شاخصه بارز و برجسته سريال كه ذهن را درگير ميكند تلاش گروهي و منسجم كارگرداني، نگارش، صحنه و موسيقي براي القاي ترس و وهم به مخاطب است
[هزينه بيتالمال در خدمت آقاي كارگردان]
پايگاه اطلاعرساني نداي انقلاب در نقد سريال سقوط يك فرشته نوشت: در يك محله سنتي سارا (با بازي خاطره اسدي) قهرمان داستان با پدرش حاجحبيب (با بازي مسعود رايگان) زندگي ميكند. در كنار سارا دوستش فاطمه (با بازي هدي زينالعابدين) به همراه مادرش ريحانه (با بازي فريبا كوثري) در همسايگي منزل حاجحبيب زندگي ميكنند و پس از مرگ پدر، فاطمه و مادرش همچنان توليت يك امامزاده را در آن محل به عهده دارند. در اين امامزاده قرآن نفيسي توسط آنها نگهداري ميشود.
زندگي آنها و هممحليهايشان خوب ميگذرد تا اينكه نيما (با بازي مهرداد صديقيان) پسر حشمت صراف كه قبلاً در آنجا زندگي ميكردند به آن محله برميگردد و با اظهار علاقه به سارا موقعيت را طوري رقم ميزند كه سارا و پدرش رودرروي هم قرار ميگيرند. از طرفي قرآن سرقت ميشود و با سرقت قرآن، ريحانه به عقد و نكاح حاجحبيب درميآيد و به صرف تهمتهايي كه در راستاي سرقت قرآن به آنها وارد ميآيد براي ادامه زندگي به منزل حاجحبيب نقل مكان ميكنند.
از طرفي با آمدن آنها و دلسوزيهاي فاطمه و اظهار علاقهاي كه از سوي نيما به فاطمه صورت ميگيرد عملاً يك مثلث عشقي تشكيل ميشود و فاطمه در تفهيم اظهار علاقه نيما به خودش (فاطمه) ميكوشد و همين امر سارا را دچار سوء تفاهم ميكند و سارا به جز پدر با ريحانه و فاطمه هم رودررو ميشود.
*فیلمنامه/استارت خوب ومفهوم نمادين سكانس افتتاحيه
فيلمنامه در ابتدا با استارتي خوب و تعليقي مناسب شروع ميشود و از آنجايي كه داستان از شب آغاز ميشود، قهرمان داستان يعني سارا با تعجيلي كه براي رسيدن به خانه دارد با اتومبيلش با آينه بزرگي كه توسط دو نفر در تاريكي شب حمل ميشود، برخورد ميكند و در نگاه اول مخاطب، خرد شدن شيشه اتومبيل را ميبيند و قهرمان داستان را كشته ميپندارد اما با آمدن نيما و عذرخواهي از سارا معلوم ميشود آينه شكسته و خرد شده است.
اين اتفاق يعني شكسته شدن آينه به لحاظ فيزيكي اتفاق خوبي است و فيلمنامهنويسان صاحب نظر در آغازي اينچنين كه با يك شوك در مخاطب آغاز ميشود متفقالقولند. از طرفي گذشته از استارت و آغاز كار شكستن آينه به صورت نمادين اشاره به شكسته شدن شخصيت و نظام ارزشي يك فرد (كه در اينجا سارا است) دارد و شكسته شدن ارزشهاي ديني و فرهنگي و تحول منفي كاراكتر سارا بخش مهمي از پيام سريال نيز محسوب ميشود. در شكل كلي آن اشاره به چنين پيامي دارد ضمن اينكه با شكسته شدن آينه و مفهوم نمادين آن شمارش معكوس براي اين تحول منفي آغاز ميگردد.
*سفسطه گري نويسنده اي تازه كار
اما برخلاف استارت خوب، ساير بخشهاي فيلمنامه از آشفتگي گيجكنندهاي برخوردار است و آنچه كه اين آشفتگي را پيچيدهتر ميكند اظهار نظر «بابك كائيدان» يكي از نويسندگان سريال است.
كائيدان در بخشي از صحبتهايي كه با يكي از خبرگزاريها انجام داده بود ضمن رد كردن محتواي ماورايي سريال، چنين ميگويد: «قصه ما يك ملودرام خانوادگي است كه بر اساس قوانين رئاليستي (واقعگرايي) جلو ميرود. در يك بخش از قصه كه يك چهارم كار را شامل ميشود، اتفاقات ماورايي را ميبينيم. اما ما سعي نميكنيم يك كار فانتزي صرف را ارائه دهيم. يك بخشهايي از سريال ما ترسناك است. خود من زياد سريال را در ژانر وحشت تعريف نميكنم. قالب كار ملودرام است... قصه بر اساس قواعد ملودرام پيش ميرود و بر اساس همان قواعد هم به پايان ميرسد.» در اين اظهار نظر چندين تناقض ديده ميشود.
اول اينكه كاري كه به قول كائيدان كار ملودرام باشد و براساس قوانين رئاليستي جلو برود بايد تمام اصول فيلمنامه نويسي رئاليستي و ملودرام در نگارش آن به كار گرفته شود در حالي كه اين طور نيست چرا كه بايد در قسمتهاي ابتدايي سريال و زماني بالغ بر يك چهارم زمان كل اثر به معرفي شخصيتها و مشكلات آنها پرداخت و مشكل بين كاراكترهاي منفي و مثبت را به گونهاي مطرح كرد كه مخاطب در ادامه داستان بتواند با پيشينه ذهني كه داستان در اختيار او قرار داده در پيگيري داستان وارد مرحله درگيري و كشمكش شود و اين نكته از سردرگمي او جلوگيري ميكند كه در زمان يك چهارم اول سريال اين اتفاق نميافتد و مشخصاً مشكل و درگيري اصلي سريال مشخص نميشود. اما در يك چهارم زمان ابتدايي سريال چندين مشكل با هم مطرح ميشود كه هر كدام از آنها ميتواند مشكل اصلي باشد و مشخصه هر كدام از اين مشكلات به اندازه و قد و قواره هم هستند و هيچ كدي براي راهنمايي مخاطب در اين بخش گنجانده نشده است چرا كه مخاطب نميداند درگيري و كشمكش كاراكترهاي مثبت و منفي بين حاجحبيب و نيماست؟ بين نيما و ساراست؟ بين پريچهر و حاجحبيب است؟ يا بين ريحانه و دخترش در مقابل پريچهر؟ و يا ...
جالب اينكه پس از پايان يك چهارم زمان ابتدايي كار اين رابطهها همانطور پيش ميروند و در ادامه روند داستان هيچكدام غالب يا مغلوب نميشوند و به اندازه هم بسط و گسترش مييابند. در جاي ديگري از اين اظهار نظر نويسنده سريال عنوان ميكند كه در يك چهارم زمان سريال اتفاقات ماورايي حادث ميشود و از آنجايي كه خط محور يك داستان ملودرام دو بخش يك چهارمي دارد كه يكي در ابتدا و يكي در انتهاي كار است. با توجه به اتمام بخش ابتدايي قطعاً اتفاقات ماورايي در نيمه دوم قرار دارد. به مفهوم ديگر اتفاقات ماورايي در پايان سريال قرار دارد و سريال بايد با يك نتيجهگيري ماورايي ختم شود كه با اين اوصاف ميبينيم برخلاف نظر اين نويسنده جوان داستان سريال بر اساس قواعد ملودرام و وفادار به بافتي رئاليستي به پايان نميرسد.
جالبتر از همه اين جمله است كه نويسنده ميگويد در يك چهارم ديگر اتفاقات ماورايي ميبينيم اما ما سعي نميكنيم يك كار فانتزي ارائه دهيم. ديگر در اينجا رسماً نويسنده سريال درگير بازي با الفاظ شده است چرا كه مختصات و مشخصات يك اثر فانتزي با يك سريال رئاليست و يا يك كار ملودرام كاملاً متفاوت است و مهمترين شاخصههاي يك اثر فانتزي استفاده از انيميشن، عروسك و ديالوگهاي منظوم و موزيكال است و غالباً كودكان مخاطب آثار فانتزي هستند.
*قرآني كه فقط براي سرقت نقش بازي مي كند !؟...
مورد بعد وجود قرآن است كه در ابتداي سريال ذهن مخاطب را به محوريت اين كتاب آسماني در داستان معطوف ميكند.
اما با گذشت زمان لحظهبه لحظه وجود قرآن و سرقت آن كمرنگتر ميشود تا جايي كه در اواسط داستان حرف و نشاني از اين كتاب شريف نيست و متأسفانه جايگاه اين كتاب الهي در داستان به لحاظ اعتقادي و ايدئولوژي و حتي به لحاظ فيزيكي طوري پرداخت نشده كه ضمن باورپذيري مخاطب در جايجاي سريال سايه سنگين كلامالله را حس كند و باور داشته باشد كه بحرانها و كشمكشهاي بين كاراكترهاي اين سريال به خاطر شاخصه مادي و معنوي اين كتاب است.
به همين خاطر اگر به جاي قرآن يك كتاب نفيس خطي هم در موقعيت داستان قرار ميگرفت، فرق چنداني نميكرد و با سرقت اين كتاب خطي باز كتابي با ارزش بالاي مادي و شايد معنوي گم ميشد و دوباره انگشت تهمت به سمت مادر و دختر متولي امامزاده نشانه ميرفت و آنها از امامزاده طرد ميشدند كه در همين قصه هم دليل درگيري مردم با متوليان و معتمدين محل قيمت بالاي قرآن است و از باورهاي قومي و محلي هيچ حرفي به ميان نميآيد و جالب اينجاست كه مخاطب حتي در تصوير هم اثري از اين كتاب مقدس نميبيند.
*گفتار روي فيلم ولاپوشاني ضعف فيلمساز
ضعف ديگر فيلمنامه وجود «نريشن» يا گفتار روي فيلم است كه به صورت تمام و كمال به فيلمهاي مستند تعلق دارد و از اين پديده در مواقعي استفاده ميشود كه به تصوير كشيدن يك موضوع يا بخشي از يك موضوع به دلايل مختلفي ممكن نباشد كه به جز اين موارد استفاده از نريشن ميتواند دلايل خاص و منحصر به فردي هم داشته باشد. در اينجاست كه مختصات آن بخش در قالب جملههايي نوشته و با صداي مناسب «نريتور» يا گويندهاي به كار افزوده ميشود. اما استفاده از نريشن در آثار داستاني بخصوص ملودرام كه معمولاً از قصههاي روز تغذيه ميكند از نگاه صاحب نظران حوزه فيلم و سينما مطرود و مردود شده است و به كارگيري نريشن در يك اثر داستاني در وهله اول گوياي ضعف و ناتواني آن اثر در بخش نگارش و پس از آن كارگرداني است.
اين موارد زماني ضعف كار را چشمگيرتر ميكند كه هويت راوي (با صداي محمدرضا عليمرداني) در لابلاي جملات اضافي نريشن هم باز عيان نميشود و بعد از به ميانه رسيدن سريال راوي با جملهاي مستقيم خود را شيطان معرفي ميكند.
*اتهام به قتل منطبق با قانون جنگل
مورد بعدي كه مستقيماً به دو نويسنده كار مربوط ميشود، بحث تحقيق و در اينجا عدم تحقيق در نگارش كار است كه اين مشكل در سكانسهاي تعقيب و گريز بهزاد و نهايتاً تصادف و مرگ او كاملاً مشهود است. به اين مفهوم كه بعد از مرگ بهزاد خواهرش پريچهر (با بازي شبنم مقدمي) مستقيم و بلاواسطه انگشت اتهام به قتل برادرش را به سوي حاجحبيب و دخترانش ميگيرد و از آنها شكايت كرده و ديه خون برادرش را طلب ميكند.
اولين سؤالي كه در اينجا به ذهن خطور ميكند و نويسندگان به راحتي از كنارش رد ميشوند اين است كه پريچهر از كجا فهميد حاجحبيب و دخترانش بهزاد را تعقيب كرده و مسبب مرگ او هستند؟ سؤال ديگر اين است كه چرا حاجحبيب اتهام به قتل را با فروش كارگاه و اقدام به صدور چك به راحتي ميپذيرد؟وكدام قانون او را گناهكار مي داند؟
سومين سؤال كه مهمترين سؤال است، اينكه افسرنگهبان يا افسر كشيك نيروي انتظامي با طرح دعوي و ادعاي پريچهر مبني بر قاتل بودن حاجحبيب و دخترانش، به اتكا و استناد كدام سند و ادله آنها را كلانتري فراميخواند؟ و در اين ميانه چرا رد و اثري از مقصر اصلي تصادف يعني راننده كاميون نيست، چرا كه در صورت محرز شدن بيگناهي راننده در تصادف باز اتهام او از جنبه عمومي جرم در دادگاه رسيدگي و محاكمه ميشود.
*مهرباني كه بايد بترساند
آخرين موردي كه به نظر ميرسد، خلق شخصيت ياور (با بازي علي سليماني) است كه به لحاظ فيزيكي موهاي سر و صورتش سفيد و به اصطلاح «زال» است كه اين كاراكتر كارگر و سرايدار كارگاه پرورش ماهي است كه از احساسات و نگاه ويژهاي به زندگي خاصه به ماهيها برخوردار است وآدمي احساساتي،مهربان ورقيق القلب است تا جايي كه در مرگ ماهيها مرثيه ميخواند تا به اينجاي كار قابل قبول و خالي از اشكال است و مشكل اينجاست كه چرا اين كاراكتر زال است؟ و زال بودن او در كجا به خدمت وكمك داستان ميآيد و به واسطه زال بودن اين آدم چه بخشي از اطلاعات و ابهامات كار در قالبي پازل مانند طرح، گسترش و در نهايت نتيجهگيري ميشود؟ با اين اوصاف فيلمنامه به هيچكدام از اين سوالات پاسخ نخواهد داد چرا كه دليل خلق اين شخصيت تنها با هدف كمك به ايجاد فضاي وهم و ترس دربافت فيلمنامه و بطن سريال صورت گرفته است.
*كارگرداني/استفاده غير ضروري از نمادها
اما حكايت كارگرداني سريال سقوط يك فرشته، حكايت ديگري است و آن دلبستگي و علاقه بهرام بهراميان به آثار ماورايي و خلق موجودات افسانهاي و غير افسانهاي مثل ديو و جن و پري است كه اين علاقه با ساخت آثار سينمايي و تلويزيوني اين كارگردان مثل «آل» و «ساعت شني» قابل اثبات است تا جايي كه رخداد و ظهور برخي از نقيصهها و نقيضههاي كار مثل زال بودن ياور، مولود چنين علاقهاي است.
با توجه به تعامل نويسندگان و كارگردانان در نگارش فيلمنامه سريال سقوط يك فرشته، كارگردان خواسته و ناخواسته به استفاده از نمادها و سمبلها مثل شكستن آينه ، بازي گرفتن از گربه به نشان حرص وآزو سقوط آزاد نيما، ميل ميكند كه استفاده از نمادها به جز يك مورد در بقيه جاها غيرضروري به نظر ميآيد. در اين راستا اگر به سكانس سقوط آزاد نيما نگاهي بيندازيم خواهيم ديد كه صرف نيروي انساني و هزينه كردن ريالي زياد در اين سكانس تنها براي القاي مفهوم سقوط صورت ميگيرد در حالي كه سقوط سارا از جايگاه و موقعيت خانوادگي و اجتماعياش كاملاً براي مخاطب محرز و اثبات شده است.
*ساخت سريال براي ترساندن مخاطب!..
شاخصه بارز و برجسته سريال كه ذهن را درگير ميكند تلاش گروهي و منسجم كارگرداني، نگارش، صحنه و موسيقي براي القاي ترس و وهم به مخاطب است به اين مفهوم كه كارگردان با اختيار كردن و دكوپاژ حركات سريع افقي دوربين يا «سويچ پن» و گاهاً عدم رعايت قواعد كادربندي و استفاده از كادرهاي بيثبات و متزلزل در حالي به ميدان آمده كه با تلفيق اصول كارگرداني در كنار ايجاد قابليتهاي فيلمنامه، استفاده از موسيقي و افكتهاي صوتي متوهمكننده و ترسناك، جيغ كشيدن زنها، فضاي غبارآلود لوكيشنها در شب و به خدمت گرفتن كاراكتري سفيد مو و زال و جنس گويش نريتوري كه گفتار فيلم را ميگويد، تمام سعياش را براي خلق اثري در ژانر وحشت يا چيزي نظير آن معطوف كرده است.
*فيزيك هاي بدون كاربرد
يكي ديگر از مواردي كه ذهن مخاطب را درگير ميكند شكل و شمايل فيزيكي و ظاهر پريچهر است كه چرا و به چه علت از عصا استفاده ميكند و شكسته پا بودن او چه كمكي در بسط و گسترش داستان ميكند كه جواب اين سؤال بايد در اولين قسمتهاي سريال به مخاطب منتقل ميشد. همچنين تأكيد روي دندانهاي پريچهر و برجسته كردن دندانها به وسيله پروتز يا دندان مصنوعي، با چه هدف و انگيزهاي صورت گرفته است.
در پايان به اين اصل پذيرفته شده ميرسيم كه فيلمنامه ضعيف منجر به توليد اثري ضعيف يا ضعيفتر ميشود چرا كه بايد اذعان كرد اين سريال با اينكه در دو فاز و توسط دو كارگردان توليد شده، اما تناقضات تصويري ندارد و قسمت اعظم مشكلات اين سريال به خامي نوشتار در فيلمنامهاي ضعيف برميگردد و از آنجايي كه براي مخاطب خروجي كار مهم است، اين نقايص و نقايض به كليت كار يعني بخش كارگرداني تعميم داده ميشود.
هزينه بيتالمال در خدمت آقاي كارگردان
کد خبر : ۳۰۱۰۰