حرف اما حرف مميزي و داستان چگونگي انتشار آثار ادبي كلاسيك فارسي نيست كه سخن گفتن از چند و چون آن و طرفيني كه انگار همه با مدرك و سند بر ادعاي خود ثابت قدمهستند نه تنها در حوصله خوانندگان كه در حوصله نگارنده نيز نميگنجد.
دو سال قبل از آغاز اين گزارش يادم هست در سفري به سرزمين فراموش شده افغانستان توفيق مشاهده نزديك شهر بلخ به من دست دادو بدون شك برترين جاذبه آن نيز خانهاي بود كه گفته ميشد منزل بهاءالدين ولد پدر مولانا بود كه زادگاه مولاناي زبان و ادبيات فارسي نيز به شمار ميرود و در اين خرابهها وقتي پيگير خط و خطوط قرمز رنگي شدم كه بر در و ديوار اين كهن بوم و بر پارسي شدم پاسخ شنيدم كه باستانشناسان ترك براي بازسازي اين منزل اين علامات را ترسيم كرده و به نوعي اين بنا را به عنوان بخشي از جاذبه توريستي مرتبط با مولانا به نام خود در حال ثبت و ضبط هستند و اين آغاز شنيده شدن زنگ باختن قافيه در اين ماجرا از سوي ماست؛ ماجرايي كه در آن و به منظور ثبت يك ميراث ادبي در سويي به برگزاري سالانه چند نشست و سخنراني محدود و احياناً جلسات نقد چندين و چندباره مولانا پژوهي بسنده ميشود و در سوي ديگر يك جاذبه گردشگري و نوعي باور عمومي در ميان مردم به وجود ميآيد كه رمان يك نويسنده ترك در رابطه با مولانا در كشور خود در كمي بيش از يك سال بيش از ۱۶۰ مرتبه مورد تجديد چاپ قرار ميگيرد.
اما سر اين همه رازآلودي و اقبال به مولانا در چيست؟ آيا شوريدگي و صوفيگري ذكر شده در منش و افكار و انديشههاي اوست كه در گذر ساليان و در ميان تمامي عناصر و زندگي مدرن امروزي توانسته است دوباره سر از خاك برآورد و نامي براي خود دست و پا كند يا اينكه انديشه و كلام مولاناست كه با وجود قرنها گذر از آن در رجعتي تاريخي براي مردمان سرزمين خود و حتي بدون اغراق براي تمامي جهان، نام و كلامي تازه به شمار ميرود.
حكايت برخي جريانات زودگذر كه تمايل به رفتن ندارند
در ميان علاقهمندان به كلام مولانا و مولوي پژوهان كشور ميتوان به افرادي برخورد كه اقبال عمومي و جهاني به مولانا را در صورتي كه بدون توجه به جوهره و ذات تفكر او باشد، جرياني زودگذر و نسيمي گذرا دانستهاند كه با وجود اقبال موقت نميتواند براي مدت مديدي نمايندگي يك جريان فكري در رابطه با مولانا را به نام خود به ثبت برساند. از جمله اين افراد علي محمد حقشناس است كه در تازهترين اظهار نظر خود در اين رابطه متذكر شده است: بسياري از سر و صداهاي موجود در دنيا پيرامون مقام مولانا موجي است كه نميماند. علت اين صحبت من هم اين است كه اين جريانات در واقع همگي سايهاي از مولانا را با خود همراه دارد و نه مايه او را.
وي همچنين ادامه ميدهد كه منظور وي از مايه، جوهره تفكر موجود در ميان اشعار و گفتار بر جاي مانده از مولاناست كه تنها اگر هر كسي خود را به گونهاي تربيت كند كه او آن مخاطبي كه مولانا در اشعارش ميخواندش و اين همت را داشته باشد تا آني باشد كه مولانا در درون باطن انساني ميجويدش، ميتواند آن را كسب كند.
از اين نگاه انديشه مولاناست كه مايه حقيقي اقبال كنوني به وي است؛ انديشهاي كه دكتر محمد فنايي اشكوري استاديار گروه فلسفه پژوهشكده امام خميني(ره) در رابطه با آن ميگويد: پيام معنوي مولانا به جهانيان اين است كه آنچه ميتواند به طريق بنيادي و عميق انسانها را به كمال و سعادت برساند و به دلهاي آدميان در زندگي وحدت بخشد، عشق به خداست، يعني عشق به حقيقت نهايي كه در فطرت همه انسانهاست كه اگر شكوفا شود، انسانها را به همه خواستههاي حقيقي خود ميرساند و آنها را از تمام رنجها رهايي ميدهد.
كلام رازآلود مولانا قرنهاست كه مسحور ميكند
جادوي كلام مولانا در قرون گذشته يكيك از مهمترين و اعجاب انگيزترين موضوعاتي بوده است كه در رابطه با اشعار وي مورد توجه بوده است. از اظهارنظرهاي جامي در رابطه با اشعار وي كه جهان را با اشعار وي بينياز از هر كلام ديگري دانست تا مولوي پژوهاني مانند آن ماري شيمل كه به رغم غير ايراني بودن، به واسطه جادوي كلام مولانا او را براي همراه ساختن با زندگي پژوهشي خود انتخاب كردهاند.
شيمل راز جذابيت مولانار ا در نوشتهها و پژوهشهاي خود در بخش محتوا و كلام تقسيمبندي كرده و در اين راستا با اشاره به موضوع سمبليسم حرف در كلام مولانا نوع به كارگيري عبارت و كلمات را در انديشه مولانا به گونهاي هوشمندانه و رازناك معرفي ميكند كه موجب اقبال عمومي قابل اعتنايي به آثار وي ميشود.
پرويز عباسي داكاني از اساتيد دانشگاه و از مولويپژوهان كشور در اين رابطه ميگويد: برخي از مفسران يكيك از جاذبههاي كلام مولانا را فرامكاني و فرازماني بودن آن عنوان كردهاند تا جايي كه برخي در اين باره گفتهاند مولانا كتاب خود را بدون نام خدا نيز آغاز كرده است. در پاسخ به اين سؤال اما دو دسته پاسخ تاكنون عنوان شده كه هر يك در نوع خود شنيدني است. برخي معتقدند مولانا در اولين داستان مثنوي كه همان روايت معروف پادشاه و كنيزك است به زيركي به اين موضوع اشاره كرده است. در اين قصه حكيمان براي درمان كنيزك اذعان ميدارند كه هر يك از ما خود مسيح عالمي است و اشارهاي به اين موضوع نكردند كه خواست خدا هم براي افاقه درمان كنيزك نياز است و حتي به دلشان نيز اين موضوع نيفتاده است. اين موضوع در ادامه به اين اشاره مولانا منتهي ميشود كه تمام جان و حرف كلام من خداست و تنها به صورت ظاهري آن را عنوان نكردهام. داكاني ادامه ميدهد: برخي ديگر از مفسران از جمله زندهياد آن ماري شيمل به موضوع سمبليسم حروف در عرفان ايراني اشاره ميكنند، در اين رابطه سخنان زيادي زده است، اما به طور خلاصه بايد گفت در نزول قرآن كريم اولين حرف به كار رفته الف است اما در قرآن كريم اولين حرف آغازكننده كلام وحي «ب» است. برخي با استفاده از اين موضوع گفتهاند كه مولانا در مقابل بخوان خداوند كه با اقراء آغاز ميشود از جان خود خواسته است تا بشنود و اين شنوندگي است كه او را به كلام عجيب مولانا در نينامه هدايت ميكند.
داكاني همچنين به اين موضوع اشاره ميكند كه برخي از انديشههاي صوفيانه معتقد است همه قرآن در سوره حمد و همه سوره حمد در بسمالله الرحمن الرحيم و همه بسمالله در حرف ب و همه حرف ب در نقطه زيرين آن خلاصه شده است كه آن نقطه نماد انسان كامل است و مولانا نيز در همين راستا بوده است كه گرچه به ظاهر بدون نام خدا ولي در عمل با همان باي بسمالله است كه كلام خود را آغاز كرده است و اين جلوه رازآلود است كه در نهايت مولانا را چه در زمان حيات و چه درحال زنده نگه داشته است.
فطرت حقشناس در هر عصر مولانا را انكار نميكند
شكي نيست كه اقبال جديد به عرفان چه از نوع حقيقي و چه از نوع كاذب آن در عرصه نشر اين روزها بازار خوبي رابراي عده بسياري از سودجويان در اين عرصه فراهم كرده است؛ عرصهاي كه در آن ميتوان به روشني مشاهده كرد كه تنها هدف از ارائه مطالبي با موضوعات عرفاني به مخاطبان، ايجاد نوعي حس خلسه و بيتفاوتي و خلسه مجازي در درون آن بوده و اصالت انديشه در آن مد نظر نيست.
مولانا و آثار توليد شده درباب انديشههاي او اما در روندي مخالف با اين جريان بسياري از مخاطبان جديد و مدرن خود را با آماجي از انديشههاي ناب و ناشناخته در باب خود شناسي دعوت ميكنند كه به قول مولوي شناس برجسته معاصر مير جلالالدين كزازي موجب انتقال حس آموختاري و انگيختاري كلام مولانادر جان مخاطب ميشود.
اين دو حس محرك كهنگي ناپذير كه كلام مولانا نماينده آن است به گونهاي در جان و بطن زبان فارسي و ساختار ادبيات عرفاني ايران نشسته است. به اعتقاد كزازي اگر كسي بخواهد از باورها و انديشههاي نهانگرايانه و درويشانه ايرانيان به بسندگي آگاهي بيابد، بيگمان نخستين آبشخور و بنياديترين سرچشمه آن مثنوي معنوي است. از اين رو است كه مثنوي را بايد شاهكاري آموختاري بدانيم و گونهاي ادب كه به آن ادب اندرزين ميگوييم. با اين حال شگفتي بزرگ در مثنوي معنوي آن است كه تنها در آموختن نميماند و شاهكاري انگيختاري هم هست.
از سوي ديگر رازآلودگي كلام مولانا جداي از قصهها و نكتههاي موجود در مثنوي در ذات و نهاد خود او نيز تثبيت شده است.
كزازي درباره اين رازآلودگي و آنچه مخاطب را به آن ترغيب ميكند، ميگويد: در واقع اين مولانا نيست كه مثنوي را ميسرايد، مثنوي بر جان و زبان او روان ميشود. شنيدهام كه ستوني در قونيه است كه گويند مولانا دور آن ميگشته و سرمست مثنوي را ميسروده است و ديگران مينوشتند اما حقيقت آن است كه اين حس اثبات كننده اين است كه اين سرودن به خواست او نيست بلكه مثنوي در جانش روان ميشده است. او بستر رودي است كه آن رود مثنوي است. او خيزابههاي انديشه و آزمون دروني را ستانده و بازگفته است. در واقع مولانا در مثنوي سخنور نيست. سخن در او ميجوشد مثل آب در چشمهسار و ما ميدانيم كه چشمه سار نميداند كه آب در آن ميجوشد.
ما و حكايت هميشگي فراموشيمان
آنچه از نظر چند نفر از محققان و مولوي پژوهان برجسته كشور مطرح شد تنها گوشهاي از جذبه كلام مولانا است كه از پس قرون و اعصار جايگاه خود را حافظه و بطن روحاني مخاطبان پارسي زبان و پارسي شناس خود حفظ كرده است؛ جذبهاي كه در كنار جاذبه مكاني آرامگاه منسوب به وي توانسته است در پس ساليان دراز مولاناي زبان فارسي را به شاعري ترك زبان مبدل كند. روزهايي كه گذشت مصادف بود با سالروز توليد اين ستون ادب فارسي؛ شاعر افسانهاي كه سهم او از يادكردش در زادروزش در ايران، تنها چند سخنراني و نشست و احياناً اجراي موسيقي بود و بس؛ مولانايي كه نه تنها او، نام و يادش كه آرامگاه پير و مراد عرفانيش، شمس تبريزي نيز در شهرستان خوي در كشور زادگاه و مادري او تن به خاك فراموشي ميسپارد و ديگراني كه امروز به حكم سياست و جغرافيا خود را ديگراني جداي از سرزمين كهن ايران ميدانند، او را و اصالت زبان و نام او را به نام خود سكه ميزنند كه اين همه كمترين حاصل فراموشي ماست.
دو سال قبل از آغاز اين گزارش يادم هست در سفري به سرزمين فراموش شده افغانستان توفيق مشاهده نزديك شهر بلخ به من دست دادو بدون شك برترين جاذبه آن نيز خانهاي بود كه گفته ميشد منزل بهاءالدين ولد پدر مولانا بود كه زادگاه مولاناي زبان و ادبيات فارسي نيز به شمار ميرود و در اين خرابهها وقتي پيگير خط و خطوط قرمز رنگي شدم كه بر در و ديوار اين كهن بوم و بر پارسي شدم پاسخ شنيدم كه باستانشناسان ترك براي بازسازي اين منزل اين علامات را ترسيم كرده و به نوعي اين بنا را به عنوان بخشي از جاذبه توريستي مرتبط با مولانا به نام خود در حال ثبت و ضبط هستند و اين آغاز شنيده شدن زنگ باختن قافيه در اين ماجرا از سوي ماست؛ ماجرايي كه در آن و به منظور ثبت يك ميراث ادبي در سويي به برگزاري سالانه چند نشست و سخنراني محدود و احياناً جلسات نقد چندين و چندباره مولانا پژوهي بسنده ميشود و در سوي ديگر يك جاذبه گردشگري و نوعي باور عمومي در ميان مردم به وجود ميآيد كه رمان يك نويسنده ترك در رابطه با مولانا در كشور خود در كمي بيش از يك سال بيش از ۱۶۰ مرتبه مورد تجديد چاپ قرار ميگيرد.
اما سر اين همه رازآلودي و اقبال به مولانا در چيست؟ آيا شوريدگي و صوفيگري ذكر شده در منش و افكار و انديشههاي اوست كه در گذر ساليان و در ميان تمامي عناصر و زندگي مدرن امروزي توانسته است دوباره سر از خاك برآورد و نامي براي خود دست و پا كند يا اينكه انديشه و كلام مولاناست كه با وجود قرنها گذر از آن در رجعتي تاريخي براي مردمان سرزمين خود و حتي بدون اغراق براي تمامي جهان، نام و كلامي تازه به شمار ميرود.
حكايت برخي جريانات زودگذر كه تمايل به رفتن ندارند
در ميان علاقهمندان به كلام مولانا و مولوي پژوهان كشور ميتوان به افرادي برخورد كه اقبال عمومي و جهاني به مولانا را در صورتي كه بدون توجه به جوهره و ذات تفكر او باشد، جرياني زودگذر و نسيمي گذرا دانستهاند كه با وجود اقبال موقت نميتواند براي مدت مديدي نمايندگي يك جريان فكري در رابطه با مولانا را به نام خود به ثبت برساند. از جمله اين افراد علي محمد حقشناس است كه در تازهترين اظهار نظر خود در اين رابطه متذكر شده است: بسياري از سر و صداهاي موجود در دنيا پيرامون مقام مولانا موجي است كه نميماند. علت اين صحبت من هم اين است كه اين جريانات در واقع همگي سايهاي از مولانا را با خود همراه دارد و نه مايه او را.
وي همچنين ادامه ميدهد كه منظور وي از مايه، جوهره تفكر موجود در ميان اشعار و گفتار بر جاي مانده از مولاناست كه تنها اگر هر كسي خود را به گونهاي تربيت كند كه او آن مخاطبي كه مولانا در اشعارش ميخواندش و اين همت را داشته باشد تا آني باشد كه مولانا در درون باطن انساني ميجويدش، ميتواند آن را كسب كند.
از اين نگاه انديشه مولاناست كه مايه حقيقي اقبال كنوني به وي است؛ انديشهاي كه دكتر محمد فنايي اشكوري استاديار گروه فلسفه پژوهشكده امام خميني(ره) در رابطه با آن ميگويد: پيام معنوي مولانا به جهانيان اين است كه آنچه ميتواند به طريق بنيادي و عميق انسانها را به كمال و سعادت برساند و به دلهاي آدميان در زندگي وحدت بخشد، عشق به خداست، يعني عشق به حقيقت نهايي كه در فطرت همه انسانهاست كه اگر شكوفا شود، انسانها را به همه خواستههاي حقيقي خود ميرساند و آنها را از تمام رنجها رهايي ميدهد.
كلام رازآلود مولانا قرنهاست كه مسحور ميكند
جادوي كلام مولانا در قرون گذشته يكيك از مهمترين و اعجاب انگيزترين موضوعاتي بوده است كه در رابطه با اشعار وي مورد توجه بوده است. از اظهارنظرهاي جامي در رابطه با اشعار وي كه جهان را با اشعار وي بينياز از هر كلام ديگري دانست تا مولوي پژوهاني مانند آن ماري شيمل كه به رغم غير ايراني بودن، به واسطه جادوي كلام مولانا او را براي همراه ساختن با زندگي پژوهشي خود انتخاب كردهاند.
شيمل راز جذابيت مولانار ا در نوشتهها و پژوهشهاي خود در بخش محتوا و كلام تقسيمبندي كرده و در اين راستا با اشاره به موضوع سمبليسم حرف در كلام مولانا نوع به كارگيري عبارت و كلمات را در انديشه مولانا به گونهاي هوشمندانه و رازناك معرفي ميكند كه موجب اقبال عمومي قابل اعتنايي به آثار وي ميشود.
پرويز عباسي داكاني از اساتيد دانشگاه و از مولويپژوهان كشور در اين رابطه ميگويد: برخي از مفسران يكيك از جاذبههاي كلام مولانا را فرامكاني و فرازماني بودن آن عنوان كردهاند تا جايي كه برخي در اين باره گفتهاند مولانا كتاب خود را بدون نام خدا نيز آغاز كرده است. در پاسخ به اين سؤال اما دو دسته پاسخ تاكنون عنوان شده كه هر يك در نوع خود شنيدني است. برخي معتقدند مولانا در اولين داستان مثنوي كه همان روايت معروف پادشاه و كنيزك است به زيركي به اين موضوع اشاره كرده است. در اين قصه حكيمان براي درمان كنيزك اذعان ميدارند كه هر يك از ما خود مسيح عالمي است و اشارهاي به اين موضوع نكردند كه خواست خدا هم براي افاقه درمان كنيزك نياز است و حتي به دلشان نيز اين موضوع نيفتاده است. اين موضوع در ادامه به اين اشاره مولانا منتهي ميشود كه تمام جان و حرف كلام من خداست و تنها به صورت ظاهري آن را عنوان نكردهام. داكاني ادامه ميدهد: برخي ديگر از مفسران از جمله زندهياد آن ماري شيمل به موضوع سمبليسم حروف در عرفان ايراني اشاره ميكنند، در اين رابطه سخنان زيادي زده است، اما به طور خلاصه بايد گفت در نزول قرآن كريم اولين حرف به كار رفته الف است اما در قرآن كريم اولين حرف آغازكننده كلام وحي «ب» است. برخي با استفاده از اين موضوع گفتهاند كه مولانا در مقابل بخوان خداوند كه با اقراء آغاز ميشود از جان خود خواسته است تا بشنود و اين شنوندگي است كه او را به كلام عجيب مولانا در نينامه هدايت ميكند.
داكاني همچنين به اين موضوع اشاره ميكند كه برخي از انديشههاي صوفيانه معتقد است همه قرآن در سوره حمد و همه سوره حمد در بسمالله الرحمن الرحيم و همه بسمالله در حرف ب و همه حرف ب در نقطه زيرين آن خلاصه شده است كه آن نقطه نماد انسان كامل است و مولانا نيز در همين راستا بوده است كه گرچه به ظاهر بدون نام خدا ولي در عمل با همان باي بسمالله است كه كلام خود را آغاز كرده است و اين جلوه رازآلود است كه در نهايت مولانا را چه در زمان حيات و چه درحال زنده نگه داشته است.
فطرت حقشناس در هر عصر مولانا را انكار نميكند
شكي نيست كه اقبال جديد به عرفان چه از نوع حقيقي و چه از نوع كاذب آن در عرصه نشر اين روزها بازار خوبي رابراي عده بسياري از سودجويان در اين عرصه فراهم كرده است؛ عرصهاي كه در آن ميتوان به روشني مشاهده كرد كه تنها هدف از ارائه مطالبي با موضوعات عرفاني به مخاطبان، ايجاد نوعي حس خلسه و بيتفاوتي و خلسه مجازي در درون آن بوده و اصالت انديشه در آن مد نظر نيست.
مولانا و آثار توليد شده درباب انديشههاي او اما در روندي مخالف با اين جريان بسياري از مخاطبان جديد و مدرن خود را با آماجي از انديشههاي ناب و ناشناخته در باب خود شناسي دعوت ميكنند كه به قول مولوي شناس برجسته معاصر مير جلالالدين كزازي موجب انتقال حس آموختاري و انگيختاري كلام مولانادر جان مخاطب ميشود.
اين دو حس محرك كهنگي ناپذير كه كلام مولانا نماينده آن است به گونهاي در جان و بطن زبان فارسي و ساختار ادبيات عرفاني ايران نشسته است. به اعتقاد كزازي اگر كسي بخواهد از باورها و انديشههاي نهانگرايانه و درويشانه ايرانيان به بسندگي آگاهي بيابد، بيگمان نخستين آبشخور و بنياديترين سرچشمه آن مثنوي معنوي است. از اين رو است كه مثنوي را بايد شاهكاري آموختاري بدانيم و گونهاي ادب كه به آن ادب اندرزين ميگوييم. با اين حال شگفتي بزرگ در مثنوي معنوي آن است كه تنها در آموختن نميماند و شاهكاري انگيختاري هم هست.
از سوي ديگر رازآلودگي كلام مولانا جداي از قصهها و نكتههاي موجود در مثنوي در ذات و نهاد خود او نيز تثبيت شده است.
كزازي درباره اين رازآلودگي و آنچه مخاطب را به آن ترغيب ميكند، ميگويد: در واقع اين مولانا نيست كه مثنوي را ميسرايد، مثنوي بر جان و زبان او روان ميشود. شنيدهام كه ستوني در قونيه است كه گويند مولانا دور آن ميگشته و سرمست مثنوي را ميسروده است و ديگران مينوشتند اما حقيقت آن است كه اين حس اثبات كننده اين است كه اين سرودن به خواست او نيست بلكه مثنوي در جانش روان ميشده است. او بستر رودي است كه آن رود مثنوي است. او خيزابههاي انديشه و آزمون دروني را ستانده و بازگفته است. در واقع مولانا در مثنوي سخنور نيست. سخن در او ميجوشد مثل آب در چشمهسار و ما ميدانيم كه چشمه سار نميداند كه آب در آن ميجوشد.
ما و حكايت هميشگي فراموشيمان
آنچه از نظر چند نفر از محققان و مولوي پژوهان برجسته كشور مطرح شد تنها گوشهاي از جذبه كلام مولانا است كه از پس قرون و اعصار جايگاه خود را حافظه و بطن روحاني مخاطبان پارسي زبان و پارسي شناس خود حفظ كرده است؛ جذبهاي كه در كنار جاذبه مكاني آرامگاه منسوب به وي توانسته است در پس ساليان دراز مولاناي زبان فارسي را به شاعري ترك زبان مبدل كند. روزهايي كه گذشت مصادف بود با سالروز توليد اين ستون ادب فارسي؛ شاعر افسانهاي كه سهم او از يادكردش در زادروزش در ايران، تنها چند سخنراني و نشست و احياناً اجراي موسيقي بود و بس؛ مولانايي كه نه تنها او، نام و يادش كه آرامگاه پير و مراد عرفانيش، شمس تبريزي نيز در شهرستان خوي در كشور زادگاه و مادري او تن به خاك فراموشي ميسپارد و ديگراني كه امروز به حكم سياست و جغرافيا خود را ديگراني جداي از سرزمين كهن ايران ميدانند، او را و اصالت زبان و نام او را به نام خود سكه ميزنند كه اين همه كمترين حاصل فراموشي ماست.
میثم نو اندیش