامنی وجود نخواهد داشت. تجلّی اسم رحمان یعنی این.

کسی که اهل توکل و رضا باشد، وحشی نمی شود

 وقتی که کسی اهل توکل و رضا باشد، می داند که هیچکس نمی تواند علیه او اقدامی بکند یا بلایی سرش بیاورد. وقتی هم که خودش دست ببرد به شمشیر و یک نفر را بکشد، از ترس نیست؛ بلکه از روی وظیفه است. اگر با کسی خشن هم برخورد کند، کنترل شده است و می گوید: خدا می خواهد من با این آدم اینطوری حرف بزنم؛ یا گوش او را بگیرم یا با او قهر کنم. اما در عین حال، او را دوست دارد. یعنی وقتی هم با او قهر می کند، درنده نیست. رفتارش مثل مادری است که به بچه اش می گوید نمی خواهم ببینمت. چه جوری می گوید نمی خواهم ببینمت؟ یعنی دوستش ندارد؟ خیر. هیچکس اندازه پدر و مادر فرزند را دوست ندارد. اما می گوید برو بیرون؛ نمی خواهم ببینمت؛ برو از اتاق بیرون و با من حرف نزن؛ با تو قهرم. از شدت محبّت هم قهر می کند.

خدا هم که بنده اش را دوست دارد، گاهی به بنده اش می گوید دوستت ندارم و اینطور تهدید می کند:  لایننظُر الیهم یوم القیامة= در روز قیامت حتی به آنها نگاه هم نمی کند»؛ «ولا یکُلّمهم=حرف هم نمی زند»؛ «ولایزکّیّهم= پاکشان هم نمی کند». ببینید آدم به کجا می رسد در اثر خشونت که خدا با او اینطور حرف می زند. وقتی که آدم از اسم رحمان فاصله می گیرد، سر از جهنم هایی در می آورد که خدا هم با او قهر می کند. حالا ادبیات خدا را نگاه کنید. می فرماید: «اِنَّ الله لا یُحبّ المعتدین= خدا کسانی که تجاوزگر هستند را دوست ندارد». تجاوزگر یعنی چه؟ یعنی آنجا که هرکس پایش را از گلیمش درازتر می کند. یعنی حقش نیست در حریم دیگران وارد شود؛ حقّش نیست آبروی دیگران را ببرد؛ اما می رود و به محض این که عیبی در کسی می بیند، با حیثیت و شخصیت او بازی می کند.

این در حالی است که اولیای خدا هر چه بیشتر باطن ها را می دیدند، خود را خُل تر نشان می دادند. در مورد خود پیغمبر هم داریم خیلی وقتها در چهره دیگران به عنوان یک آدم پخمه و خُل نشان می داد. اما ما این طور نیستیم. ما منتظریم از کسی عیبی ببینیم و بُل بگیریم. اما اولیای خدا که باطن همه را می دیدند، هر چه می دیدند چیزی نمی گفتند.

ما اینجوری نیستیم؛ ما مثل چاشنی انفجاری آماده ایم که از دست همدیگر عصبانی و دلخور بشویم. خدای سوءتفاهم هستیم و آماده ایم که چیزی پیش بیاید تا به ما بربخورد.

«تذکر پذیر نبودن» نشانه ی دوری از اسم رحمان است

«تذکر نپذیرفتن» نشانه ی این است که فرد از اسم رحمان دور است. چون قرآن می فرماید: «ان الذکری تنفع المومنین= تذکر برای مومنین مفید است». کسی می گوید: استادم به من تذکر داده، پس دیگر از او خوشم نمی آید؛ من شخصیت دارم، چرا به من تذکّرّ داده؟  چرا به من اینجوری گفته؟ خوب کسی که با استادش چنین باشد که نمی تواند آدم شود.

باید به او گفت: دیگر کی می خواهی این باطن ناسالم و این توهم و توحش را آب کنی؟ با این وضع، هیچوقت نمی توانی آب کنی.

وقتی که شما می روید به دکتر و هزینه ی ویزیت را می پردازید، اگر به شما بگوید مریضی ات حادتر شده، مواظب باش، بیشتر خوشتان می آید از دکتر یا حقیقت را نگوید؟ اگر استاد یقه ما را گرفت و گفت داری می ری جهنم حواست باشد؛ به ما بَر می خورد و دوست داریم تعریف  و تاییدمانمان را بکند. اینها فریب دادن خودمان است.

علت خلقت عشق است و در «دوست داشتن و دوست نداشتن خدا» حکمت بزرگی نهفته است

خداوند خلقت تمام عالم را براساس عشق قرار داده است و دل هر ذره ای را که بشکافی و وقتی که با نگاه حکیمانه  بنگری، شاهد وجود عشق در آن خواهی بود.

وقتی که در جای، جای قرآن می بینیم که خداوند می فرماید: « اِنَّ الله ُحبُّ.... یا اِنّهُ لا یُحبُّ....= خدا ......را دوست دارد و خدا ......را دوست ندارد»؛ در این دوست داشتن و دوست نداشتن های خدا حکمت هایی هست تا مادامی که به مشغله ها و سرگرمی های دنیا مشغولیم، آنها را درک نمی کنیم؛ اما وقتی که پرده کنار برود، متوجه می شویم چه معناهای بزرگی در همین جمله های ساده وجود داشته و ما توجهی به امر خدا نمی کردیم.

تمام موجودات عالم حرکتی دارند که به «حرکت جوهری» معروف است و این حرکت براساس یک عشق صورت می گیرد. در سلسله مباحث فرشتگان گفتیم که طبق قانون نیوتن، اجسام در حالت طبیعی ساکن هستند و برای اینکه یک جسم با سرعت یکنواخت به حرکت خود ادامه دهد، باید پیوسته نیرویی بر آن وارد شود، این چه نیرویی جز عشق است که به مواد و ذرات عالم حرکت می دهد؟

این که خداوند می فرماید: «خدا این کار را دوست دارد و این کار را دوست ندارد»؛ می خواهد معیارهای عشق و محبت خود را به ما معرفی کند. نمونه ها در این خصوص فراوان است. یک نمونه این است که می فرماید: « قُلُ اِنِ کُنُتم تُحبون الله فاتبعونی یحببکم الله = ای پیامبر! بگو اگر خدا را دوست دارید،‌ از من پیامبر تبعیت کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد».

بدترین جهنم همین است که خدا انسان را دوست نداشته باشد؛ حتی اگر به خاطر بعضی اعمال خوبش به بهشت برود.

خواهش می کنم از عزیزان وقتی دارند قران می خوانند، این لطف را در حق خودشان بکنند که به موارد دوست داشتن یا دوست نداشتن خدا که می رسند، با تامّلّ و تکرار بخوانند تا بدانند محبت خدا به چه کسانی تعلق می گیرد و به چه کسانی تعلق نمی گیرد و از آن محروم می شوند. این محرومیت، همان جهنم است برای آنان. این همان آتش قهر خداست. آتش قهر خدا در جهنم آن است که گفتند که آن آتش را ۷۰ سال هفتاد شستشو داده اند تا شد آتش دنیا. یعنی از این خشن تر ما نداریم. این آتش الآن در کجاست؟ در وجود خود ماست و الان هست؛ یعنی همین الان که خشونت داریم و با زبان و با نگاه و با نفسانیّت ها دیگران را می آزاریم، همان آتشی است که در جهنم به حقیقت آن پی می بریم. یعنی آن آتش همین الان با ما هست و نوری هم ندارد. برای همین است که تا وقتی که در وجود کسی باشد، دیگر نه نماز شب می تواند بخواند و نه تمرکز و حال خوبی بر سر نمازهایش می تواند داشته باشد و نه از سایر راه هایی که خدا برای شاد زیستن و آرامش داشتن و لذت های روحانی ما قرار داده، می تواند لذت ببرد.

برای همین است که چنین آدمی حتی وقتی که به حرم می رود، چیزی گیرش نمی آید. کور می رود و کور از حرم بیرون می آید. هیچ فکر نمی کند که به مهمانی و ضیافت بزرگی رفته است. ما الان مهمانی های مادی و پذیرایی هایی که با آنها می شویم را خوب درک می کنیم؛ اما ضیافتهای الهی را درک نمی کنیم. این را درک نمی کنیم که وقتی به مسجد و حرم و ...مشرف می شویم، در حقیقت به مهمانی خدا رفته ایم. در نتیجه از مواد پذیرایی هم محروم هستیم و «نور» بودن جنس این پذیرایی ها را درک نمی کنیم. چه چیزی ما را از درک نورانیت های این پذیرایی های الهی محروم می کند؟ همان آتشی که خود برافروخته ایم و این نور را خاموش کرده ایم. آتش غضب و فاصله داشتن از اسم رحمان خدا. اینجاست که خدا برای نجات انسان می فرماید: قُلُ اِنِ کُنُتم تُحبون الله فاتبعونی یحببکم الله. از این قشنگ تر نمی شود که خدا حرف بزند. می فرماید اگر خدا را دوست دارید، از من پیامبر تبعیّتّ کنید تا خدا هم شما را دوستتان داشته باشد.  خدا می داند که بزرگترین نیاز انسان این است که محبوب باشد و دوست داشته بشود؛ آن هم توسط خدا. از این رو، برای برطرف شدن این نیاز بزرگ انسان می گوید دوستت دارم. وقتی خدا به کسی بگوید دوستت دارم، دیگر بهشت چه ارزشی دارد؟

چه کنیم تا امام زمان و خدا ما را دوست داشته باشند؟

 از بهترین کارها برای رضایت امام زمان عج این است که کسی این شایستگی را کسب کند که همه زندگیش را برای حضرت فدا کند.

مدتی پیش از این، کسی گفت که می خواهم کاری بکنم برای امام زمان که محبوب حضرت بشوم. برای حضرت چه کار با ارزش و شایسته ای بکنم که ایشان من را دوست داشته باشد.

 گفتم من این را نمی گویم؛ این جوری به راحتی نمی شود گفت. باید قول بدهی که اگر گفتم، عمل می کنی. گفت قول می دهم. حالا الان به شما می گویم و برای کسانی که می خواهند عمل کنند. گفتم مهمترین کار برای امام زمان قُماربازی است. آدم تا اهل قمار نباشد و روحیه قمار را نداشته باشد، نمی تواند به این قول عمل کند. روحیه ی قمار بازی یعنی همان که برخی لاتها در عالم رفاقت انجام می دهند.

شما لاتها را دیده اید که گاهی با هم چطور رفاقت می کنند؟ اگر بگویی آقا من مشکلی دارم؛ آیا پا کار حل این مشکل هستی یا نه؟ بعضی از آنها جواب عجیبی می دهند. من یادم هست زمانی که درگیر بودیم در سراوان مشکلی داشتم در مسئله مجتمع که دو سه نفر از بچّه ها آمدند و کمکی کردند که هنوز شیرینی اش در ذائقه ام هست. وقتی از مشکل ما با خبر شدند، گفتند آقای شجاعی می خواهی سر بدهیم، حاضریم؛  اگر آدم می خواهی بکشیم، آماده ایم.

شمشیر، چاقو و...آماده است. اما آنها می دانستند که ما اهل این حرفها نیستیم؛ ولی خوشم آمد از این که گفتند تا آخر ما پای همه چیز هستیم. گفتند زندان، اعدام یا هر چیز دیگر باشد، پای کار هستیم. رفیق یعنی این؛ رفیق کسی است که بگوید تا آخرش هستیم.

آیا حاضریم برای امام زمان عج، مثل ماموران برخی کشورها کار کنیم؟

من در تدریس به نیروهای اطّلاعاتی، 64 سازمان اطّلاعاتی را بررسی کرده بودم و درس می دادم. یکی از این سازمان های اطلاعاتی سازمان سیا بود که رییسش می گفت ما در این سازمان به آدمهایی احتیاج داریم که عاشق گمنامی باشند؛ پاداش کارشان را هم در خود کارشان ببینند و اصلاً توقع تشکر نداشته باشند. عجیب این است که اینها که از زبان رییس سازمان سیا در می آمد، همان آموزه های اسلامی است. او می گوید وقتی فردی را می فرستیم برود به آفریقا، باید اطاعت کند و نگوید مرا بفرستید به اروپا. شما خاطره جاسوسها را بخوانید. مامور آمریکایی می آید به جایی مثل ایران که مردمش را وحشی می داند و حق توحش در فهرست حقوقی اش هست؛ ولی برای خدمت به دولتش ۲۰ سال می ماند در ایران و کار می کند.

جاسوس روسیه می آید در کردستان به یک کُرُد برخورد می کند از بومیهای کردستان و به او می گوید شنیده ام یک غریبه ای آمده به این جا. او دنبال جاسوس انگلستان می گشت. گفته بود شنیدم غریبه ای چند وقت است آمده به اینجا. آیا بین شماها تازه واردی دارید که به تازگی آمده باشد به اینجا؟ این مامور انگیس هم با زبان کُردی غلیظ به او می گوید نه؛ ما غریبه نداریم؛ اصلا و اصلاً چنین کسی را نداریم؛ حالا خودش جاسوس انگلیس بوده؛ اما اینقدر کُرد شده بود که مثل کردها حرف می زد.

یکی از بزرگان می گفت: من وقتی رفتم افریقا، دیدم که دختر مسیحی تنهایی بلند شده از امریکا آمده آفریقا در یک قبیله ی آفریقایی تا تبلیغ مسیحیّت را بکند. خودش به تنهایی تمام کارهای مردم آنجا را انجام می دهد. غذا برایشان درست می کند و انواع خدمات را به آنان ارائه می دهد و همه کاری می کند که اینها دلشان نرم شود و جذب شوند به مسیحی شدن. حالا ببینید ما کجا و این گونه یاری کردن امام زمان کجا؟ آیا ما حاضریم برای امام زمان عج این گونه کار کنیم؟