۱۰ آبان ۱۳۹۶ - ۲۳:۳۵
عبد الله گنجی

كورش تمدني كورش سياسي

فضاي چند روز گذشته زمينه‌اي شد تا موضوع باستان‌گرايي به رسانه‌ها کشيده شود.
کد خبر : ۳۸۷۲۴۷
فضاي چند روز گذشته زمينه‌اي شد تا موضوع باستان‌گرايي به رسانه‌ها کشيده شود. از آنجا که در رساله دکتري‌ام به رابطه اسلام و ناسيونالسيم (ملي‌گرايي) در ايران پرداخته‌ام، فراتر از ژورناليسم رسانه‌اي چکيده‌اي از آنچه يافته‌ام را تقديم خوانندگان محترم مي‌نمايم.

در آن رساله به اين موضوع پرداخته‌ام که اسلام و ناسيوناليسم (ناسيوناليسم به معني ايدئولوژي حکومت نه يک دستگاه معرفتي) در ايران معاصر چگونه با هم مواجه شدند و تأثير اين مواجهه بر منافع ملي چه بوده است؟

سه الگوي رابطه اسلام و ناسيوناليسم در ايران معاصر داشته‌ايم که عبارتند از:

1- غلبه ناسيوناليسم بر اسلام ۱۳۲۰- ۱۲۸۵ 
2- تفکيک اسلام و ناسيوناليسم ۱۳۵۷- ۱۳۲۰ 
3- سازگاري اسلام و ناسيوناليسم پس از انقلاب اسلامي. 
سؤال اساسي اين است که کدام الگو و در کدام زمان منافع ملي ما را تأمين نموده است؟

الگوي اول باعث شد در دو جنگ جهاني تسليم و نابود شويم و قحطي ۱۰ ميليون ايراني را نابود کرد. کودتا روش تغيير حاکميت شد و ارتش ملي پهلوي اول در شهريور ۱۳۲۰ طي سه روز فرو پاشيد و... .

در زمان حاكميت الگوي دوم کودتاي ۱۳۳۲ اتفاق افتاد؛ ملي‌گرايي مصدق و ناسيوناليسم باستان‌گراي پهلوي با هم سازگار نشدند، بحرين از ايران جدا شد و مستشاران امريکايي تا سقف ۴۳ هزار نفر ايران را قبضه کرده بودند.

در ۲۵ سال حکومت پساکودتا، ايران عملاً مستعمره و ژاندارم بود و تا مرز کاپيتولاسيون پيش رفت. 
پس نتيجه اينکه ناسيوناليسم باستان‌گرا ظرفيت و قدرت حفظ منافع ملي ايرانيان را نداشت. بدون ترديد حملات غربگراها و ناسيوناليست‌ها به اسلام که اندکي قبل از مشروطه شروع شد و تا انقلاب اسلامي ادامه داشت با واکنش ايرانيان مواجه شد و انقلاب اسلامي - بدون ترديد- اعتراض به ناسيوناليسم افراطي و غربگرايي وابسته در ايران بود.

اما در الگوي سوم، جمهوري اسلامي، مليت و ملي‌گرايي مثبت را در اکثر حوزه‌ها به رسميت شناخت و تعامل اسلام و ناسيوناليسم، منافع ملي را به صورت حداکثري تأمين نمود.

تعامل اسلام و ناسيوناليسم در ايران در حوزه‌هاي زير قدرتمندانه عمل نموده و اسلام عناصر مثبت ملي را در صدر نشانده است.

1- جنگ تحميلي، ۲- صداوسيما (مستندهاي آثار تمدني و تاريخي ايران و فرهنگ اقوام و ...)، ۳- مسئله خليج فارس، ۴- انرژي هسته‌اي، ۵- ورزش، ۶-گراميداشت مفاخر ملي و تاريخي ايران از جمله ميدان‌هاي همسويي ملي‌گرايي و اسلام‌گرايي است.

انرژي هسته‌اي، ورزش و خليج فارس به خودي خود مسئله ملي هستند، اما دين نيز با آن همسو شد و اين الگو نه تنها باعث حفظ و حراست از تماميت ارضي ايران شد بلکه ايران را در تراز قدرت‌هاي برتر جهان قرار داد. قدرت‌هايي که در شهريور ۱۳۲۰ با حضور در تهران مشغول تقسيم ايران بين خود بودند، امروز همگي در مقابل ايران به جلسه مي‌نشينند و به معامله و مذاکره روي مي‌آورند و تحکم را بي‌فايده مي‌دانند. پس نشان مي‌دهد اسلام عناصر مثبت ملي‌گرايي در ايران را تقويت کرد.

در اسلام وطن‌دوستي بسيار محترم است، اما با وطن‌پرستي متفاوت است. ريشه تاريخي، موجب افتخار است اما نژادپرستي و برتري‌طلبي نژادي بسيار مذموم است.

جالب اين است که نفي نژادپرستي و وطن‌پرستي که در انديشه ديني پررنگ است در غرب جديد هم پررنگ است و هر جا نژادپرستان غربي (مثل آلمان) ظهور مي‌کنند، اروپا يکپارچه عليه آنان موضع مي‌گيرد.

در ايران هيچ‌کس مخالف کورش نيست، آثار تمدني عصر کورش از نگاه مقام معظم رهبري «قابل تحسين» و «موجب افتخار» است، اما کورش نه زيارتگاه است، نه شفا مي‌دهد، نه معنويت تزريق مي‌کند و نه مانند سعدي و حافظ تفريحگاه است و نه اصلاً آنجا مقبره كورش است.

آنچه امروز و در دو، سه سال اخير مي‌بينيم يک حرکت اجتماعي يا واگرايي هويتي نيست، بلکه يک رفتار سياسي است که سلطنت‌طلبان به كمك شبكه‌هاي اجتماعي عليه نظام جمهوري اسلامي سامان داده‌اند، به همين دليل است که حکومت و دولتي که براي کورش گراميداشت برگزار کرد و حتي به شکل افراطي بر گردن آن چفيه مي‌انداخت، چنين مراسمي را قبول ندارند.

بزرگ‌ترين ظلم به کورش اين است که سلطنت‌طلبان پشت وي مخفي شوند و بخواهند اين ميراث ملي را با ناکامي‌هاي خود به كامروايي تبديل کنند.

درگير کردن هويت ملي با هويت ديني و برعکس، بازي باخت- باخت به هويت غربي است که سامان‌دهندگان اين درگيري از آبشخور غرب تغذيه مي‌شوند؛ البته ملي‌گراها در ۱۵۰ ساله گذشته از مباني معرفتي غرب سيراب شده‌اند نه مباني معرفتي ايراني- اسلامي...

آنچه قطعي و حتمي است و بر سر آن اختلاف وجود ندارد، اين است که تاريخ باستان ايران در همين ۲۰۰ سال اخير به دست مستشرقين و پشتيباني پارسيان هند (جرياني که حاضر به پذيرش اسلام نشدند و از ايران به هند مهاجرت و دين و زبان خود را حفظ كردند) نوشته شد و مستشرقين با زيركي عناصري ملي - باستاني را که مي‌توانست به انشقاق هويتي ايران و اسلام منجر شود، در آن نهادينه کرده‌اند، بنابراين تاريخ کورش 2 هزار و ۳۰۰ سال بعد از تحقق آن ثبت شده است و قابل استناد قطعي نیست، به همين دليل هر کس از کورش صحبت مي‌کند واژه «احتمالاً» را از نظر دور نمي‌دارد.