۲۱ آذر ۱۳۸۸ - ۱۲:۱۰

«هاشمی» یا «رفسنجانی»؟! مسأله این است

کد خبر : ۳۲۰
سخت‌ترین سوال در سپهر سیاست این مرز و بوم شاید این باشد: «شما در مجموع هاشمی رفسنجانی را قبول دارید یا نه؟» این از آن رو است که رفتار و گفتار سیاستمدار معروف به «استوانه نظام»، آنقدر پیچیده و تو در تو است که هیچ‌کس تکلیف مشخصی در برابر وی ندارد. گویی هاشمی دوست دارد با حرف و عمل خود، همگان را در بلاتکلیفی قرار دهد. کسانی که خواهان محاکمه سران فتنه هستند، ابا دارند از هاشمی نام ببرند اما در عین حال معتقدند آنکه به خاتمی، موسوی و کروبی خط می‌دهد هاشمی است! از دیگر سو سبزها هم نمی‌دانند که می‌توانند روی استوانه نظام حساب باز کنند یا نه، چه اینکه هاشمی با عملکرد خود گاهی ایشان را امیدوار می‌کند و دیگرگاه بذر یأس را در دل آنان می‌کارد. با این حساب و فارغ از دیدگاه سیاسی که هر شخصی می‌تواند داشته باشد «شما در مجموع هاشمی رفسنجانی را قبول دارید یا نه؟» انصاف بدهید سوال سختی است و ربطی هم ندارد که شما اهل کدام قبله و قبیله هستید. البته مقصر هم نیستید، رفتار و گفتار هاشمی یک مقدار زیاد پیچیدگی دارد. در همین یک ماه اخیر هاشمی با عمل خود هر دو جبهه سیاسی کشور را سر کار گذاشت؛ از یک سو در نماز عید فطر حاضر شد و به امامت رهبر انقلاب نماز خواند و بعد در ادامه همین راه به خبرگان ملت از علاقه و عشق خود به ولایت فقیه و شخص رهبری گزارش داد. پیش از این، هاشمی به باور برخی دست در دست سران فتنه داشت و با نامه سرگشاده‌ای که نوشت این گمان را در اذهان تقویت کرد که آیا هاشمی می‌خواهد سرنوشت خود را با ضدانقلاب گره بزند؟! نامه سرگشاده هاشمی از آن جهت بیشتر اهمیت می‌یابد که بدانیم هاشمی با نامه بدون سلام و والسلام خود، آن‌طور که عده‌ای ادعا می‌‌کنند به نوعی خط‌شکنی کرد تا راه برای زبانه کشیدن آتش فتنه باز ‌و اغتشاش آغاز شود. هرچه بود فتنه تمام شد اما کسی با هاشمی کاری نداشت. فرزندان هاشمی هم دوباره سر از لندن درآوردند اما شماری از اصلاح‌طلبان روانه زندان شدند! سربازانی که وقتی خط‌شکنی هاشمی را دیدند، ترمز بریدند تا به نام خود انقلاب رنگی را به ثبت رسانند. این بار اما هاشمی چهره دیگری از خود نشان داد و با تغییر در رفتار و گفتار به نوعی پیام فرستاد که هنوز استوانه نظام است. هاشمی این بار‌ زیر سران فتنه را با زیرکی خالی کرد و صدای هواداران موسوی را در داخل و خارج درآورد که «به هاشمی نمی‌توان اعتماد کرد»؛ همه آبروی او وابسته به «جمهوری اسلامی» است و او به‌رغم برخی اختلافات هرگز راضی به گام برداشتن در مسیر براندازی نمی‌شود. آرام‌آرام این ظن در میان همگان رو به‌ تقویت می‌گذاشت که باز هم چهره جدید هاشمی نمایان شد. هاشمی اما هرگز دوست ندارد پیچیدگی در رفتار و گفتارش حمل بر نوعی «نفاق‌ پنهان» شود. در شرایطی که مهدي را در لندن می‌دید، به قول نویسنده‌ای غربی، خود در خانه ماند ولی یاسر 13 آبان در خیابان دیده شد و خبرگزاری فارس گفت که در حول و حوش آشوب‌طلبان بوده است. همین حضور نصفه و نیمه و به عبارتی بهتر «شو» و نمایش حضور کافی بود که سبزها یک بار دیگر به هاشمی امیدوار شوند و حتی لزومی نداشت که محسن هاشمی، دیگر فرزند هاشمی آن حرف‌ها را بر زبان جاری کند و نیز نیازی به این نبود که سایت پیمانکار مترو و سینه‌چاک خانواده هاشمی در قالب یک تحلیل سیاسی به نقد رهبری بپردازد. طرفه حکایتی است اینکه می‌گویند هاشمی معمولاً در برابر انتقاد از فرزندانش گله از این می‌کند که بچه‌های من حرف مرا نمی‌خوانند! و این در حالی است که همه می‌دانند میان هاشمی و فرزندانش چه رابطه گرم و عمیقی وجود دارد؛ آنجا که گویی انتقاد از فرزندان هاشمی، همان نقد استوانه نظام است.
حال از شمای خواننده سوالی دارم: «شما در مجموع هاشمی رفسنجانی را قبول دارید یا نه؟» عجله نکنید، برای رسیدن به پاسخ، قصه هاشمی‌رفسنجانی را دوباره باید مرور کرد؛ به دوم خرداد 76 برگشت و حتی پیش از آن، تا شاید این سیاستمدار را بهتر شناخت. ماه‌ها پیش از دوم خرداد 76، میان مجلس پنجم و رئیس‌جمهور وقت اختلافاتی وجود داشت. ناطق و نمایندگان از برخی سیاست‌های اقتصادی و فرهنگی هاشمی گلایه داشتند. به باور این جمع، تهاجم فرهنگی که بعدها رهبری از آن به «شبیخون فرهنگی» تعبیر کردند، اول بار در دوران ریاست جمهوری هاشمی کلید خورد و این تهاجم فرهنگی البته ریشه اقتصادی داشت. هاشمی می‌خواست کشور را بسازد و فقر را از میان بردارد اما برخی سیاست‌های دولت سازندگی فقیرزدایی بود نه فقرزدایی؛ آنجا که زندگی مردم محروم زیر چرخ‌های سنگین توسعه له شد و اعتراضاتی را در مناطق حاشیه‌نشین شهرها سبب شد. با این همه اختلاف مجلس پنجم و هاشمی ریشه در منازعاتی داشت که پیش‌تر به ظهور حزب کارگزاران منجر شده بود. هاشمی در آستانه انتخابات مجلس پنجم قصد داشت تعدادی از مردان مورد اعتماد خود را وارد فهرست جامعه روحانیت مبارز کند که با مخالفت‌هایی روبه‌رو شد. هاشمی نمی‌خواست مدیران خود را در حاشیه ببیند؛ حزب کارگزاران تاسیس ‌و پدر معنوی کارگزاران شد؛ کارگزارانی که تعدادی از آنها از خانواده هاشمی بودند. اینگونه شد که شماری از اعضای حزب دولت‌ساخته کارگزاران بر صندلی قرمز‌رنگ آن روزهای مجلس تکیه زدند. هاشمی اما از سویی همواره از تکنوکرات‌های کارگزاران حمایت کرده و از دیگر سو نمی‌خواهد در جامعه نقش خود را در راه‌اندازی این حزب پررنگ نشان دهد؛ چه هاشمی خود را پدر معنوی همه احزاب سیاسی خانواده انقلاب می‌داند و نه فقط کارگزاران. از همین رو با زیرکی یک سیاستمدار اخیراً قصد داشت رهبری را در تشکیل حزب کارگزاران موثر معرفی کند! اما ماجرا چه بود؟ هنگامی که میان هاشمی و شماری از سران جامعه روحانیت مبارز تهران سر فهرست تهران در انتخابات مجلس پنجم اختلافاتی پیش آمد و این اختلافات به رهبر انقلاب ارجاع داده شد، ایشان از یک طرف ورود برخی چهره‌های مدنظر هاشمی در فهرست نامزدهای جامعه روحانیت مبارز تهران را بلااشکال دانستند اما از دیگر سو با تشکیل یک حزب دولت‌ساخته بشدت مخالفت کردند. از نظر رهبر انقلاب، اگر وقت شماری از مهم‌ترین مدیران اجرایی کشور در جلسات حزبی و گروهی گرفته می‌شود، دود این کنده آلوده به چشم ملت می‌رود و موجب ترجیح منافع حزبی بر مصالح عمومی خواهد شد. رهبری این دغدغه را هنگام تشکیل حزب دولت‌ساخته مشارکت نیز داشتند و در جلسه‌ای با اعضای هیات دولت اصلاحات، این دیدگاه خود را علنی کردند. حال آیا آن‌طور که جناب‌ هاشمی تحلیل کرده‌اند، رهبری در تشکیل حزب کارگزاران نقشی داشته‌اند؟! اما براستی چرا هاشمی نمی‌خواهد نقش خود در راه‌اندازی حزب کارگزاران را همان‌طور که در واقع بوده، مهم، حیاتی و پررنگ جلوه دهد و از این پرسش اساسی‌تر، چرا ایشان دوست دارند برای رهبر انقلاب در تاسیس حزب کارگزاران نقشی اساسی و موثر دست و پا کنند؟ در جواب نخستین سوال باید گفت جدای از آنکه هاشمی می‌خواهد پدر همه احزاب درون مجموعه انقلاب باشد، اصولا برای ایشان «معادلات قدرت» اهمیتی مضاعف دارد و از همین رو است که بهتر می‌توان به پیچیدگی رفتار هاشمی پی برد. از یاد نبرده‌ایم که تکنوکرات‌های حزب کارگزاران وقتی خواستند دین خود را به هاشمی ادا کرده و از بابت تشکیل این حزب دولت ساخته از وی قدردانی کنند، خواهان ریاست جمهوری دائمی وی شدند و وقتی با مانعی بزرگ به اسم «قانون اساسی» طرف شدند، خیلی راحت گفتند و نوشتند که چه اشکالی دارد برای استفاده بهتر از توان هاشمی، قانون اساسی را تغییر داد؟ هرچه بود ریاست جمهوری هاشمی دائمی نشد و قانون اساسی تغییر نیافت اما کارگزاران به رهبری معنوي رفسنجانی از مخالفان تمدید ادوار ریاست جمهوری هاشمی انتقام سختی گرفتند و اینگونه شد که با نمایش یک بازی سیاسی، ملودرام دوم خرداد رخ داد. ناطق که بویژه این اواخر و حتی بعد از راه‌اندازی حزب کارگزاران‌ انتقاداتی به هاشمی داشت،‌ جامه اخلاق به تن کرد (اصولا وقتی ناطق به هاشمی می‌رسد متخلق به اخلاق حسنه می‌شود!) و بدون هیچ انتقادی از هاشمی و دولت سازندگی، نامزد انتخابات شد. مردم هم که ناطق را تالی هاشمی می‌دیدند و از دولت سازندگی و مدیران تکنوکراتش چندان دل خوشی نداشتند،‌ بدیهی بود که در این عرصه رای به نماد تغییر بدهند و این نماد محمد خاتمی بود و نبود! بود، از آن جهت که در جامعه اینگونه جا انداخته بودند که ناطق ادامه هاشمی است و راه هاشمی جز با مانع خاتمی قطع نمی‌شود و نبود، از آن جهت که در واقع‌ جز خاتمی کسی نمی‌توانست راه هاشمی را ادامه دهد و این را تکنوکرات‌های کارگزاران خوب فهمیده بودند. طنز ظریفی است: مردم با رای ندادن به ناطق خواهان ایستادن در برابر سیاست‌های اقتصادی دولت سازندگی شدند و به خاتمی رای دادند که همان تکنوکرات‌های کارگزاران دولت سازندگی را حامی خود می‌دید! کارگزارانی‌ها اما خود چندان اعتقادی به رای آوردن خاتمی نداشتند و سر همین به گونه‌ای رفتار می‌کردند که چه ناطق و چه خاتمی، هر کدام به ریاست‌ جمهوری برسند، گلوگاه‌های اقتصادی کشور دست کارگزاران باشد. دست تقدیر خاتمی را رئیس‌جمهور کرد و خاتمی هم سهم کارگزاران را به خوبی داد؛ چه اینکه اگر ناطق هم رئیس‌جمهور شده بود برای کارگزاران خیلی فرق نمی‌کرد. اصولا تکنوکرات‌ها دنبال اقتصاد، نفت و پول بودند و نه دنبال ناطق یا خاتمی. همزمان با خروج هاشمي از رأس دستگاه اجرايي كشور و درست هنگامي كه اصلاح‌طلبان از خجالت او درآمدند اين مسأله بيش از پيش آشكار شد كه هاشمی به عنوان یک سیاستمدار در معادلات قدرت، مهره‌ای کلیدی بود اما به عنوان استوانه نظام چندان بر قلب‌ها حکومت نمی‌کرد. توده‌های محروم که اصلی‌ترین طرفداران نظام بودند، متاثر از 2 دوره ریاست‌جمهوری هاشمی از وی دلسرد شده بودند. نیروهای مومن و انقلابی اما از عملکرد فرهنگی دولت وی دل پرخونی داشتند. ضدانقلاب هم که برای حمایت از هاشمی دلیلی نداشت و جدای از اختلافات بنیادی،‌ وزنی نداشت که هاشمی بخواهد دل آنها را برباید. این وسط می‌ماند طبقه متوسط جامعه که دست بر قضا هاشمی دنبال رای همین طبقه می‌گشت. این طبقه اما در انتخابات مجلس ششم با سی‌ام کردن هاشمی و رای ندادن به فائزه، دختر هاشمی، بر سینه جناب رفسنجانی دست رد زد. هاشمی که برای ریاست جمهور شدن خاتمی‌ زحمات‌ها کشیده بود، از مردان سیاسی خاتمی بی‌مهری‌ها دید و «عالیجناب سرخ‌پوش»‌ لقب گرفت. ناسزا علیه هاشمی و فحاشی به او کار را به جای باریک کشاند و هاشمی که در میان وکلای راه یافته به مجلس رتبه‌ای بهتر از سی‌ام کسب نکرده بود، استعفا داد. اما در میان آن همه هیاهو علیه هاشمی، حزب کارگزاران آنقدرها که از ایشان انتظار می‌رفت‌ معرفت به خرج نداد و به دفاع از هاشمی برنخاست. پاسخ روشن است: مشارکتی‌ها هاشمی را به خاطر عملکرد اقتصادی دولت سازندگی مورد حمله قرار نداده بودند که صدای کارگزاران بلند شود! در آن زمان حمله به هاشمی به نوعی معنایی جز انحصارطلبی و عدم تحمل حضور بیشتر هاشمی در قدرت نداشت اما جناح راست هرچند که دلش از هاشمی شکسته بود، وی را تنها نگذاشت. آن‌روزها محمدرضا باهنر که خود نیز همچون هاشمی به پیچیدگی در رفتار و گفتار شهره است، جمله‌ای کوتاه و پرمعنا گفت: «سختی‌های هاشمی مال ماست، منافعش را کارگزاران می‌برند». چندی بعد اطرافیان افراطی خاتمی کار را یکسره کردند و به جای هاشمی، به اصل نظام، به امام، به ولایت فقیه، به رهبری و بالاتر به خدا و امامان و مقدسات چنان تاختند که حتی صدای خاتمی را هم درآوردند و سید خندان را ناچار کردند که بگوید: «از اردوگاه اصلاح‌طلبان صدای دشمن را می‌شنوم». باز هم خاتمی که لااقل این صدا را شنید. آخر در آن مقطع این هاشمی بود که حاضر نشد برای دفاع از انقلاب و مبانی مقدس آن،‌ سينه چاك كند و باز هم طنز ظریف این بود که اندکی پیش به هاشمی به‌عنوان نماد همه این ارزش‌ها حمله می‌شد و اینک که از واسطه‌ هاشمی عبور کرده بودند، بدیهی بود این نماد در برابر این حملات توفان کند اما هاشمی باد هم نبود تا اینکه جمله «کاش آن زمان از هاشمی دفاع نکرده بودیم» بر زبان بسیاری نقش بست. این جمله را اما همه به نوعی گفته‌اند. رفتار هاشمی آنچنان پیچیده و در برخی مواقع مبهم بوده که آدمی درباره وی مدام در حال هروله از علاقه به‌سوی نفرت و از نفرت به سوی علاقه است. از همین‌جاست که می‌توان جمله معروف روحانی پشت صحنه حوادث اخیر را بهتر درک کرد، آنجا که سال‌ها پیش از این گفته بود و این روزها هم می‌گوید «من به هاشمی اعتماد ندارم.» این بی‌اعتمادی، ریشه در نوع رفتار هاشمی دارد. مثلا هاشمی که در ردیف سران جامعه روحانیت مبارز است،‌ همواره وقتی چپ‌‌ها در آستانه فراموشی و مرگ بوده‌اند، زنده‌شان کرده است و عجبا که خود تا وقتی رئیس‌جمهور بود نیروهای چپ (چپ‌های معروف به خط امام) را در دولت سازندگی به حساب نیاورد. یعنی هاشمی در دولت خود نماد بی‌مهری کامل به عناصر چپ بود اما هنگام پیاده شدن از کرسی ریاست جمهوری ترجیح داد با چپ‌ها علیه راست متحد شود، لذا در نماز جمعه قبل از انتخابات دوم خرداد با زیرکی دست دوستی خاتمی را فشرد و در کسوت رئیس‌جمهور خطاب به مسؤولان خود گفت که مبادا در رای مردم خیانت شود(!) تا آن متلك گزنده و موثر يك هفته مانده به انتخابات 2 خرداد كه «مي‌نويسيم خاتمي، مي‌خوانيم ناطق» بيشتر در اذهان جابيفتد. با این حال اگر کسی بپرسد که «شما در مجموع هاشمی رفسنجانی را قبول دارید یا نه؟» به این سوال چه پاسخی خواهید داد. یادم هست سال‌ها پیش بحثی درگرفت که در شکست‌های پایان جنگ، سیاسیون بیشتر مقصر بودند یا نظامیان. آن روز طرف دعوای هاشمی، محسن رضایی بود؛ دعوایی که آنقدر زشت پیش رفت که به انتشار نامه محرمانه رضایی توسط هاشمی منجر شد. انتشار این نامه محرمانه موجب سوءاستفاده مجامع غربی و زدن تهمت تلاش برای دستیابی سلاح هسته‌ای شد، اما دیگر روز محسن رضایی به باور عده‌ای از طرف هاشمی مامور شده بود در انتخابات ریاست‌جمهوری نامزد شود، به این امید که از رای احمدی‌نژاد بکاهد و دکتر و مهندس را به دور دوم انتخابات بفرستند و اجازه پیروزی احمدی‌نژاد در دور اول را ندهند! اگر این باور درست باشد که نمی‌دانیم، محسن رضایی هم این ماموریت را انجام داد اما تنها کمی بیشتر از آرای باطله رای ‌آورد و احمدی‌نژاد در همان دور اول برنده انتخابات شد. رابطه میرحسین با هاشمی هم پر از شگفتی و تناقض است. هاشمی که بدش نمی‌آمد و پنهان هم نمی‌کرد منتقد سیاست‌های انقباضی دولت نخست‌وزیر جنگ باشد، اما سال‌ها بعد برای رئیس‌جمهور شدن همین میرحسین از همه توان خود مایه گذاشت. موسوی در زمان ریاست‌جمهوری جناب هاشمی تنها 2 بار در مجامع عمومی به ایراد سخن پرداخت و هر 2 بار به نوعی از برنامه‌های اقتصادی و سیاست خارجی دولت‌ هاشمی لب به انتقاد گشود، اما تقدیر این دو را در کنار هم قرار داد تا جایی که موسوی به حمایت‌ هاشمی از خود افتخار هم کرد. گفته می‌شود هاشمی در رابطه خود با قائم‌مقام رهبری هم آینده‌نگر بود. این هاشمی رفسنجانی بود که به مسؤولان وقت توصیه می‌کرد با آقای منتظری مهربان‌تر باشند،‌ چه اینکه او هرچه باشد قائم‌مقام رهبری است! آیا این وسط میان هاشمی و منتظری آن‌طور که برخی گفته‌اند، معامله‌ای در کار بود؟ این نقش‌آفرینی‌های پی‌درپی و متغیر، اهمیت معادلات قدرت را نزد هاشمی روشن‌تر می‌کند و اینگونه است که حتی اگر لازم باشد شبا‌هنگام خدمت امام می‌رود: ‌«شب خدمت امام رفتم و راجع به پیام ایشان درباره مجلس خبرگان مذاکره کردیم. نگرانند که تعیین آیت‌الله منتظری به عنوان رهبر آینده، باعث عداوت و کارشکنی رقبای دیگر شود.» (امید و دلواپسی، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، صفحه 314) اما واقعیت این است که نگرانی امام از جای دیگری بود. آیت‌الله محمدی‌گیلانی در یک سخنرانی پرده از راز نگرانی امام برمی‌دارد و ابراز می‌کند: «یک روز قبل از مطرح شدن قائم‌مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان(25/14/1364) من ضمن تماس با دفتر امام کتبا (از طریق آقایان توسلی و رسولی) از ایشان درخواست ملاقات کردم. در آن موقع اعلام شده بود که امام تا 15 روز ملاقات ندارند. من در تکه کاغذی نوشتم مطلبی واجب و ضروری است، احساس وجوب کردم به عرض مبارک برسانم. امام اجازه دادند به خدمت‌شان رسیدم. گفتم: فردا قرار است موضع قائم‌مقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان مطرح شود، خواستم به عرض‌تان برسانم به آقای هاشمی بگویید مطرح نشود. من به آقای منتظری ارادت دارم، به خدمت‌شان درس خوانده‌ام، ایشان را عابد و زاهد می‌دانم، ولی این خصوصیات‌ کافی نیست. او از عهده این کار برنمی‌آید. امام گله‌های سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرده که کجا چه کرده و کجا چه...! و اضافه فرمود: احمد هم از او دفاع می‌کند! از منزل سیدمهدی هاشمی، دستنویس‌های او را آورده‌اند. من دیدم نامه‌های آقای منتظری از نوشته‌های مهدی هاشمی الهام گرفته! این را من برای ایشان نوشتم. سخن امام که به اینجا رسید، من گفتم: آقای منتظری عین نامه شما را آورد و در جلسه خواند و با خنده گفت: امام خیال کرده آنچه من برایش می‌نویسم، الهام از سیدمهدی می‌گیرم! امام فرمود: نامه مرا آورد در جلسه خواند؟! گفتم: بله! آقای سیدعباس خاتم و سیدجعفر کریمی و چند نفر دیگر هم بودند. امام فرمود: او این‌طور است! عرض کردم: بفرمایید که فردا ایشان به عنوان قائم‌مقام رهبری مطرح نشود. امام قدری فکر کرد و فرمود: احمد نیست، می‌شود شما زحمت بکشید و به آقای هاشمی بگویید بعدازظهر من ایشان را ببینم؟ عرض کردم: بله، اما به آقای هاشمی نفرمایید که من آمدم و این جریان را گفتم، به هیچ‌کس نگویید. می‌ترسم مرا گمس‌آبادی کنند یا مثل شیخ قنبر در چاه بیندازند! این را که گفتم،‌ امام 3 بار خندید و فرمود: خاطرت جمع باشد. از دفتر امام حرکت کردم و آمدم شورای نگهبان. جلسه تمام شده بود و بعد رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح خدمت امام رسیدم کاری داشتم، فرمودند به آقای هاشمی بگویید که من ایشان را ببینم... پس از ماجرا روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: من بعدازظهر رفتم خدمت امام، امام فرمودند: موضوع قائم‌مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن. گفتم چرا؟ ما در اجلاسیه قبل به آقایان گفته‌ایم که ایشان را به عنوان قائم‌مقام مطرح کنیم، فرمودند: نه! یکی از دوستان آمده و چنین گفته. گفتم: ما اعلام کرده‌ایم، نمی‌شود...». (سنجه انصاف، مهدی ری‌شهری) آیا این همان آقای هاشمی است که وقتی نام امام را بر زبان جاری می‌کند، بغض گلویش را می‌گیرد؟ هاشمی مورد اشاره در کتاب خاطرات آقای ری‌شهری، بیشتر به آن هاشمی شبیه است که آن نامه سرگشاده خطاب به رهبری را نوشت و در نماز جمعه با سخنان خود، قند در دل دشمنان آب کرد. با این همه کارنامه هاشمی نقاط درخشانی هم دارد، آنقدر که رهبر انقلاب فرمودند: جوانان بدانند ایشان بارها تا مرز شهادت پیش رفته است. اما براستی ما وقتی به نام «هاشمی» برمی‌خوریم، تکلیف‌مان چیست؟ و در برابر پرسش «شما در مجموع هاشمی رفسنجانی را قبول دارید یا نه؟» چه باید پاسخ دهیم؟ در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری دوره نهم که طرفداران آقای هاشمی با عنوان «HASHEMI2005» از وی یاد می‌کردند،‌ بسیار با این قشر هم‌صحبت شدم. نکته‌ای که برایم جالب بود این بود که این عزیزان آقای هاشمی را برخلاف آدمیانی باعقیده و سلیقه من،‌ نه هاشمی که «رفسنجانی» می‌نامیدند. بعدها متوجه شدم که رسانه‌های ضدانقلاب هم عمدتا ایشان را با نام رفسنجانی می‌خوانند تا هاشمی. تو گویی ما با 2 هاشمی طرفیم؛ یکی همان‌ هاشمی که در زندان ساواک یک شب تا صبح هرچه شکنجه شد، حاضر نشد کلمه‌ای علیه انقلاب، اسلام و امام بگوید و یکی هم سیاستمداری به نام رفسنجانی که برایش به قول عده‌ای معادلات قدرت حرف اول و آخر را می‌زند تا آنجا که سعی در تحمیل نظر خود بر رای امام دارد. یکی همان هاشمی که استوانه نظام است و یکی هم سیاست‌پیشه‌ای به نام رفسنجانی که گاه به مایه امید دشمنان تبدیل می‌شود. ما نیز و همگان همچون ما که در مقابل ریاست‌ مجمع تشخیص مصلحت نظام تکلیف نامشخصی داریم؛ از آن رو است که ایشان هم هاشمی است و هم رفسنجانی، هم عاشق آیت‌الله خامنه‌ای است و هم به ایشان نامه سرگشاده می‌نویسد، هم خود را بدهکار انقلاب می‌داند و هم فائزه‌اش او را طلبکار انقلاب می‌داند، هم فرزندش برای حفظ انقلاب به جبهه می‌رود و هم فرزندش برای فرار از محاکمه دادگاه همین انقلاب سر از لندن درمی‌آورد. این رفتار پیچیده‌ و این اختلاف میان آقایان هاشمی و رفسنجانی(آری، ‌ما با 2 فرد کاملا متفاوت روبه‌رو هستیم) موجب رفتار دوگانه مخاطبان ایشان هم شده است. اکبر گنجی روزی علیه هاشمی سخیف‌ترین عبارات را به کار می‌برد و روز دیگر نگران حال آقای رفسنجانی می‌شود. هاشمی به رهبری نامه سرگشاده می‌نویسد، همسرش (صبح روز جمعه 22خرداد) مردم را به ریختن در خیابان‌ها توصیه می‌کند،‌ فرزندانش از آشوب‌طلبان و متهمان به کودتای مخملین حمایت می‌کنند اما همین که می‌آییم جای عشق و نفرت را نسبت به جناب هاشمی عوض کنیم، استوانه نظام را در نماز عید فطر می‌بینیم و می‌بینیم که در جمع خبرنگاران از ولایت فقیه و ولی‌فقیه دفاع می‌کند و از کار فرزندانشان تبری می‌جوید و باز همین که می‌آییم این بار جای نفرت را با عشق عوض کنیم، می‌بینیم که فرزند هاشمی در نزدیکی جماعتی است که شعار می‌دهند: «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» و ندا سر می‌دهند: «نه موسوی، نه احمدی، فقط رژیم پهلوی» و باز می‌بینیم که سایت‌های نزدیک به ایشان چه می‌نویسند و چگونه تحلیل ارائه می‌دهند و باز می‌بینیم که هاشمی همه اینها را می‌بیند و سکوت می‌کند و باز ما می‌مانیم که با این عشق و با این نفرت چگونه دست و پنجه نرم باید کرد! بگذریم!... «شما در مجموع هاشمی رفسنجانی را قبول دارید یا نه؟»
منبع: روزنامه وطن امروز
نظرات بینندگان
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۲:۰۴ - ۰۵ دی ۱۳۸۸
۱
۰
اقاي هاشمي ما را نا اميد نكن!
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۴۷ - ۰۹ دی ۱۳۸۸
۰
۰
رفسنجاني پدر معنوي فتنه جنبش سبز اموي است و خاتمي و كروبي و موسوي نوچه هايش
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۲:۱۰ - ۱۶ دی ۱۳۸۸
۰
۰
با بصیرت و آگاهی مردم ولایی نقاب از چهره فتنه گران و سران آنها کنار رفته و همه مسائل پشت پرده آشکار خواهد شد .تا ولایت هست غمی نیست زنده باد امام خامنه ای رهبر عزیز و فرزانه مان.
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۹:۴۹ - ۱۷ دی ۱۳۸۸
۰
۰
ملاك افراد نيستند بلكه بفرموده حضرت علي ملاك حق است پس هركجاافراد درمدار حق قرارگرفتند برحقند وهرگاه ازمدار حق خارج شدند برسبيل شيطانند
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۹:۴۱ - ۱۸ دی ۱۳۸۸
۰
۱
درود خدا بر هاشمی (هاشمی زنده است تا نهضت زنده است)
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۲:۴۳ - ۳۰ دی ۱۳۸۸
۱
۰
ها.......اصلا پیچیده نیست یک کلام فقط وفقط عاشق قدرت است به همین سادگی!