دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ - ساعت :
۰۶ دی ۱۳۹۴ - ۰۱:۳۸

شهید غفاری به روایت فرزند +عکس

بتول غفاری فرزند مبارز شهید آیت‌الله حسین غفاری است که گرایشات سیاسی پدر، او را بدین سو سوق داد. او از منش مبارزاتی پدر خاطراتی خواندنی دارد.
کد خبر : ۲۷۶۹۴۸

صراط: بتول غفاری فرزند مبارز شهید آیت الله حسین غفاری است که گرایشات سیاسی پدر، او را بدین سو سوق داد. او از منش مبارزاتی پدر خاطراتی خواندنی دارد که شمه‌ای از آن را در گفت و شنود پیش روی بیان داشته است. امید آنکه مقبول افتد.

شهید غفاری به روایت فرزند +عکس

*از فضای خانوادگی و تربیتی پدر شهیدتان بگویید و اینکه رفتارشان با زن و فرزند چگونه بود؟

پدرم در یک خانواده روحانی بزرگ شده و از کودکی با آداب و مسائل اسلامی آشنا شده بودند. پدر و اجداد ایشان، همه روحانی و عمو و دایی ایشان مجتهد و مسلط به مسائل اسلامی بودند. همین زمینه‌های خانوادگی در کنار مطالعات وسیع علمی و دینی، سبب شد ایشان هم همین مسیر را در پیش بگیرند.

رفتار ایشان در خانواده، نمونه یک روحانی متعهد و آگاه بود. بسیار خوش‌اخلاق بودند و همه چیز را با خوش‌خلقی به ما یاد می‌دادند. ابداً اهل تنبیه نبودند، بلکه با تشویق و بیان احادیث و روایات به ما آگاهی می‌دادند و هوشیارمان می‌کردند. هیچ‌وقت با ما تندی نمی‌کردند. همیشه هم می‌گفتند: وظیفه دارم این حرف‌ها را به شما بزنم! اینکه عمل کنید یا نکنید، اختیار با خودتان است!

*در زمینه شیوه‌های تعلیم و تربیت ایشان، خاطره‌ای یادتان هست؟

بله، آن روزها دامن بلند یا به قول معروف ماکسی مد شده بود. تقریباً ده یازده ساله بودم و یکی از آنها را برای خودم دوختم. پدر گفتند: دوست ندارم دخترم دنبال مد باشد. می‌خواستم به تبریز بروم و این دامن را در چمدان گذاشتم و بردم. در آنجا یک روز قرار بود به مهمانی بروم و تصمیم گرفتم آن دامن را بپوشم، ولی به خودم گفتم: اگر پدرم اینجا نیستند، خدای پدر که هست و از پوشیدن دامن منصرف شدم. موقعی که برگشتم، موضوع را به پدرم گفتم و ایشان مرا بسیار تشویق کردند و به من جایزه دادند. بسیار تأکید داشتند در لباس پوشیدن، رفتار و گفتارمان دقت کنیم و همواره حضرت زهرا(س) و امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان الگو برایمان مطرح می‌کردند.

*اولین بار کی به زندان رفتند؟

پنج ساله بودم و خوب به خاطر دارم. این برنامه‌ای بود که تا زمان شهادتشان ادامه داشت. در زندان هم تحت شکنجه‌های فراوان قرار می‌گرفتند و در زندان آخر در اثر همین شکنجه‌ها به شهادت رسیدند. در دورم سوم زندان ما در زندان شهربانی به ملاقاتشان رفتیم و یادم هست کف زندان پر از آب بود. موقعی که از زندان آزاد شدند، بدنشان ورم کرده بود!

*از کی با امام آشنا شدند؟

از همان دوره‌ای که در حوزه درس می‌خواندند.

*از چه زمانی به تهران آمدید؟

ایشان ازدواج که کردند به تهران آمدند و لذا موقعی که به دنیا آمدم در تهران سکونت داشتیم.

*از بنای مسجد الهادی توسط ایشان خاطره‌ای دارید؟

مسجد الهادی، کلاً به همت ایشان ساخته شد. یادم هست پا به پای کارگران کار می‌کردند و آجر می‌آوردند. مسجدی هم در بازار گلوبندک بود به نام مسجد شیخ فضل‌الله نوری که آن را تخریب کرده بودند و قصد داشتند به پارکینگ تبدیل کنند. پدر سخت در برابر این موضوع مقاومت کردند و این مسجد با تلاش و همت ایشان دو باره ساخته و تعمیر شد. ایشان در ساخت آن مسجد هم پا به پای کارگرها کار می‌کردند.

*از سلوک عبادی و عرفانی ایشان چه خاطره‌ای دارید؟

یادم هست گاهی اوقات نیمه‌های شب از خواب بیدار می‌شدم و می‌دیدم ایشان بیدار هستند، اما به محض اینکه متوجه می‌شدند یکی از ما بیدار شده‌ایم، از اتاق بیرون می‌رفتند و نمی‌گذاشتند ما متوجه شویم برای نماز شب و تهجد بلند شده‌اند. یک بار هم در حال سجده بودند و فکر می‌کردم خوابشان برده است. به مادرم گفتم و ایشان گفتند :خیر، سجده‌شان طولانی است!

*از فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی پدر بزرگوارتان بگویید؟

امام در نجف بودند و مرحوم پدر اعلامیه‌های ایشان را پخش می‌کردند و در منابر و سخنرانی‌ها علناً از امام اسم می‌بردند و با شاه مخالفت می‌کردند. در جریان 15 خرداد 1342 شبش پدرم را دستگیر کردند و فردا صبح امام را! ایشان در مسجد خاتم‌الاوصیا منبر می‌رفتند و در آنجا به شاه اعتراض کرده بودند. همان شب مأموران در ساعت یازده شب ریختند و پدرم را دستگیر کردند و فردا صبح هم امام را از قم به تهران آوردند. یادم هست اعلامیه‌ها و نوارهای امام مستقیماً برای ایشان فرستاده می‌شد.

*در مجموع، پدر چند بار به زندان رفتند و آیا آثار شکنجه را بر بدن ایشان دیدید؟

تعداد زندان رفتن‌هایشان خیلی زیاد بود. ایشان هر سه چهار ماه یک بار دستگیر می‌شدند. چهار پنج دفعه‌اش را که خودم به یاد دارم. آن روزها برای منبر رفتن باید اجازه کلانتری را می‌گرفتند. ماه رمضان بود و ایشان به کلانتری نرفتند. برایشان اخطاریه آمد و باز اعتنا نکردند. بالاخره دفعه سوم آمدند و ایشان را به کلانتری بردند و در آنجا به ایشان گفتند پس چرا نیامدی اجازه بگیری؟ که ایشان گفته بودند اسلام اجازه نمی‌خواهد. هر وقت تشخیص بدهم باید حرفی را زد می‌زنم. تهدید کرده بودند زبانت را کوتاه کن، والا بد می‌بینی. یادم هست پدر از زندان آمده بودند و دیدم پشتشان کبود بود.

*بیشتر حول چه موضوعاتی صحبت می‌کردند؟

احکام و معارف اسلامی و مخصوصاً حجاب و عدم اختلاط مدارس دخترانه و پسرانه و در همه آنها هم مخالفت با سیاست‌های دولت و رژیم شاه.

*آخرین بار ایشان را کی دیدید و چگونه از شهادتشان باخبر شدید؟

آخرین بار که برای ملاقات رفتیم یکی دو ساعتی معطلمان کردند تا پدر را آوردند. دو نفر زیر بغلشان را گرفته بودند و احساس کردم وضعیت دست و پای پدر عادی نیست. با اشاره پرسیدم چه شده است؟ ایشان گفتند خیلی زدند. ایشان را با باتوم‌های برقی زده بودند و نهایتاً هم زیر شکنجه و مخصوصاً فشارهای روحی شهید شدند. خودم فرورفتگی پس سر ایشان را دیدم. موقعی که می‌خواستند جنازه را به ما تحویل بدهند، گفتند باید امضا بدهید پدرتان به مرگ عادی از دنیا رفته است تا جنازه را تحویل بدهیم. پاهای پدرم را سوزانده بودند و گوشت به آن نمانده و دستشان شکسته بود. در اثر شکنجه با آپولو و ضربات باتوم سرشان فوق‌العاده ورم کرده بود.ایشان هیچ‌وقت از داخل زندان نمی‌توانستند برای ما پیغامی بفرستند، ولی وقتی به دیدارشان می‌رفتیم و من کمی بی‌تابی می‌کردم، می‌گفتند به ائمه(ع) و موسی بن جعفر(ع) اقتدا و صبر کنید.

شهید غفاری به روایت فرزند +عکس

*گویا شما موفق شدید تصویری را که از پدرتان در زندان گرفته بودند از پرونده ایشان بردارید. قضیه چه بود؟

موقعی که خبر شهادت پدرم را دادند، به ما گفتند برای بردن وسایل پدرتان به زندان قصر بیایید. یک لحظه چشم نگهبان را دور دیدم و عکس‌های پدرم را از داخل پرونده‌اش کندم. داشتم از زندان بیرون می‌رفتم که دستگیرم کردند و گفتند: «این عکس‌ها را از کجا آوردی؟ دزدیدی؟» گفتم: «نه، نگهبانتان خودش اینها را به من داد.» نگهبان فریاد زد: «دروغ می‌گوید.» گفتم: «یادت نیست گفتم پدرم را خیلی دوست دارم و دلم می‌خواهد عکسش را داشته باشم و تو هم دلت سوخت و عکس‌ها را به من دادی؟» باز دو سیلی محکم به صورت نگهبان زد و او شروع کرد به داد و فریاد کردن. گفتم: «تو با دو سیلی این‌قدر داد و فریاد راه می‌اندازی. اگر جای ما بودی چه می‌کردی؟» به هر حال ابداً زیر بار دزدیدن عکس‌ها نرفتم، چون اگر قبول می‌کردم خیلی برایم سنگین تمام می‌شد.

منبع: فارس
خبر فوری
حمله اسرائیل به تاسیسات هسته‌ای ایران توسط ۱۱ کشور محکوم شد