وقتی ترکش، جوری از بلندای خاکریز عبور میکرد که قامت قنوت گرفته رزمندهای را در خون مینشاند و نمازی را که در سنگر آغاز شده بود، در بهشت به پایان میرساند ... وقتی ولیچرهای بوی عطر گرفته، سجاده نماز جانبازی قرار میگرفت و تمام همتش آن بود که سنگینی نیایش او را تحمل کند تا طمانینه یک معراج را به هم نزند ... وقتی دستهای کوچک طفلی عصای وضوی پدری میگشت که روشنایی چشمانش را در زاویه سنگری تقدیم آسمانها کرده بود ... و وقتی ترنم اذان فرزندی از اسارت بازآمده، آسمان دل مادرت را به هیجان میکشاند، خداوند با مباهات ملائکش را به تماشای راز خلقت آدمی فرا میخواند.
به گزارش صراط به نقل از تابناک، این بخشی از مقدمه کتاب «شکستههای ایستاده» از انتشارات «صریر» وابسته به بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس است که در 140 صفحه منتشر شده است.

«شکستههای ایستاده» خاطرات برگزیده فراخوان ضیافت عشق است که در سال 1385 برگزار شد و به انتخاب مصطفی رحیمی در این کتاب گرد هم آمدهاند. خاطراتی با مضووع نماز و نیایش ایثارگرانی که در پاسخ به این فراخوان به دبیرخانه آن ارسال شدهاند.
خاطره نمازی در آغوش موج از قاسم مقیمپور بیژنی در صفحه 51 کتاب «شکستههای ایستاده» درج شده است که با هم مرور میکنیم:
وقتی که در عملیات کربلای 3 دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم و من نگران و متحیر٬ ستون در حال حرکت را در داخل آب کنترل میکردم٬ دیدم یکی از بچهها سرش را بدون حرکت داخل آب قرار داده است. نگران شدم. شانهاش را گرفتم و تکان دادم و سرش را بلند کردم. با نگرانی و تعجب پرسیدم: چی شده؟ چرا تکان نمیخوری؟ خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت: مشغول نماز شب بودم. در ضمن با طناب متصل به ستون٬ بقیه را همراهی میکردم.
اطمینان و آرامش این نوجوان بسیجی٬ زبانم را بند آورده بود. گفتم: اشکالی ندارد. ادامه بده٬ التماس دعا.
صبح روی سکوی «الأمیه» آن نوجوان اولین شهیدی بود که به دیدار پروردگار نایل آمد.