۳۱ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۳:۴۲

خاطراتی از دستگیری اولین قاتل سریالی زنان

کد خبر : ۳۱۸۳۵۵
صراط: احمدعلی محققی، پلیسی‌نویس متبحر دهه ۶۰ و اولین بازپرس ویژه قتل عمد دستگاه قضا که با پایان تحصیلات متوسطه در یکی از روستاهای آذربایجان (زادگاهش)، راهی پایتخت شد تا با استخدام در اداره فرهنگ آن زمان به شغل معلمی بپردازد، در دیداری شبانه با یک دوست در یکی از روستاهای فیروزکوه (محل خدمتش در دوران معلمی) مسیر زندگی‌اش را عوض کرد تا تبدیل به یکی از جعبه سیاه‌های تاریخ جنایت بشود.

هفته‌نامه تماشاگران امروز نوشت: «حالا دیگر ناشرها برای چاپ داستان‌هایش با هم رقابت نمی‌کنند اما چند دهه پیش عنوان «بازپرس ویژه قتل» روی هر کتابی تضمین فروش آن بود. احمدعلی محققی، پلیسی‌نویس متبحر دهه ۶۰ و اولین بازپرس ویژه قتل عمد دستگاه قضا که با پایان تحصیلات متوسطه در یکی از روستاهای آذربایجان (زادگاهش) راهی پایتخت شد تا با استخدام در اداره فرهنگ آن زمان به شغل معلمی بپردازد، در دیداری شبانه با یک دوست در یکی از روستاهای فیروزکوه (محل خدمتش در دوران معلمی) مسیر زندگی‌اش را عوض کرد تا تبدیل به یکی از جعبه‌سیاه‌های تاریخ جنایت بشود. مردی که هنوز هم همه چیز را به خاطر دارد.

معلمی که قاضی شد!

داستان محققی از فیروزکوه شروع می‌شود. اولین محل خدمت در کسوت معلمی که بارش برف سنگین و سرمای شدید بارها مدرسه‌اش را تعطیل می‌کرد تا در خانه بماند. همان وقت‌ها بود که دوستی به دیدارش آمده و در آن شبانه سرد فیروزکوه که با تعطیلی همراه شده بود، پیشنهاد کرد چرا دنبال گرفتن مدرک لیسانس نمی‌رود. تعطیلی‌های فیروزکوه بهترین فرصت برای خواندن و آماده‌ شدن برای کنکور بود. محققی می‌گوید: «وقتی دوستم این پیشنهاد را داد گفتم کتاب ندارم تا آماده کنکور شوم. دو روز بعد آن دوست تمام کتاب‌هایی را که باید برای کنکور و قبول شدن در رشته حقوق می‌خواندم برایم آورد. تا یادم نرفته بگویم که دوستم در آن شبی که مهمانم بود و صحبت می‌کردیم تأکید کرد به دنبال رشته حقوق و وکالت بروم. به هر حال کتاب‌ها رسید و مشغول خواندن و آماده شدن برای کنکور شدم.» کنکوری که با قبولی‌ در رشته حقوق همراه شد و پس از فارغ‌التحصیلی با انتقال از وزارت فرهنگ به دادگستری در یکی از بخش‌های قضایی مشغول به کار شد.

از  ایاز تا مجید سالک در جست‌وجوی قاتل زنان

محققی قبل از انقلاب به دادگستری منتقل و مشغول به کار شد. دهه ۵۰ دهه مهمی در تاریخ ایران است. دهه‌ای که با انقلاب همراه و در اواخر آن داستان مجید سالک محمودی کلید خورد. داستان اولین قاتل زنجیره‌ای زنان که از سال ۱۳۵۹ شروع و پرونده‌اش در سال ۱۳۶۵ شمسی بسته شد. البته تا قبل از آن شهرت قاتل زنجیره‌ای تنها برای بامیه‌فروشی با عنوان اصغر قاتل به کار می‌رفت که در حوالی تهران در دوران رضاشاه به دنبال شکار پسربچه‌های خردسال بود تا آنها را به قتل برساند. درباره قتل زنان هم ماجرای «ایاز» در اوایل دهه ۵۰ تمام توجه‌ها را به خود جلب کرده بود. قاتلی ساکن کرج که دخترک ۱۲ ‌ساله همسایه را پس از آزار و اذیت به قتل رسانده بود. در همان ایام مجله جوانان مؤسسه اطلاعات این ماجرا را دنبال و به بالاترین تیراژ رسید. در آن روزگار هنوز تلویزیون و رادیو فراگیر نشده و اکثر مردم از طریق روزنامه‌ها و مجلات، اخبار سیاسی، فرهنگی، هنری و جنایی را دنبال می‌کردند. با این حال ایاز با کمک خبرنگار و عکاس مجله توسط نیروهای ژاندارمری آن زمان در یکی از روستاهای اراک در حالی که در تنورخانه قایم شده بود، دستگیر و به سزای عمل خود رسید؛ قاتلی که شاید بتوان ادعا کرد که برای اولین و آخرین بار برای دستگیری‌اش جایزه بزرگی با همکاری مجله جوانان، صاحبان صنایع آن زمان و چهره‌های معروف هنری و ورزشی تعیین شد.

اعترافات یک قاتل مخوف

گزارش پشت گزارش می‌رسید. کشف جسد یک زن در مهرماه ۱۳۶۴ در حوالی کرج، پیدا شدن جسد دختری هفده - هجده ساله در حوالی اردبیل در کنار پیدا شدن جسد مادر و فرزند دو ساله‌اش در کنار جاده که علت مرگ همه آنها خفگی با طناب سفید اعلام شده بود اکثر مردم را حیران کرده بود که چه کسی پشت همه این قتل‌ها مخفی شده است.

ماموران ژاندارمری بستان‌آباد در حوالی میانه با اشاره به قتل زنی به نام خدیجه از پیدا شدن جنازه یخ‌زده فرزند خردسالش هم یاد کرده بودند که حیوانات وحشی بخشی از صورتش را خورده بودند. این پایان ماجرا نبود و تا روز ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ زمان دستگیری قاتل زنجیره‌ای در حوالی میدان بهارستان تهران اجساد زیادی در حاشیه شهرهای تهران، تاکستان و قزوین پیدا شدند. اجسادی که بیشتر آنها ساکن پایتخت بوده و در حوالی شهرک غرب، دهکده کن و اوین پیدا شده بودند.

اما داستان دستگیری مجید با تکه‌های طناب سفید که همه قربانیان با آن خفه شده بودند و شهادت خواهر یکی دیگر از قربانیان مجید شروع شد. زنی به نام معصومه که خواهرش خبر داد آخرین بار او را دیده که سوار یک شورولت رویال سبزرنگ با پلاک ارومیه شده. محققی با یادآوری این خاطره اضافه کرد بلافاصله با کمک راهنمایی‌ و رانندگی آمار تمام شورولت‌های رویال پلاک ارومیه را درآوردیم. یک صد ماشین با این پلاک در شهرهای مختلف وجود داشت. دیدیم استعلام زدن برای مالکان این ماشین‌ها و رسیدگی جداگانه به ماشین‌های سبزرنگ یک سال زمان می‌برد که به یک‌ باره خبر رسید مجید در حوالی میدان بهارستان دستگیر شده است. ما اطلاعات قاتل زنجیره‌ای زنان را بر اساس صحبت‌ها و نشانی‌های خواهر معصومه از شورولت رویال سبزرنگ و طناب سفیدرنگ به تمام گشت‌های آگاهی داده بودیم. البته خواهر معصومه درباره خود مجید هم یادآور شده بود که مردی با پوست تیره و لهجه آذری بود و این مشخصات هم در اختیار نیروهای گشت گذاشته شد. مجید روز ۲۴ بهمن سال ۱۳۶۴ به طور اتفاقی دستگیر شد. او اول صبح به دنبال طعمه جدیدش رفته بود که با واکنش برادر آن زن روبه‌رو و هر دو با هم (زن و مرد) فرار کرده بودند. البته برادر آن زن کوتاه نیامده و در لحظات آخر با چوب شیشه عقب شورولت را پودر کرده بود. شیشه شکسته و حضور زن و مرد در ماشینی با آن وضعیت توجه گشت‌های سوار بر بنزهای مشکی ۱۹۰ آن سال‌ها را به خود جلب می‌کند. ایست می‌دهند. مجید خیلی خونسرد ترمز کرده و مدارک ماشین را ارائه می‌کند.

مأموران از مجید می‌پرسند شیشه چرا شکسته است؟ قاتل، سردی بیرون و گرمای بخاری ماشین را بهانه می‌کند و می‌گوید تغییر دما باعث خرد شدن شیشه شده است. مأموران از او می‌خواهند صندوق عقب را باز کند. باز می‌کند و چند رشته طناب سفید، یک دست لحاف و تشک، یک پیک‌نیکی و چند وسیله دیگر کشف می‌شود. با توجه به پلاک اعلام شده ماشین و لهجه آذری مجید کنجکاوی مأموران تحریک می‌شود که در نهایت پس از استعلام از مرکز حکم به جلب مجید و ماشینش می‌دهند. محققی در مرور خاطره آن روز به تماسی اشاره می‌کند که از اداره با منزلش می‌گیرند. ساعت اداری تمام و بازپرس به خانه‌اش رسیده بود که تلفن زنگ زده و خبر از دستگیری مجید می‌دهند. بلافاصله راهی اداره شده و خواهان ملاقات با قاتل می‌شود. قاتل عجیبی که بدون هیچ مقاومتی اعلام می‌کند نامش مجید سالک محمودی اهل ارومیه است و تمام قتل‌ها توسط او صورت گرفته است.

قاتلی که بعد از اصغر قاتل و هوشنگ ورامینی، قاتل رانندگان در دهه ۴۰ و ایاز معروف نام خود را در کنار آنها به عنوان اولین قاتل زنجیره‌ای زنان ثبت کرد. مجید پس از اعتراف به همه قتل‌ها با یک اکیپ راهی شهرهایی شد که زنانی را در آنجا کشته و در حاشیه شهر دفن کرده بود. زنانی که جسدشان پیدا نشده بود. محققی اشاره داشت: «مجید شخصیت عجیبی داشت. ما بازپرس‌ها به هنگام بازجویی یک متهم دوست داریم دائما دروغ بگوید. دروغ‌هایی که پر از تناقض است و باعث دستگیری آنها می‌شود اما این قصه درباره مجید جور دیگری بود. او آن قدر خونسرد درباره بعضی مسائل دروغ می‌گفت که انگار راست می‌گوید. بابت همین گاهی اوقات می‌ترسیدم مبادا تخلفی از او از قلم افتاده و حق یک خانواده که چندین ماه دنبال گمشده خود بوده‌اند، تضییع شود. با این حال در پایان بازپرسی و تکمیل پرونده مجید او را به انفرادی زندان قصر فرستادم تا محاکمه‌اش شروع شود. در نهایت در روز هشتم خرداد سال ۱۳۶۵ با این که سپرده بودیم مواظب باشید قاتل خودکشی نکند خبر رسید که او خودش را حلق‌آویز کرده است. ما برای جلوگیری از این ماجرا از همان روز اول سپرده بودیم که قاشق، چنگال و حتی ملحفه در اختیارش نگذارند که مبادا خود را دار بزند اما او با رشته کردن پتوی خود طنابی ساخته و خود را در سلول انفرادی حلق‌آویز کرده بود«.

محققی می‌گوید با گذشت تمام این سال‌ها که با بازنشستگی‌اش همراه شده هنوز ماجرای مجید را فراموش نکرده است. محققی بعد از بازنشستگی دفتر وکالتی باز کرده و فقط پرونده‌های قتل را قبول می‌کند. پرونده‌هایی مانند قتل لاله سحرخیزان، همسر ناصرمحمدخانی که در آن پرونده او وکیل خانواده مقتول بود. روبه‌رویش نیز خرمشاهی ایستاده بود که وکالت شهلا را بر عهده داشت. پرونده‌ای که در نهایت با اعدام شهلا همراه شد.

خاطرات احمدعلی محققی شنیدنی است. خاطراتی که آنها را به صورت مجزا در قالب کتاب با عناوین مختلف منتشر کرده است. خاطراتی که زمانی مؤسسه اطلاعات در همکاری با او به صورت پاورقی در مجله جوانان آنها را چاپ می‌کرد. او می‌گوید هیچ‌وقت بابت این خاطرات حق‌التحریر نگرفته و فقط امتیاز کتاب شدن آنها را به مؤسسه نداده و در اختیار خودش گرفته است. کتاب‌هایی که داستان مجید سالک محمودی با عنوان «آخرین شکار قاتل» یکی از خواندنی‌ترین عناوینش است.

داستان مجید سالک محمودی

سال ۱۳۵۹ زنی میانسال با تسلیم دادنامه‌ای به نیروهای قضایی و پلیس شهر خبر از گم شدن دختر ۳۶ ساله‌اش به نام اختر و دو نوه‌اش محمد و فرحناز می‌دهد. دو نوه ۱۱ (محمد) و ۹ ساله (فرحناز) که بعدها جسد آنها در فاصله دورتری از مادرشان که او هم به قتل رسیده بود، کشف شد. پلیس سرگرم پیگیری ماجرا بود که مجید با فروش اسباب و اثاثیه‌اش پس از طلاق همسرش از ارومیه به پایتخت آمد. تمام زندگی او در آن زمان به شورولت ایران سبزرنگی منتهی می‌شد که طعمه‌هایش را توسط آن شکار کرده و به قتل می‌رساند. او پس از قتل اختر و دو فرزندش چند سالی را تا سال ۱۳۶۴ در سکوت گذراند. سالی که تابستان آن با کشف چهار جسد در بیابان‌های جاده مخصوص، ورامین و جاده رشت همراه شد. اولش تصور نمی‌شد که این قتل‌ها کار یک نفر است اما کشف طناب سفیدرنگ در محل دفن قربانیان این نگرش را به هم زده و همه به دنبال قاتلی با طناب سفید بودند. محققی با اشاره به این قتل‌ها به سال ۶۴ برگشته و اشاره داشت: «پیدا شدن اجساد زنان سروصدای همه را از مقامات تا مردم عادی درآورده بود. یک قاتل آزادانه در خیابان‌ها می‌چرخید و طعمه‌هایش را شکار می‌کرد. قاتلی که پرونده قتل‌های او زیر دست چند بازپرس در حال رسیدگی بود و هیچ‌یک به سرانجامی یا کشف سرنخی درباره ماجرا منتهی نمی‌شد. یک روز در حالی که با دادستان جایی می‌رفتیم از این موضوع شکایت کرده و خواهان جمع شدن پرونده‌ها در یک شعبه شد. همان وقت بود که از من خواست پرونده‌های متفرقه را رد کرده و تمام حواسم را روی این ماجرا بگذارم. ماجرا به جایی رسیده بود که مردم تصور می‌کردند این قتل‌ها توسط نیروهای تندروی حزب‌اللهی و به‌ خاطر اخلاق فاسد قربانیان و بی‌توجهی‌شان به حجاب و عفاف انجام می‌شود. در نهایت با دستگیری مجید و اعترافاتش معلوم شد که این تصور اشتباه بوده و بعدها همین نیروهای حزب‌اللهی در قالب بسیج یا سپاه باعث دستگیری خفاش شب، قاتل سریالی کودکان خردسال و سعید حنایی در مشهد شدند. با این حال با دستور دادستان تمام پرونده‌ها به یک شعبه منتقل و بنده با گرفتن حکم بازپرس ویژه قتل مشغول رسیدگی به آنها شدم. اولین بازپرس قتل عمد که تا آن زمان چنین سمتی در دستگاه قضا نبود و بنده اولین نفری بودم که به این عنوان رسیدم.»