۲۲ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۵

ماجرای صحبت‌های درگوشی یک شاعر با رهبر انقلاب

سیدمهدی شفعی شاعر «مرز ما عشق است» در دوره اول آفتابگردان‌های موسسه شهرستان ادب حضور داشته است و معتقد است افتابگردان کمک زیادی به شاعران جوان می کند.
کد خبر : ۳۸۴۶۱۱
صراط: «مرزها سهم زمین‌اند و تو اهل آسمان / آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند» این بیت، شاه بیت شعرهای «سید‌محمدمهدی شفیعی» است که نامش را چند سال پیش بر سر زبان‌ها انداخت.

به گزارش باشگاه خبرنگاران جالب این‌جاست که شعر مذکور در دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب توسط شفیعی خوانده شد. با سید مهدی شفیعی که طلبه‌ باسوادی است و شعرهای خوب زیاد دارد به گفت و گوی مفصلی نشسته‌ایم. از شعر امروز و نقد شعر و نقد شعر حوزه‌ علمیه تا مسایل دیگر در این مصاحبه‌ دو ساعته سخن راندیم. قسمت هایی از گفت و گوی مفصل ما با این روحانی شاعر خوزستانی را بخوانید‌.


با برقعی هم دوست هستید؟

محدود. برقعی یک بار اهواز آمده بود. آن اوایل بود که شعرش معروف شد. سال 86 پیش آقا آن شعر را خواند و معروف شد. فکر می‌کنم که سال 87 یا 88 در اهواز برنامه‌ای بود که ایشان را دعوت کردند. آن زمان پیش ایشان رفتم و شعر خواندم و با هم مرتبط شدیم، ولی باز این‌قدر نه. بعداً به مرور با « سیّد جواد شرافت » بود. با یک تعداد بچّه‌های یک نسل قبل از خود ارتباط داشتم.

انجمن آفتاب

منظورتان شعر های حوزه است؟

بله، با فضای شعری که بچّه‌ها بودند و من هم می‌پسندیدم مرتبط شدم. یعنی تا انجمن اصلاً تجربه کسب نکرده بودم، تا بعد که با آقای آل کثیر و دکتر صافی در اهواز انجمن برپا کردیم، نام آن انجمن آفتاب، است. وقتی انجمن تشکیل شد، با آن‌ها مرتبط شدم. قبل از آن فضای حضور در انجمن‌ها را درک نکرده بودم. چند بار تهران آمده بودم با دوستان در جلسه‌ی آقای اسفندقه شرکت کردیم.

در تهران؟

 بله. الآن فکر می‌کنم یک شنبه‌ها است، ولی آن زمان دوشنبه‌ها بود. می‌خواهم بگویم که محدود اساتید را دیده بودم، انجمن دیده بودم، همین‌طور تلفنی شعرها را می‌خواندم. بعداً پسر عموی من، سیّد علیرضا، شعر خود را شروع کرد و برای هم می‌خواندیم. او برای من می‌خواند و من برای او می‌خواندم. در همین ارتباطات و گعده‌ها و تماس‌ها آرام آرام شعرم نقد شد، فضای شعر انقلاب در خوزستان اصلاً نبود.

الآن وجود دارد؟

الآن این جلسه‌ی انجمن آفتاب حداقل 10 یا 12 نفر عضو ثابت دارد. اعضایی که تقریباً مرتّب می‌آیند 10 یا 12 نفر هستند.

سر حلقه‌ی انجمن آقای دکتر صافی است و شما هستید و...؟

الآن بیشتر دکتر صافی اداره می‌کند. چون سواد ادبی ایشان از بنده بیشتر است و بعد دانشگاهی است.

استاد دانشگاه است؟

بله، در ادبیات، استاد است. فکر می‌کنم پایان نامه‌ی ایشان در زمینه‌ی نقد ادبی است. مطالعه‌ی ایشان هم خوب است. الآن اداره‌ی جلسه با ایشان است، منتها من و آقای آل کثیر کنار ایشان هستیم، اگر بتوانیم کمکی می‌کنیم. الآن نیز جلسه برپا است.

دو سال پیش دیدم که با رهبری یک صحبت درگوشی کردید.

نه، آن صحبت در گوشی برای جواد شیخ الاسلامی است. من درگوشی صحبت نکردم، ولی صحبت کردم.

چه بود؟

دو سال پیش نبود، شاید زودتر بود!

پارسال بود یا امسال بود؟

نه، صحبت درگوشی که نبود. سال اوّل که من به دیدار آقا رفتم، عقد کرده بودم. دیگر خیلی نزدیک آقا رفتم و خجالت کشیدم، می‌خواستم به آقا بگویم که برای زندگی ما و اولاد صالح دعا کنید. دوستان چون می‌دانستند که عقد هستم گفتم الآن می‌گویند که آتشش چه تند است، هنوز عقد نکرده، دارد برای بچّه‌های خود دعا می‌کند! منتها ما یک عالم و استادی داشتیم، وقتی می‌خواستیم به خواستگاری برویم به او گفتیم دعا کنید که خدا یک همسر خوب به ما بدهد. او می‌گفت چرا این‌قدر دیر دعا می‌کنید؟ من 15 سال سن داشتم، برای بچّه‌ی خود دعا می‌‌کردم. می‌گفت نباید وقتی خواستید زن بگیرید همان وقت دعا کنید. آن وقتی که ما پیش آقا رفتیم گفتیم آقا برای اولاد صالح برای ما دعا کنید که آقا هم دعا کردند. خاطره‌ی خیلی خوبی بود.

ولی خاطره‌ی خیلی خوبی که از دیدار داشتم این است دو یا سه خاطره‌ی خیلی خوب دارم. ما دوره‌ی اوّل آفتابگردان‌ها بودیم. یک کتابی آن وقت چاپ شد...

در دوره‌ اوّل آفتابگردان در ورامین آمدید که توفیق دیدار داشتیم.

بله، همین. چه خوب شد که این مورد یادآوری شد، از ذهن من رفته بود که موسّسه شهرستان ادب را بگویم. با سیّار دوست شدم و بعد با میلاد. یک بار تهران بودم به میلاد زنگ زدم که تهران آمدم، به فامیل و دایی خود سر بزنم، بیایم شما را ببینم؟ گفت اتّفاقاً بیایید، دفتر موسسه را راه انداختیم. حالا نمی‌دانم قبل از این تأسیس شده بود یا نه! گفت آن‌جا بیایید. رفتیم آن‌جا و آقای مودّب و میلاد بودند. یعنی ارتباطم با شهرستان ادب قبل از آفتابگردان‌ها و از دوستی با سیّار و میلاد نشأت می‌گرفت. کم‌کم با آقای مؤدّب دوست شدیم. با آقای مؤدّب هم سر کتاب شعر «مسئله‌ 22 خرداد نبود» آشنا شدیم.

«مسئله‌ 22 خرداد نبود، 22 بهمن بود».

بله. من از ایشان شعر خوانده بودم و ایشان را می‌شناختم. یک روز کسی به ما زنگ زد گفت شنیدم شعر دارید برای ما بفرستید، گفت فلانی هستم. بعد که با شهرستان ادب آشنا شدیم.

فلانی هستم یعنی مؤدّب هستم؟

بله، آقای مؤدّب زنگ زد، گفت من از شما شعر خواندم، می‌خواهم اجازه بگیرم. شعر مرا خوانده بودم، گفت می‌خواستم اجازه بگیرم، چاپ کنم؟ گفتم اختیار دارید، منتشر شد با آقای مؤدّب هم از این طریق آشنا شدم. بعد هم وقتی مؤسّسه راه افتاد این دوستان را می‌شناختم. دوره‌‌ی آفتابگردان که راه افتاد خیلی از بچّه‌های دوره‌ی اوّل بچّه‌هایی بودند که از قبل با موسّسه مرتبط بودند. مثلاً من مرتبط بودم، خیلی از بچّه‌های دوره‌ی اوّل با آقای سیّار، با آقای مؤدّب، با مؤسّسه آشنا بودند. حالا به آن خاطره برگردیم که گم نشود.

دوره‌ی اوّل یک کتاب چاپ شد. دیدید که شهرستان ادب چهار مجموعه شعر از گزیده‌ی شعر بچّه‌های دوره‌ی اوّل آفتاب‌ گردان‌ چاپ کرده است. فکر می‌کنم نام آن «این بار به نام عشق» بود.

این بار به نام عشق

خاطره‌ ‌دیدار با رهبری را بفرمایید.

‌دوره‌ ‌اوّل که‌ آفتابگردان‌ها برگزار شد، شهرستان ادب، یک کتابی به نام « این بار به نام عشق » چاپ کرد. سالی که دیدار آقا رفتیم؛ پیش آقا برای عرض سلام و التماس دعا و کتاب هدیه دادن و این‌ موارد، تراکم می‌شود. وقتی رسیدیم بچّه‌ها ‌گفتند: وقت نمی‌شود همه‌ ‌ما برویم. می‌خواهیم دو کتاب مؤسّسه، که گزیده‌ی ‌شعر بچّه‌های دوره‌ی ‌اوّل و دوم است را به آقا هدیه بدهیم. شما کتاب ها را به عنوان نماینده‌ ما ببر. من گرفتم و خدمت آقا رفتم -آن موقع هنوز خودم مجموعه چاپ نکرده بودم- تا کتاب را به آقا دادم ایشان مرا شناختند و گفتند: خود شما کتاب چاپ نکردید؟ گفتم: نه، خودم هنوز چاپ نکردم؛ منتهی در این کتاب به همان مجموعه‌ ‌دوره‌ ‌اوّل اشاره کردم. این توضیح را بدهم که اردیبهشت ماه کتاب ما منتشر شده بود، دو ماه بعد، نیمه‌ ‌ماه رمضان برای دیدار رفته بودیم- گفتم: نه، چاپ نکردم ولی داخل همین کتاب از خودم شعر است. آقا گفتند: بله از سه تا شفیعی در این کتاب شعر است. ایشان نه تنها کتاب را خوانده بودند، بلکه به یاد داشتند، سه شاعر با فامیلی شفیعی در این کتاب است.

آن دو نفر دیگر چه کسی هستند؟ اصلاً من شوکّه بودم. اطرافیان من هم شوکّه بودند، نگاه می‌کردم، اردیبهشت ماه کتاب از نمایشگاه بیرون آمده بود. الآن مثلاً دو ماه بعد از آن است. چه وقت به دست آقا رسیده بود، چه وقت خوانده بود؟ چه ‌قدر دقّت روی اسم‌ها داشتند. بعداً اسم‌ها ‌را شمردم. 54 شاعر داخل آن کتاب است. چون از هر شاعری یک نهایت دو شعر در آن کتاب آمده بود. اسم 54 شاعر داخل آن کتاب است و فهرست به ترتیب اسامی است. سه نفر شفیعی در ذهن ایشان بود که برای آقا توضیح دادم؛ یکی از آن‌ها ‌پسر عموی من است، یکی از آن‌ها ‌هم یک خانمی است که نمی‌دانم ساکن کدام استان هستند، از خانم‌های اردوی آفتابگردان است.

 یعنی با این تیزبینی ایشان یاد داشتند.

بله ایشان به یاد داشتند. این خیلی خاطره‌ی ‌جالبی برایم شد؛ اتّفاقاً به یاد دارم همان سال این خاطره خیلی برای خبر گزاری ها ‌جالب بود و بولد کردند. این موضوع جزء حواشی دیدار آن سال بود که خیلی به آن توجّه شد؛ برای همه جالب بود.

دوره اول آفتابگردان

می‌خواستید از اوّلین دوره‌ی ‌آفتابگردان‌ها ‌بگویید.

دوره‌ی ‌اوّل آفتابگردان‌ها مؤسّسه شهرستان ادب آمد در شهرستان‌ها ‌یک کار خوب کرد، کاری که حتّی از کسانی که از نظر سیاسی با ما جور نبودند به عنوان منتقد حضور پیدا می کردند امروز جلسه نقد کتاب بود و آقای ابراهیم اسماعیلی اراضی آن‌جا بودند.

ایشان به عنوان منتقد شعر های شما حضور داشتند؟

بله به عنوان منتقد. اوّل جلسه گفتند: شاید شما احساس بکنید، من از نظر فکری، جریانی ربطی به شهرستان ادب ندارم امّا کار خوب را نمی‌شود تحسین نکرد؛ از دوره‌های آفتابگردان‌ها گفت: گاهی شعرهای بعضی از بچّه‌های آفتابگردان از نقاط دور کشور ‌به دستم رسیده است. می‌گفت: همین چند وقت قبل، از سیستان یک شعر به دستم رسید، به وجد آمدم که یک نوجوان در سیستان بتواند این گونه شعر بگوید!

اصل این کار، کار با برکتی بود. این‌که شما بیایید استعدادهای خوب را بدون این‌که از اوّل شروع بکنید و فیلتر روی آن‌ها ‌بگذارید، بچّه‌ها ‌را با یک همدلی، محبّتی جمع بکنید؛ بچّه‌هایی که بعضاً هیچ امکاناتی در شهرستان‌های آن‌ها ‌نیست. در اهواز بودیم، امکانات کم بود. اهواز به اندازه‌ی هفت کلان شهر کشور است، مرکز استان است. بعضی از این بچّه‌ها برای شهرستان‌های استان‌های محروم هستند، ؛ شهرهای کوچک در استان‌های محروم. آفتابگردان‌ها، ‌در واقع سعی کرد تقسیم این زمینه‌ی ‌رشد -که هر چه به مرکز نزدیک‌تر می‌شدی بیشتر می‌شد و هر چه دورتر می‌شدی کمتر را عادلانه‌تر بکند.

همین اساتیدی که در جلسه‌های تهران در دسترس بودند و در دسترس بچّه‌های شهرستان نبودند، در اردوها می‌آمدند، راحت شعر را می‌شنیدند، صحبت می‌کردند. شما خودتان در اردوی ورامین حضور داشتید، به خاطر دارید، دیدید. اساتیدی که همین جلسات تهران، را اداره می‌کنند، ‌می‌آمدند جلسات آن‌جا بحث می‌کردند. ما همان دوره‌ی اوّل بودیم. یعنی عملاً بخشی از بچّه‌های دوره‌ی ‌اوّل آفتابگردان‌ها، ‌بچّه‌هایی بودند که از قبل با مؤسّسه مرتبط بودند.

می‌شود همان سال 89 دیگر.

بله، 89، 90، فکر می‌کنم اردوی اوّل سال 90 بوده.

امسال چندمین دوره‌ ‌آن است؟

ششمین دوره برگزار شد. اوائل سال بود. تا حالا شش دوره برگزار شده است؛ ما دوره‌ی اوّل بودیم. خیلی از بچّه‌هایی که الآن شما به عنوان بچّه‌های شعر جوان انقلاب، این‌ها را می‌شناسید بچّه‌های دوره‌ی اوّل همان جا بودند.

مقدور هست چند نفر از ایشان را اسم ببرید؟

بله. از بچّه‌هایی که با ما بودند مثلاً« سجّاد سامانی» دوره‌ی اوّل آفتابگردان‌ها است.

که ایما را منتشر کرد.

بله. حسین زحمت‌کش، بچّه‌ی دوره‌ی اوّل آفتاب‌گردان‌ها است که او هم دو مجموعه داشته است؛ از عشق برگشته‌ی او سه تا چاپ خورده است. شاعر موفّقی هم است. جواد شیخ الاسلامی از بچّه‌های دوره‌ی اوّل است. پیمان طالبی از بچّه‌های دوره‌ی اوّل است. امیر علی سلیمانی از بچّه‌های دوره‌ی اوّل آفتاب‌گردان‌ها است. سیّد علیرضا شفیعی از بچّه‌های اوّل آفتاب‌گردان‌ها است. شاید خیلی اسم باشد که بتوانم اسم ببرم.

دوره‌ اوّل از شخصیت‌های که ‌آمدند و رفتند، کدام یک‌ بیشتر روی شما تأثیر گذار بودند؟ در شهرستان، شما اسم دکتر سنگری را می‌شنیدید، اسم محمّد رضا ترکی را می‌شنیدید، اسم دکتر اسماعیل امینی و امثالهم را می‌شنیدید. این‌جا دیگر دیدید؛ این افراد جذّابیتی برای شما داشتند؟

چند مطلب بود. یکی این بود که اگر بخواهیم خیلی واقع‌گرا باشیم من یکی دو تجربه دارم که شاید خیلی از هم نسل‌های من این را قبول نکنند و شاید خیلی‌ها بگویند شما اشتباه تجربه کردی، ولی هنوز به این‌ها اعتقاد دارم، یکی این است که بخشی از کاری که دیدن اساتید برای ما شهرستانی‌ها می‌کند، شکستن آن تابوهایی است که در ذهن خود درست کردیم و حتّی بهانه‌هایی که تراشیدیم. گاهی وقت‌ها اسیر این می‌شویم که عجب، فلان شاعر، این دیگر قلّه است، من کجا و این کجا! بعد نزدیک می‌شوی، می‌بینی نه، مثلاً فلان شاعر راجع به شعرش صحبت می‌کند، ده تا ضعف می‌گوید، ده تا مشکل می‌گوید، او هم مشکل دارد؛ او هم یک دوره‌ای شعر می‌گفته است از تو خیلی بدتر. این تابوها که می‌گویم به بچّه‌ها اعتماد به نفس می‌دهد این یک نکته.

آن چیزهایی را که همه می‌گویند هم، خواهم گفت. آن‌ها سر جای خود. مثلاً استفاده از اساتید، یاد گرفتن ریزه‌کاری‌هایی که در کتاب‌ها نیست؛ باید روی شعر تو تک تک بحث بشود. تیتروار می‌گویم ولی آن‌ها را که شاید با حرف‌هایی که می‌شنویم و همه متوجّه می‌شوند، متفاوت باشد و تجربه‌ی ام بوده است؛ این بوده است. اگر این طرف تابوها شکسته می‌شود و به شما اعتماد به نفس می‌دهد از طرف دیگر ما گاهی وقت‌ها در شهرستان‌ها –من خود را می‌گویم- از آن طرف بوم می‌افتیم، به بهانه‌تراشی می‌افتیم. می‌گوییم: فلانی شاعر خوبی شده ، استاد دیده .فلانی را دیده است؛ شهرستان‌ ادب توانسته توزیع بکند، این سر جای خود است.

امّا بخشی از آن هم بهانه‌تراشی است. مثل دانش‌آموزی که خود او هیچ تلاشی برای کنکور نکرده، حالا که به او می‌گویند: چرا موفّق نشدی؟ فلانی موفّق شد. می‌گوید: به خاطر کلاس‌هایی است که او رفته است. در صورتی که علاوه بر کلاس‌ها، او روزی شش ساعت مطالعه کرده است، تو روزی دو ساعت. گاهی این اردوها فرصت بهانه‌تراشی‌ها را هم از منِ بچّه شهرستانی می‌گیرد. دیگر از آن به بعد، به من هم می‌گویند: خیلی خوب تو هم آقای بهمنی را دیدی، شعر تو را نقد کرده ، دو نکته به تو هم گفته است؛ حالا برو این‌ها را اجرا کن. امّا یک بخش عمومی آن این است که بالاخره نقدها را استفاده می‌کنیم.

رصد صبح محمد کاظم کاظمی

چرا گفتم «رصد صبح» آقای کاظمی بر من خیلی اثر گذاشته است. ما الآن بیشتر از حرف کلّی در شعر نیاز به حرف کارگاهی داریم؛ شما الآن می‌توانید بنشینید مبانی نقد شعر فارسی بگویید. در شعر فارسی این درست است، این غلط است. امّا برای منِ شاعر جوانی که دانشجوی ادبیات نیستم، کلّی باید در مورد آن حرف جستجو کنم، کلّی وقت بگذارم تا آن چیزی را که برایم مفید است، به دست بیاورم. در صورتی که آقای کاظمی چه کار می‌کند؟ 20 شاعر را می‌آورد، نفر به نفر 10 شعر از ایشان می‌آورد؛ در مجموع نقاط ضعف و قوّت ملموس شعر این شاعر را به شما می‌دهد. دیگر خود شما می‌توانید تطبیق بدهید که عجب این نکته در شعر من هم هست. مثلاً آقای کاظمی، در مورد شعر فلان شاعر گفته است؛ خیال در شعر او ضعیف است؛ مقایسه می‌کنم، می‌بینم شعر من هم نزدیک به این است. پس من باید روی عنصر خیال کار کنم.

چون نیاز به کار کارگاهی داریم، شهرستان ادب، عملاً با این جلساتی که برگزار می‌کرد، این فرصت را در اختیار قرار می‌داد. الآن قوی‌تر شده، نقد تلفنی دارد. به فلان استاد دسترسی حضوری ندارید، اصلاً استاد با شما قرار می‌گذارد.

نقد تلفنی در موسسه‌ شهرستان ادب

نقد تلفنی چگونه است؟ در مورد آن توضیح دهید تا با آن آشنا شویم.

نقد تلفنی این‌طور است که مثلاً آقای بیابانکی فلان روز به مؤسّسه می‌آید؛ از قبل به بچّه‌های دوره‌ پنجم، دوره‌ ششم پیامک داده می‌شود که اگر می‌خواهید شعرتان توسّط اساتید نقد بشود، شعر خود را بفرستید. شعر فرستاده می‌شود. با شما قرار می‌گذارند که مثلاً فلان ساعت، فلان روز آقای بیابانکی به شما زنگ می‌زند. با شما قرار گذاشته می‌شود اساتید هستند، شاعرهایی که کار آن‌ها نقد است، با شما تماس می‌گیرند و اشعار را نقد می‌کنند؛ تلفنی راجع به شعرتان صحبت می‌کنند؛ نقاط قوّت و ضعف را به شما می گویند.

می‌گویم این زمینه‌هایی که از جهات مختلف فراهم شده واقعاً به فضای شعر جوان کشور کمک کرده است؛ ما هم مستثنی نبودیم، دوره‌ی اوّل آفتاب‌گردان‌ها بودیم، از دوره‌ها استفاده کردیم. الآن خیلی از بچّه‌های خوبی که در زمینه‌های مختلف چه غزل، چه ترانه، چه سپید جزو بچّه‌های خوب نسل ما محسوب می‌شوند، دوره‌های آفتاب‌گردان‌ها را بودند، حضور داشتند و استفاده کردند. دوره‌ها، دوره‌های اثرگذاری بوده. ما هم دوره‌ی اوّل بودیم.

آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند؟

می‌خواهم راجع به شعرتان صحبت کنیم. از اتّفاقاتی که بعد از این شعر می‌افتد شأن نزول این شعر را بگویید.

کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی می‌کند          

سرو باشی، باد یا طوفان چه فرقی می‌کند

مرزها سهم زمین‌اند و تو اهل آسمان               

 آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند

و إلی آخر.

این شعر قضیه‌ی خیلی خاصّی داشت. یک وقتی برای شعرخوانی دعوت شدم. جلسه، جلسه‌ی تجلیل از خانواده‌های شهدای مدافع حرم بود. منتها نه از این جلسات مفصّل. یک جلسه‌ی مختصری بود؛ فقط مادرها، پدرها، همسرها و فرزندان شهدا بودند. 12 شهید مدافع حرم خوزستان. برای شعرخوانی به آن جلسه دعوت شدم. سالن، سالنی بود که نهایت 50، 60 نفر ظرفیت داشت که در آن بنشینند.

 چند رباعی داشتم، یک غزل هم داشتم. هم صبح جمعه‌ بود. شبی که فردا صبح آن باید  برای شعرخوانی می‌رفتم، نشستم کارها را می‌دیدم که کدام شعر را بخوانم، کدام را نخوانم. واقعاً شرمنده شدم. دیدم کارها، کارهایی نیستند که به دل خود من بنشینند. آن‌جا کسی نبود که بخواهد بُعد ادبی شعر را ببیند یا هر چیزی، ولی خودم حس کردم این‌ها دلم را راضی نمی‌کند، برای این‌که پیش این همه مادر شهید و همسر شهید این شعر را بخوانم.

خیلی دوست داشتم بتوانم شعر بگویم نشد. شب هر چه نشستم تلاش کردم نشد. یعنی می‌خواستم شعر کوششی بگویم و نتوانستم. دیگر ناامید بودم از این‌که شعر بگویم، صبح تا بیدار می‌شدم، باید به جلسه می‌رفتم. باید با ماشین راه می‌افتادم. صبح قبل از این‌که بروم، از خود شهدا کمک خواستم؛ گفتم: من دارم پیش مادر و همسرهای شما می‌روم و شعر خوب ندارم. دو رکعت نماز خواندم، به شهدا هدیه کردم. دو سه بیت نوشتم و هر چه کردم باز غزل نشد، راه افتادم. در ماشین بقیه‌ی آن را سرودم. در حالی که رانندگی می‌کردم با ماشین شخصی خودم رفتم- دو سه بیت را در ماشین گفتم. یعنی غزلی که الآن شش بیت است، دو بیت آن هم حذف شده است، هشت بیت بود؛ دو بیت یا سه بیت را در خانه و بقیه‌ی را در ماشین سرودم، نمی‌توانستم تایپ بکنم، بنویسم؛ گوشی را روی حالت ضبط،  Record آن گذاشتم، صدایم را ضبط کردم. بیت‌ها را خواندم؛ پشت سر هم، خواندم، شاید مجموع شعر -غیر از دو، سه بیت داخل خانه- حدود پنج دقیقه گفته شد. بعد این شعر را در همان جلسه خواندم.

قزوه و بیابانکی به این شعر رسیدند.

یک جشنواره‌ی مدافعان حرم برگزار شد، خودم در این جشنواره شرکت نکردم – این شعر عجیب برایم برکت داشته است- دوستی به من زنگ زد، گفت: سیّد! شعرهای بچّه‌های استان را جمع کردیم، همه را داریم برای جشنواره می‌فرستیم که بچّه‌های استان شرکت کنندو از بچّه‌ها دو سه نفر از جمله شما شعر ندادند. نمی‌خواهی شرکت کنی؟ به او گفتم: من یک کار دارم، تصمیم به شرکت در جشنواره را هم نداشتم. گفت: «خوب بیا شرکت بکن». گفتم: من الآن جایی هستم، اصلاً اینترنت ندارم، بهانه می‌گرفتم. گفت: اشکال ندارد برای من بفرست. من همان متن را روی گوش خود نوشته بودم برای ایشان پیامک کردم.

بعد از مدّتی به من گفتند با همین شعر، برگزیده‌ی جشنواره‌ شدی. شعری که اصلاً خودم در آن جشنواره هم شرکت نکرده بودم. به جشنواره رفتیم، داوری جشنواره با آقای قزوه و آقای بیابانکی بود. این را از یاد بردم که بگویم، قبل از این‌که اعلام برگزیده‌ها بشود، به من زنگ زدند -یکی از دوستان ما که جزو عوامل اجرایی آن جشنواره بود، شماره‌ی مرا داشت- گفت: آقای قزوه شما را کار دارد. زنگ زدند، به من گفت: اساتید دارند شعرها را داوری می‌کنند. شعرها بدون سربرگ هم هستند.