۰۴ مهر ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۰

خاطره بازی با نوستالوژی‌های دهه 60+تصاویر

من یک دانش‌آموز دهه 60 هستم با تمام خاطرات و نوستالوژی‌هایی که من و تمام همکلاسی‌هایم داریم، خاطرات و دل‌مشغولی‌های من و تمام هم‌شاگردی‌هایم با خاطرات دانش‌آموزان امروز متفاوت است.
کد خبر : ۳۲۴۶۴۵

صراط: من یک دانش‌آموز دهه 60 هستم با تمام خاطرات و نوستالوژی‌هایی که من و تمام همکلاسی‌هایم داریم، خاطرات و دل‌مشغولی‌های من و تمام هم‌شاگردی‌هایم با خاطرات دانش‌آموزان امروز متفاوت است.

به گزارش فارس از تبریز، من یک دانش‌آموز دهه 60 هستم با تمام دل مشغولی‌ها، خاطرات و نوستالوژی‌هایی که من و تمام همکلاسی‌هایم داریم.

مهر مهربانی که از راه می‌رسد و تمام کوچه‌های شهر و دیارم بوی ماه مهر، ماه مدرسه را به خود می‌گیرد و دانش‌آموزان با یک شاخه گل در دست به گلستان علم و دانایی قدم  می‌گذارند و با همدیگر شعر "باز آمد بوی ماه مدرسه "را می‌خوانند و هم‌شاگردی سلام را در گوش هم زمزمه می‌کنند من نیز دلتنگ روزهای مدرسه می‌شوم.

دلتنگ روزهای مدرسه در دهه 60، دهه‌ای که خیلی سختی کشیدیم و تمام سختی‌ها و حسرت‌هایمان خاطره شد.

من یک دانش‌آموز دهه 60 هستم با تمام خاطرات و نوستالوژی‌هایی که من و تمام همکلاسی‌هایم داریم، خاطرات و دل مشغولی‌های من و تمام هم شاگردی‌هایم با خاطرات دانش‌آموزان امروز متفاوت است.

ما دانش‌آموزان دهه 60در شهریور ماه از خرید کیف و لوازم التحریر خارجی ذوق نمی‌کردیم یعنی اصلا نوشت‌افزار خارجی نبود که ببینیم پدر و مادرها برایمان می‌خرند تا ذوق بکنیم یا نه، ما فقط یک نوع دفتر داشتیم که آن هم دفترهای کاهی تعاونی بود که رویش نوشته شده بود تعلیم و تعلم عبادت است و هر سال همان دفتر تعاونی را نیز نمی‌خریدیم چون دفترهای سال قبل که برگ‌هایی از آن سفید مانده بود را استفاده می‌کردیم و البته برای خرید انواع کتاب کمک آموزشی نیز با دوستانمان مسابقه نداشتیم.

ما دانش‌آموزان دهه 60 نیمکت‌های یک نفره نداشتیم که دور از هم بنشینیم، میز و نیمکت‌های ما چوبی و سه نفره بود که موقع امتحانات یکی از ما پائین می‌رفت و دو نفر دیگر روی نیکمت به سئوالات پاسخ می‌دادیم و یک کیف وسط می‌گذاشتیم تا مبادا ورقه همدیگر را ببینیم.

ما در مدرسه شادیهایمان را تقسیم می‌کردیم و زنگ تفریح که می‌شد مدرسه از هیاهو و شادی ما پر می‌شد.

من یک دانش‌آموز دهه 60 هستم با تمام خاطرات و نوستالوژی‌هایی که مخصوص من و همشاگردی‌های من است. ما تفریحات سالمی داشتیم و چه ذوق مرگ می‌شدیم برای داشتن خط‌کش‌های متحرک و چقدر هیجان داشتیم برای عکس برگردان‌هایی که محکم بر روی مچ دست خود می‌کوبیم تا عکس آن روی مچ دست بیفتد و بعد دو تا خط می‌کشیدیم و می‌شد ساعت مچی.

چرخ و فلک‌های دم مدرسه یادش به خیر

چرخ و فلک‌های دم مدرسه نیز یادش به خیر باد. تا از مدرسه می‌آمدیم سوار آن می‌شدیم و تمام خستگی‌های درس و مدرسه از یادمان می‌رفت.

 خاطره بازی با نوستالوژی‌های دهه 60+تصاویر

کارت های صدآفرین و 20 تومنی‌های پدرم

ما دهه شصتی‌ها هیچ وقت کارت‌های صد آفرین و هزار آفرین را فراموش نمی‌کنیم که خانم معلم مهربان در دفترهایمان می‌چسباند و چه ذوقی می‌کردم وقتی پدرم برای هرکارت صد آفرین 20 تومان به من جایزه می‌داد. کارت صد آفرین‌هایمان را جمع می‌کردیم وقتی چند تا از این کارت ها گرفتیم یک هدیه ناقابل هم دریافت می‌کردیم و هیچ‌وقت نوشته زیر کارت‌های صد آفرین را فراموش نمی‌کنم که نوشته بود " من با سلاح درسم ، با رهنمود قران، میرم به جنگ دشمن "

لیوان‌های قرمز رنگ تاشو دوران مدرسه نیز خاطرات خاص خود را دارد. ما بچه دبستانی‌ها باید این لیوان مخصوص خود را حتما به مدرسه می بردیم ، یک نفر به نام مامور آب خوری در مدارس بود  که اسم دانش اموزانی را که بدون لیوان آب می خوردند را می نوشت برای همین هر کدام از ما بروبچ مشتری این لیوان‌ها بودیم.

تارعنکبوت با مداد تراش و پوست پرتقال

بازی‌ها و دل مشغولی‌های ما هفت سنگ بود و پیل دسته و تیله بازی، یادش به خیر باد با آب و مایع ظرفشویی کف درست کرده، در لوله خالی خودکار بیک فوت می‌کردیم تا حباب درست شود. با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می‌کردیم و البته باید گفت ما هم برای خودمان مخترعی یا مکتشفی بودیم.

هر صبح با "بچه‌های انقلاب"

من که همین الان نیز عاشق رادیو هستم آن موقع‌ها نیز  رادیو را بیشتر از تلویزیون دوست داشتم و هنوز یادم هست هر روز صبح  که می‌خواستم به مدرسه بروم  ساعت 6:40 تا 7 صبح رادیو برنامه "بچه‌های انقلاب”  را پخش می‌کرد و من بعد از شنیدن این برنامه و خوردن صبحانه به مدرسه می‌رفتم.

یادش به خیر صف‌های طولانی نان و شیر و کپسول‌های گازی که در صف‌های طولانی منتظر می‌شدیم تا آن را پرکنیم و در کنار آن بخاری‌های نفتی نیز جزو خاطرات و نوستالوژی‌های فراموش نشدنی ماست در صف‌های طولانی برای گرفتن نفت.

خاطره بازی با نوستالوژی‌های دهه 60+تصاویر

ما بچه های کارتون‌های سیاه و سفید بودیم

ما آن موقع دوستی‌هایمان واقعی بود، نه موبایل داشتیم، نه لب تاپ و نه تبلتی که با آن پز مد روز بودن بدهیم ،چیزی به نام  اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی نداشتیم که بتوانیم در شبکه‌های اجتماعی همدیگر را لایک بکنیم، برای هم استیکر نمی‌فرستادیم، ما به جای استیکر فرستادن‌ها به خانه‌های همدیگر می‌رفتیم و دور هم جمع شده با هم درس خوانده و تلویزیون می‌دیدم. تلویزیونی که فقط دو شبکه داشت، شبکه یک و دو که البته سیاه و سفید بود.

ما بر و بچه‌های دهه 60 در تلویزیون‌های سیاه و سفیدمان دو تا خانم مجری خوب و مهربان داشتیم خانم خامنه و خانم رضایی که همیشه به ما درس مهربانی می‌دادند از قاب جادویی تلویزیون، آنها بخش جدایی‌ناپذیر نوستالوژی‌های ما بچه‌های دهه 60 هستند.

این روزها هر پدر و مادرى وقتى در فروشگاه‌ها بسته‌بندی کارتون‌هاى نسل هزاره سوم می‌بیند که مملو از عکس‌ها و اسامی ناشناخته و عجیب و غریبی است و شخصیت‌های خشن و جنگجویی که روی هر کدام از این بسته‌ها حک شده است بی اختیار یاد روزهایی می‌افتد که تلویزیون دو شبکه داشت و هر شبکه یک ساعت براى بچه‌ها برنامه پخش مى‌کرد که همین یکى - دو کارتون و چند میان پرده عروسکى ساخت وطن بزرگ‌ترین سرگرمى تصویرى آن نسل بود.

کارتون‌هایی که بچه یتیم‌ها قهرمانش بودند

عروسک‌های هادی و هدی، کارتون "دختری به نام نل"، " حنا در مزرعه" ، "پسر شجاع" ، هاچ زنبور عسل و چند دیگر کارتون دیگر و فیلم‌هایی مثل "سلطان و شبان "، "جنگجویان کوهستان"، "سال‌های دور از خانه"، از دوست داشتنی‌ترین فیلم‌ها و کارتون‌های این دو شبکه بود. کارتون‌هاى دوست داشتنى و داستان‌هایى که هرگز از ذهن ما محو نخواهند شد. کارتون‌هایى که هم دلنشین بودند، هم آموزنده، کارتون‌هایی که بچه یتیم‌ها قهرمان‌هایش بودند و البته بعضى‌هایشان سریالى بودند و 6 ماه تا یک سال طول مى‌کشید تا به پایان برسند.

قصه‌های آقای حکایتی

در این دو شبکه سیاه و سفید آقای حکایتی هم برای ما دهه شصتی‌ها حکایت‌ها داشت، او که با آواز می‌خواند " یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود روبه روی بچه‌ها قصه‌گو نشسته بود، قصه‌گو قصه می‌گفت، قصه شاه و پری "

بعد از دیدن و شنیدن حکایت، آقای ایمنی درس صرفه‌جویی می‌داد و می‌آموخت که همیشه باید لامپ اضافی خاموش باشد هنوز هم در گوشمان است که می‌گفت: امروز درس چی داریم، درس ایمنی داریم شما بگو ببینم فرزند نازنینم، هرگز نشه فراموش لامپ اضافه خاموش.

آقای دیدنی‌ها

هر شب جمعه نیز صدای آقای دیدنی‌ها ما را به خود می‌خواند و صدای خواننده محبوب آن زمان که آهنگ گل می‌روید به باغ گل می‌روید، با شبنم صبحگاه رخ می‌شوید را اجرا می‌کرد به آهنگ پر طرفدار ان زمان تبدیل شده بود.

آژیر قرمز کابوس ما بچه‌های دهه 60

در کنار همه این خاطرات و نوستالوژی‌ها، ما دانش‌آموزان دهه 60، دانش‌آموزان روزهای سخت هستیم، دوران مدرسه ما با ترس و اضطراب روزهای جنگ گذشت، جنگ یک پدیده شوم است که خدا نکند هیچ کودکی و هیچ دانش اموزی طعم تلخ جنگ را بچشد و وقتی وارد گلستان علم و دانش می‌شود ترکش‌های نابرابر جنگ روحش را بیازارد، اما دشمن بعثی روح و جسم ما را آزرد، ما نمی‌دانستیم  آیا فردا همه همکلاسی‌ها و هم شاگردی‌ها و معلم خوبمان را می‌بینیم چون هر لحظه شهرهایمان در وضعیت قرمز بود و بمباران می‌شد.

ما روزهای ترس و دلهره‌آوری را تجربه کردیم وقتی سر کلاس‌های درس اعلام وضعیت قرمز کرده و ما دوان دوان خود را به سنگر مدرسه می‌رساندیم شنیدن آژیر قرمز از رادیو و تلویزیون از بلندگوی مدرسه کابوس ما شده بود و ما می‌ترسیدیم از موشک‌های صدام بعثی.

ما دانش‌آموزان قانعی بودیم، قلک‌های پلاستیکی سبز  یا نارنجی به شکل تانک و نارنجک داده بودند و ما این قلک‌ها را با پول‌های خرد یک تومنی و  دوتومنی پر می‌کردیم تا برای کمک به رزمندگان به جبهه‌ها فرستاده شود.

هر شهیدی که به شهرمان می‌آمد ما نیز همچون مادر و خواهر آن شهید گریه می‌کردیم.

در اواخر دهه 60 اسرا که برگشتند ما از ته دل شاد شده و خندیدیم دهه‌های فجر مدرسه‌هایمان را تزئین می‌کردیم.

ما دانش‌آموزان دهه 60  هر روز چشم به در می‌دوختیم تا بدانیم پدرانمان کی از جنگ بر می‌گردند.

خاطره بازی با نوستالوژی‌های دهه 60+تصاویر

انشاء نوشته های مشترک

ما دانش‌آموزان دهه 60 یک جمله مشترک برای سرآغاز انشاء نوشته های خود داشتیم " به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهای ما بود.

می‌گویند ما بچه‌های دهه شصت نسل سوخته‌ایم؛ چرا که درس خواندن ما با زیاده‌خواهی‌های دشمن زبونی همراه شد که فتح چند روزه میهن اسلامی‌مان را در سر می‌پروراند و پدران و برادران ما که فقط چند سال از ما بزرگتر بودند برای دفاع از این آب و خاک صحنه‌های بی‌بدیلی از عشق و پایمردی را به تصویر کشیدند تا ما همچنان به عشق وطنمان درس بخوانیم و در همان سال‌های آتش و خون بود که معلم‌هایمان در قاب تصویری تلویزیون برایمان درس می‌دادند و ما پس از نوشتن مشق‌هایمان می‌گفتیم فردا چه کسی دفتر مشق شبم را خط خواهد زد.

ما نسلی متفاوت

ما خودمان خودمان را شناختیم، ما نسلی متفاوت از تمام نسل‌های ایران اسلامی هستیم.

ما خیلی متفاوت از نسلی هستیم که با «فارسی وان»، «من و تو» ، «ایکس باکس» و «فیس بوک»، فضای مجازی، شبکه‌های اجتماعی، وایبر ، تلگرام ، اینستاگرام و ... بزرگ می‌شوند و جالب که هیچکدامشان ما را نمی‌شناسند و نمی‌فهمند.

ما با همه دلخوشی‌های دهه 60  قد کشیدیم.