۲۳ مهر ۱۳۹۰ - ۱۶:۳۵
بررسي تطبيقي نقش خانواده در سينماي ايران به بهانه اكران فيلم‌هاي «يه‌حبه‌قند» و «سعادت‌آباد»

طعم شيرين سعادت خانوادگي

در «يه‌حبه قند» همه چيز بوي ايران مي‌دهد. رنگ‌ها روشن و حقيقي است. آدم‌ها ناخواسته با يكديگر در تعاملند. ناگزيرند از اينكه كدورت‌ها را كنار بگذارند و تظاهر به خوشي كنند، مجبورند به اعتقادات يكديگر احترام بگذارند
کد خبر : ۳۸۱۳۱
سعادت‌آباد؛ خانه‌هاي پوشالي
از ديرباز تاكنون سيماي خانواده در فيلم‌هاي ايراني گرچه همراه با تغييرات شرايط اجتماعي و سياسي كشور، فراز و فرودهاي بسياري را پشت سر گذاشته اما همواره يك پيرنگ اصلي را در لايه‌هاي زيرين خود حفظ كرده است كه همان زيرمتن اصلي، هميشه طرفداران بسياري ميان خانواده‌هاي سينمارو داشته و شاكله خانواده امروزي جامعه نيز بر اساس آن الگو تعريف شده است. با اين حال، از آغاز دهه ۸۰ تصوير تازه‌اي از خانواده‌هاي مدرن در فيلم‌هاي ايراني به نمايش گذاشته شد كه به‌رغم مغايرت با ذائقه و پسند مخاطب اصيل ايراني، توانست هواداراني براي خود دست‌وپا كند و تبديل به يك شمايل نو از خانواده در سينما و حتي تلويزيون شود و آن تصوير خرده‌بورژواهاي متمايل به غرب‌زدگي بودند كه بيش از هر كس مي‌توان نمونه‌هايش را در جوانان نسل جديد مشاهده كرد. اين خانواده‌هاي نسبتاً مرفه و روشنفكرنما با آن زندگي‌هاي ظاهراً شيك و راحت و دغدغه‌هاي هنري‌شان با روحيه نسل امروز ايران كاملاً هماهنگ و جفت‌وجور بود و در واقع از بطن جامعه‌ در حال تغيير به محتواي فيلم‌ها و دوباره از خود فيلم‌ها به جامعه تزريق شدند. در اين خصوص مي‌توان از فيلم‌هاي بيشماري نام برد. براي مثال «چهارشنبه‌سوري» و «درباره الي» دو تا از مهم‌ترين و بهترين الگوهاي چنين سينمايي هستند، البته سينماي فرهادي تا قبل از اين فيلم‌ها، سير ديگري را طي مي‌كرد و در حقيقت با همان تغيير شرايط عمومي بود كه روند فيلمسازي اين كارگردان نيز در ورطه ديگري افتاد و جالب آنكه اگر در آن دو فيلم غالب فضاي داستاني در چنين خانواده‌هايي روايت مي‌شد، فرهادي در واپسين ساخته‌اش، دو خانواده از دو سطح متفاوت جامعه (سنتي و مدرن)را در تقابل با يكديگر قرار داد تا تأثير آنها بر يكديگر و قضاوت ميان درستي يا غلطي شيوه تفكر و زندگي را ميان آنها به چالش بكشد. از فيلم‌هاي فرهادي مثال آوردم زيرا به تازگي فيلمي روي پرده رفته كه عملاً مي‌توان آن را متأثر از چنين نگاه و فضايي دانست. «سعادت‌آباد» كه به زعم برخي منتقدان در حال و هواي فيلم‌هاي كارگردان «جدايي نادر از سيمين» نوشته و ساخته شده است، روايتگر داستان سه خانواده جوان و امروزي است كه در يك دور هم‌نشيني دوستانه، مسائل و مشكلاتشان مسير زندگي آنها را عوض مي‌كند. اينجا با سه نمونه از خانواده‌هايي طرفيم كه وجه اشتراكشان سبك زندگي آنهاست، نه روحيات و اخلاق و مَنِش فردي‌شان. خانواده ميزبان كه زوج «ليلا حاتمي» و «حامد بهداد» ايفاگر نقش آنها هستند، تصويري از خانواده‌هايي با ويژگي‌هاي خاص ايراني ارائه مي‌دهد كه روزگار به كامشان چرخيده و فرصتي يافته‌اند تا اندكي بهتر و راحت‌تر زندگي كنند اما با وجود اين پيشرفت طبقاتي، همچنان به اصول كلاسيك خانواده پايبندند، البته زن بيشتر از مرد. ليلا حاتمي كاملاً يادآور زناني است كه قدردان موقعيت زندگي خود و رفاهي هستند كه مرد خانه براي آنها فراهم آورده است. از اين‌رو به خود اجازه نمي‌دهند حريم‌هاي اخلاقي خانواده را در هم بشكنند و از مرز تعيين‌شده بگذرند. آنها موظفند آشپزي كنند و بچه‌دار شوند و مهماني راه بيندازند و آبروداري كنند. در حالي كه مَرد، خود را محق مي‌داند اعتراض و به حريم و وفاداري زن خيانت كند. خانواده دوم اما كاملاً از زوج متضادي تشكيل شده‌اند، عين دو قطب آهن‌ربا، از سر ناچاري با هم مي‌سازند، رازهاي پنهان از هم دارند كه براي بازگويي‌شان اعتماد از جانب ديگري نمي‌بينند. «مهناز افشار» به قالب يك زن سركش، مستقل و آزادانديش درمي‌آيد كه گويا مردش را تحمل مي‌كند؛ مردي كه از زنش توقع حفظ حيا و اصول و آداب زندگي سنتي را دارد و البته خودش هم چنين است. «امير آقايي» در نقش اين مرد، كمتر حرف مي‌زند، كمتر وارد بحث و گفت‌وگوهاي جنجالي يا بگو بخندهاي سرخوشانه‌ ساير همجنسانش مي‌شود. او ترجيح مي‌دهد بيشتر از اين خوشگذراني‌ها، حواسش به زنش باشد تا سر از كارش دربياورد و بداند چه چيزهايي را از همسرش پنهان مي‌كند. او دوست دارد بداند چرا زنش نمي‌خواهد آنها هم مثل همه بچه‌اي داشته باشند. او مردي است كه براي رسيدن به خواسته‌هايش ناگهان داد مي‌زند يا حتي دست روي زنش بلند مي‌كند و اين همان نمونه آشناي اغلب خانواده‌هاست. دورترين شكل خانواده از ذهن مخاطب، سومين زوج از اين جمع هستند. زن و شوهري كه كمتر يكديگر را مي‌بينند و واسطه‌هاي اقتصادي سبب ازدواج آنها بوده است. مرد خوش‌پوش با زن سن و سال‌دار پولدار وصلت كرده تا از اين طريق، سوداي تجارت خود را تحقق بخشد ولي در آن حرفه نيز مانند روابط خانوادگي با همسر، ناموفق عمل مي‌كند و بر سرخوردگي بيشتر زن مي‌افزايد. تماشاگر ايراني نمي‌داند اين زوج نابسامان را كجاي دلش جا بدهد تا بتواند آنها را درك و باور كند. اين‌گونه است كه بيننده «سعادت‌آباد» در ميان زوجين داستان، دچار سردرگمي مي‌شود و در نهايت رأي به آن گروه مي‌دهد كه براي نجات خود از اين آشفته‌بازار لجوجانه تلاش مي‌كند. زوج افشار و آقايي گرچه در نظر دوستان خود، شكست‌خورده و ناموفق مي‌نمايد، دست‌كم تكليفشان بيشتر با تماشاگر روشن است، هرچند در رابطه آنها هم فيلمنامه‌نويس پيروزي را به سمت و سوي قطب منفي(و در نظر تماشاگر مثبت) ماجرا سوق داده است. مردي كه از اصول بومي و ريشه‌دار در فرهنگ ايراني پيروي مي‌كند و بر اعتقادات خود (فارغ از درست يا غلط) دفاع مي‌كند، مي‌شود منفور مخاطب و برعكس، زني كه سر بر فرمان شوهر نمي‌نهد، اختيارات فردي طلب مي‌كند و انديشه و عملكردش را راست و درست مي‌پندارد، در نظر تماشاگر قهرمان و محبوب جلوه مي‌كند. چنين خانواده‌اي قطعاً براي سينماروي تيزبين، جز رنگ و لعاب فريبنده هيچ ندارد، ولي تماشاگر دوست مي‌دارد خود نيز آن سعادت دروغين را تجربه كند، اما آيا اين انتخاب در سرشت و سرنوشت نهاد حقيقي خانواده‌هاي ايراني بازتابي خواهد داشت؟!
يه حبه قند: گرم و زنده مثل ايران
برخلاف فيلم «مازيار ميري»، تازه‌ترين ساخته «رضاميركريمي» فيلم گرمي از كار درآمده و كاملاً وفادار به شاخصه‌هاي سينماي ملي در ايران است. در «يه حبه قند» مي‌توان به نوعي درست‌ترين شكل از خانواده ايراني و روابط عيني آنها را مشاهده كرد. گرچه فيلمساز داستان را به شهري كويري و دور از مركزيت كشور برده، اما به دليل پيشينه فرهنگي و تاريخي موقعيت جغرافيايي داستان و روحيات آدم‌هاي قصه، ماحصل كار، شكلي از زندگي را در برمي‌گيرد كه مي‌توان تقريباً آن را به همه اقوام ساكن در ايران تعميم داد، حتي داستان نيز به شدت براي تماشاگر چنين فيلمي آشنا و ملموس است: يك خانواده پرجمعيت يزدي براي شوهردادن كوچك‌ترين دختر خانواده به خانه پدري مي‌آيند اما نبايد انتظار داشت همه چيز به سادگي برگزار شود و اتفاقي در آن ميان نيفتد، جالب آنكه از شخصيت‌هاي چنين خانواده‌اي، كوچك‌ترين بچه‌ها تا ريش‌سفيد جمع، «خان‌دايي» (سعيد پورصميمي)، همان رفتار و خلقياتي سر مي‌زند كه دست‌كم در خاطر همه ما يك نمونه از آن وجود دارد. اينجا همه چيز بوي ايران مي‌دهد. رنگ‌ها روشن و حقيقي است. معماري و دكورها حتي خبر از سليقه و تفكر تك‌تك افراد خانواده مي‌دهند. آدم‌ها ناخواسته با يكديگر در تعاملند. ناگزيرند از اينكه كدورت‌ها را كنار بگذارند و تظاهر به خوشي كنند، مجبورند به اعتقادات يكديگر احترام بگذارند، حتي اگر خلاف باورهاي خودشان باشند و اين بايدها و نبايدها، به جهت خوشايند بزرگ‌ترها و مجلسي است كه در پيش دارند. فقط در چنين فيلم‌هايي احتمال دارد تابلوهاي استانداردي از تكريم بزرگ‌تر و اداي احترام به سنت‌هاي كهن ديده شود. در اين فضاها، عقايد مذهبي خانواده پررنگ‌تر مي‌شود. زنان خانواده پس از مدت‌ها دوري، فرصتي مي‌يابند تا در مطبخ دور هم جمع شوند و با حرف‌هاي خاله‌زنكي و مرور خاطراتشان، ريسه بروند و غش و ضعف كنند. فاصله سنت و تجدد به واسطه تكنولوژي‌هاي موجودي كه هنوز به چنين خانه‌هايي راه نيافته‌اند، كمتر مي‌شود. به خاطر بياوريد استفاده از موبايل براي مكالمه «پسند» (نگار جواهريان) و نامزدش «قاسم»(اميرحسين آرمان) را، يا همينطور تأكيد «هرمز»(اصغر همت) را براي تماشاي فوتبال در تلويزيون اي‌سي‌دي، اما به‌رغم وجود اين ابزارهاي مدرن نيز، صميميت آدم‌ها با يكديگر رنگ نمي‌بازد و كماكان بر همدلي و مهرباني خويش استوارند چراكه آنها ريشه‌هاي خويشاوندي‌شان را در دل با هم پيوند زده‌اند تا در عزا و عروسي يار و ياور همديگر باشند. از اين‌رو است كه مي‌توان ادعا كرد «يه حبّه قند» تعريف و تصوير دقيقي از سينماي «ملّي» مورد نظر تماشاگر است، البته در سينماي ايران، مي‌شود چند نمونه مشابه با اين فيلم پيدا كرد. از جمله «مهمان مامان»، «درخت گلابي» و «اجاره‌نشين‌ها» كه علاوه بر داشتن فصل‌هاي مشتركي با «يه حبّه قند»، از فضا و ساختار نسبتاً نزديكي هم با فيلم ميركريمي برخوردارند، به خصوص در مهمان مامان و درخت گلابي، همين نگاه مثبت و تأييدكننده به خانواده و ريشه‌هاي محافظ آن وجود دارد. از طرفي فيلم پيشين ميركريمي، «به همين سادگي» هم گرچه اثر جمع و جور و كم‌بازيگرتري است نسبت به «يه حبّه قند»، در همين حال و هوا و با دغدغه اصالت‌هاي خانواده ايراني ساخته و روايت مي‌شود.
با تمام اين تفاسير، از آنجا كه به دشواري مي‌توان ذائقه و واكنش تماشاگر ايراني را به فيلم‌ها پيش‌بيني كرد، بايد منتظر ماند و ديد در اكران دو فيلم خانواده‌محور اما متضاد در ديدگاه و قضاوت، مخاطب ايراني به كدام‌يك روي خوش مي‌دهد. به «سعادت‌آباد» كه باب طبع نسل جوان است و بيشتر مسائل آنها را در قالب خانواده مطرح مي‌كند يا «يه حبّه قند» كه اتفاقاً برعكس، قدرت جذب انواع خانواده‌ها و با سلايق مختلف را دارد؟! هيچ چيز معلوم نيست.
حجازی